یونگ در عقده مادر می گوید تعقیب کردن آرامش در زندگی مترادف با حس نا آرامی همیشگی در زندگی است.
پولت را می دهم خانه کار کن!
آب باریکه برای خودت یک جایی درست کن که یکدفعه زندگی ات به فنا نره!
دنیای ناامنی است به کسی نمیشود اعتماد کرد انگار همه یکجوری می خواهند کلاه سر آدم بگذارند.بهترین کار در این دوران پیدا کردن یک محیط کار مطمئن هست.محیط مدرسه، دانشگاه، خیریه، پیش قوم و خویش بودن می تواند راه حل های مطمئنی باشد.
کجای دنیا امنترین نقطه است؟رحم مادر!
چرا؟غذا بلاوقفه و آماده، نور تنظیم شده، دما کاملا متناسب، میزان احساس خطر هم چیزی در حد صفر، احترام و ارزش گذاری هم که صد در صد چون انجا کسی نیست که آلودگی های روانش را روی سر ما خالی کند، اجتماع هم نظام های اخلاقی خود را درست یا غلط نمی تواند به ما القا کند.
فاجعه روزی آغاز میشود که از رحم مادر بیرون می آییم.
دمای هوا یکدفعه تغییر ناگهانی می کند، این اولین شوکی است که به ما وارد می شود.
اقا یا خانم محترمی آن بیرون ایستاده و به محض ورود ما به این دنیا با زدن یک ضربه که جیغ ما هوا میرود به استقبال ما می آید.
حالا این بنده خداها که ما را اینجا اوردند اگر حتی منتظر ما هم بودند، حالیشان نیست ناله ما از چیست؟دل مان درد گرفته گریه می کنیم، قلب مان آریتمی دارد و...
خلاصه که حمایتشان بدردمان نمیخورد.
حالا اگر موجودات کم طاقتی باشند و منتظر ما هم نباشند چه بلاهای روحی و روانی به سر ما بیاورند که خدا می داند.
همیشه برای ما یک حسرت و ای کاش برای مان می ماند که:یکی من را برگرداند به رحم مادر!
هر چه پیش می رویم و بزرگ تر می شویم، ما ناامنی دنیا و ناشی گری های ما، دنیای را برای ما وحشت انگیز میکند.
کارل گوستاو یونگ این پدیده را عقده مادر نام گذاشت.تمایل ناخواسته ما برای بازگشت به رحم مادر.یعنی رفتن به جایی که خطری ما را تهدید نکند و کسی مسولیت زندگی ما را صد در صد بر عهده بگیرد.
این که از والدین یا همسرمان توقع داریم که زندگی ما را جمع کند و دنبال استقلال نمی رویم همان عقده مادر ماست.یکدفعه هم که پشت ما خالی میشود و زندگی ما هوا میرود.
این که همه دولت ها در غرب و شرق عالم به مردم وعده درست شدن مسکن و غذا و امنیت و تامین آینده و شاد و خوشحال بودن را به ما می دهند، به علت همین نیاز روانی ما به بودن در یک رحم یا همان عقده مادر ماست.
این که در به در دنبال شغل دولتی میگردیم یا مدیر می شویم که سفت و سخت به میزمان می چسبیم هم ناشی از اشتیاق ما به امنیت است.اصلا امنیت شغلی واژه ای است که عقده مادری ها راه انداختند.
این که درس می خوانیم و همزمان کار نمیکنیم هم به عقده مادر ما ربط دارد چون امنیتی که در درس خواندن هست در کار کردن نیست.
اینکه والدینی ظهور میکنند که مثل کوه تا چهل، پنجاه یا تعداد سال بیشتری ما را حمایت می کنند و اجازه نمیدهند آب در دل ما تکان بخورد و ما هم این مجوز را می دهیم و بعضا ممنون آن ها میشویم، این هم عقده مادر است.
شما هم در زندگی خود بگردید ببینید کجا برای امنیت بیشتر ایستاده اید و ترس دارید که اگر این امنیت فرو بریزد زندگی شما هم با آن فرو بریزد.
اولین راه شفا یافتن از بلایای عقده مادر که می تواند زندگی ما را در تسخیر خود نگه دارد و مانع لذت بردن ما از زندگی شود، همین اعتراف خواهد بود.
در همین راستا توصیه میکنیم در صورتی که علاقمند به دانستن مباحث شیرین عقده و سایه هستید، مطالعه مقاله "یک روان درمانی خوب چگونه پیش میرود؟" را از دست ندهید.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
سلام چقدر جالب توضیح دادید من خیلی درگیر عقده مادر هستم ای کاش در مورد راه حلش هم توضیح بدید ممنون
شما میتونید کلاس صوتی عقده مادر رو گوش کنید.
دقیقا اعتراف کردن یک سری مسائل و انکار نکردن آن باعث می شود که قدم های بعدی مون درست تر و حساب شده تر برداریم
این تمایل به بازگشت وقتی عزیزی رو از دست میدیم شدت بیشتری پیدا میکنه
احساس ناامنی و بهانه گیری ناشی از مورد ظلم واقع شدن
ترس از مواجه شدن با دنیای بدون اون
شرایطی که الان در اون قرار دارم...
با خوندن همين متن متوجه شدم منم عقده مادر دارم، هميشه وقتي با كسي دوست ميشم بهش سرويس ميدم تا هر جايي كه در توانم باشه گاهي هم فراتر و توقع دارم اون شخص هم همبنطور باشه، الان ميفهمم كه من خودمو به اون وابسته ميكنم و براي وابسته كردنش هر كاري ميكنم ولي وقتي اون به من وابستگي نداره و براحتي منو كنار ميذاره داغون ميشم
سلام من تو همه قسمتهای زندگیم دنبال ارامش و ترس از تغییر بوده وهستم هر چیز که روال عادی زندگیمو بهم بریزه حالمو بد میکنه
من هر جا میرم مهمونی مسافرت سرکار حتی خونه مامانم، میخوام برگردم خونه خودم وقتی پامو میزارم تو خونه یه نفس عمیق اخیششششششششششششش بعد ولو میشم رو مبل و واقعا حس خوب بهم میده ولی وصف ناپذیره، حس خونه امنیت خیلی تو من فعال کل زندگیم تلاش کردم یه خونه بخرم ولی بازم ته دلم یه ناارامی حس میکنم دقیقا دلم میخواد یه درامد داشته باشم و برم بگردم تفریح خرید بدون دغدغه ی پول ولییییییی.......
دلم میخواد بشینم به گریه کردن
تا الان فکر میکردم هیچ مشکلی ندارم الان میبینم عجب عقده ای هستم
با سلام
این مساله برای رشد فردیت شما یک آغاز خواهد بود .
به خودتون تبریک بگید
پنج ساله به یک سیستم کاری چسبیدم و ولش نمی کنم. انقدر همه رفتن و نیرو جدید اومده و من قدیمی ه بودم حالم از خودم بهم می خوره. از اون ضریب ماندگاری لعنتی که حتی از رئیسم هم بالا تره متنفرم. بیام بیرون چی کار کنم؟ همه میگن کار پیدا کن بعد بیا بیرون. گشتم ، خیلی زیاد. تو این اوضاع کار نیست. واقعا ناتوان بودم از پیدا کردن یه راه جدید. انقدر همه تو اینستاگرام و لینکداین پیشرفت کردن و من سال به سال هیچ تکونی تو موقعیت و کارم پیش نیومد از خودم بیزار شدم. خجالت می کشم با کسی هم کلام بشم. خجالت می کشم دیدن دوستام برم وقتی برای مسافرت میان ایران. من هنوز همون جایی م که روزی که اونا رفتن بودم. نه پولی که جمع شد به جایی رسید و نه کارم پیشرفتی داشت . چون دست منه ناتوان بود. خجالت می کشم آدم ها رو ببینم. بس که بهم میگن تو چرا ایران موندی. از اینترنت بدم میاد چون همه تو شبکه های اجتماعی خوشحال و خوشبختن. از سایت شما می ترسم. چون توان انجام راهکارها رو ندارم. میگن هرچی بخوای به دست بیاری باید یه چیزایی رو از دست بدی. از دست دادن برام سخته. من که چیزی ندارم. اینا هم برن من چی میشم
چه قدر عین شمام من هروقت یه کلیپ انگیزشی میبینم کلی باد میشم که یالله یه کاری ۲ساعت بعد خالی و تهی و پوچ میشم میگم ولش کن یه پتویی هست و یه پنکه ای که نسیمی بوزه بگیر بخواب کجا میخوای بری حوصله دردسر داری
راست میگین عقده ی مادر ما حتی علیرغم آگاهی بهش حال شفا یافتن و دست به کار عملی زدن رو هم گرفته فقط میدونم اینجوریم یکی بیاد از این حال درآره منو
سلام،
راستش من همیشه خودم رو در راه انداختن یه کار جدید برای خودم مقاوم میبینم. با اینکه همیشه غر میزنم و قبول دارم که شرایط با داشتن درآمد ثابت هیچ وقت درست نمیشه و بالاخره باید یه کاری برای خودم بکنم، با اینحال به سکوی امن شغلی که هم اکنون دارم چسبیدم و نمیتونم رهاش کنم.
حتی هر وقت هم که برنامه ریزی میکنم با کوچکترین موجی از زیر کار درمیرم و دیگه برنامه رو ادامه نمیدم.
تا الان هم توفیقی در حل این مساله نداشتم. (با اینکه باز میدونم با برنامه ریزی، هدف گذاری و ادامه دادن مسیر به موفقیت میرسم)
اينكه شرايط اقتصادي كمي كه بد ميشه خانمهاي ايراني حملي ميكنن به بازار و طلا ميخرن و بازار رو نابود ميكنن همين احساس ناامني دائميه.. ما مرد روزهاي سخت نيستيم. ما نميدونيم اگه شرايط زندگي سخت شد چه بايد بكنيم، علت امنيت خواهي ما ناتواني هاي ما، جسارت و شجاعت كم ما و ناداني ما هست. اگر من فولاد آبديده باشم و انتظار رويارويي با هر آينده اي رو داشته باشم، چه نيازي هست كه من طلا تو خونه انبار كنم؟ ما واقعا آدمهاي ضعيفي هستيم. بهتره بگم مستضعف هستيم. به دلايل سياسي ضعيف نگهداشته شديم. هم از طرف قدرتهاي امپرياليستي و هم ساير قدرتهاي سياسي، درسته كه ما مستعمره جايي نشيديم و با استعمار جنگيديم. اما مثل كبوتري هستيم كه بالهاش رو بستن. ما پرواز رو فراموش كرديم. و مثل بچه كوچولوها دنبال رحم امن مادريم. ما زندگي كردن روي پاهاي خودمونو فراموش كرديم