۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث گذشته نگذشته
سطح مقاله : پیشرفته
افزایش سایز متن

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس گفتارهای سهیل رضایی درباره دوره غیرحضوری گذشته نگذشته (عقده در روانشناسی) را اینجا به بحث بگذارید

.از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری گذشته نگذشته (آموزش نظریه عقده یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس های این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 192 نظر ارائه شده است
ریحانه بنی مهد ارسال در تاریخ ۲۵ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام وسپاس ازاستاد رضایی که در این شرایط جامعه امید رو منتشر میکنه.
استاد دردرس اول فرمودند سوالاتی رو در سایت میگزارند که پاسخ بدهیم.این سوالات کجا هستند وچطور میشه دسترسی داشت؟

سحر ارسال در تاریخ ۲۴ مرداد ماه ۱۳۹۷

با سلام
امکانش هست کسی از دوستان لطف کنند و من رو دعوت کنند؟ دیر متوجه شدم و ظرفیت ثبت نام تکمیل شده بود.

وجيهه فلاح ارسال در تاریخ ۲۳ مرداد ماه ۱۳۹۷

نظر خاصي ندارم ميخوام براي گذشته نگشته شركت كنم وياد بگيرم

پانته آ ارسال در تاریخ ۲۳ مرداد ماه ۱۳۹۷

خيلي مطالب سازنده اي بود دقيقا قسمتي كه جناب رضايي عنوان كردند كه موقع انتخاب بايد ريشه انتخاب هامو پيدا كنيم براي عدم امنيت هست و يا براي احساس فراواني؟

Marjan ارسال در تاریخ ۲۳ مرداد ماه ۱۳۹۷

سپاس از مهرتون عالیجناب سهیل رضایی

افسانه ارسال در تاریخ ۲۳ مرداد ماه ۱۳۹۷

من به محض اعلام ثبت نام گذشته نگذشته اقدام به ثبت نام کردم ولی متاسفانه موفق نشدم. هنوز هم از طریق هیچ یک از دوستان دعوت به این کمپین نشدم.
شدیدا ب این دوره علاقه مندم و نیاز دارم.
ممنون میشم حداقل متنی از خلاصه دروس در اختیارم بگذارید.

مرضیه ارسال در تاریخ ۲۴ مرداد ماه ۱۳۹۷

شماره تون روبدید

محمد ارسال در تاریخ ۲۴ مرداد ماه ۱۳۹۷

عذر میخوام امکانش هست منو به این کمپین دعوت کنید ؟
09159045483

جلیلی ارسال در تاریخ ۲۲ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام.خداقوت.
وقتی فایل صوتی استاد را گوش میدم انسان گویا به دنیای دیگری سفر میکنه.
ولی این گذشته را نمیتوانم مدیریت کنم .چرا که هر لحظه که در حال پیش میروم گذشته به صورت میانبر وارد ذهنم شده وشاید همین گذشته است که رضایت و شادی را از من گرفته و واقعا نمیدونم مشکل کجاست .امیدوارم توانایی و مدیریت شفا از گذشته ویا حتی عقده ها پیدا کنیم.
ممنون از زحمات و خدمات اعضای بنیاد

متین ارسال در تاریخ ۲۲ مرداد ماه ۱۳۹۷

من وقتی داشتین در رابطه با رابطه حرف میزدین یاد این افتادم در بچگی عمو و زن عموم که تو یه ساختمون بودیم از هم جدا شدن و یادمه همیشه با کوچکترین دعوای پدر مادرم می‌نشینم و فکر میکردم طلاق میگیرن و من تنها میشم و نمیتونم هر دوتاشون رو داشته باشم. و این باعث شده تو حوزه رابطه هام دچار مشکل شم. من پدرم خیلی آدم متعهدیه، ولی نمیدونم چرا تو بچگی وقتی پدر مادرم بحث میکردن من فکر میکردم پدرم خیانت کرده و می‌نشینم تو دنیای بچگی خیال پردازی میکردم یه ماشین بشینم و دنبالش کنم و مچ شو بگیرم. این قضیه به حرفم ربط ندارم اما وقتی داشتم شخم میزدم گذشته رو به ذهنم خطور کرد.

مریم ارسال در تاریخ ۲۲ مرداد ماه ۱۳۹۷

ب گذشته ک نگاه میکنم واقعا عقده های مثبت کم و عقده های منفی زیادند.بچه ک بودم مادر و پدرم ب خاطر مشکلات مالی و مشکلاتی ک با هم داشتند اصلا ب من توجه نمیکردند.من را در آغوش نمیگرفتند و نمیبوسیدند.اگر روی پایشان مینشستم من را بلند میکردند که پاشو استخونات میره تو پامون.من فقط زمانی توجه میگرفتم ک بزرگتر از سنم رفتار کنم یا شاگرد اول شوم یا کاری انجام دهم ک میدانم خوشحالشان میکند.هنوز هم فکر میکنم تنها وقتی دوس داشتنی هستم ک موفق باشم.با این ک چهره ام خوبه.اما تو دعواها همش به قیافم حمله میشد و اینطور القا میکردن ک زشت هستم و من عمیقا باور کردم.تا کم کم نجات پیدا کردم و این با تعریف های صادقانه ای که راجع ب ظاهرم میشنیدم شروع شد.تا کم کم تونستم باور کنم ک منم زیبا هستم.که لازم نیست همه جا حتما با آرایش باشم.پدر و مادرم همیشه من و از هر اقدامی ترسوندند.القا کردند ک دنیا ی جای وحشی و آدماش گرگ و درنده اند.که من جایی ک‌کار میکنم هر چقدم بدرفتاری بشه نباید اعتراض کنم یا ناراحتشون کنم،مبادا ک من و اخراج کنن چون بیرون هیچ‌کار و درآمدی نیست و‌من بیکار خواهم ماند...در دعواهای پدر و مادر همیشه مضطرب گریان و ملتمس بودم ک مادر ترکم نکند،ک پدر مادر را کتک نزند،و گاهی ملتمس ک مادر مرا کتک نزند.هنوز هم وقتی بحثی پیش آید ک صدایم بلند شود بدنم ب شدت میلرز .بی اختیار اشکم میریزد و یخ میکنم و نمیتوانم از خودم محافظت کنم

EIEh.san ارسال در تاریخ ۲۲ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام،
من چهارمین و آخرین فرزندخانواده هستم. پدرم یک آدم خشکه مقدسه که هر چیزی که جذاب و خوش رنگ و لعاب باشه رو میگه: زشت! جلف! کسایی که جوک تعریف میکنن و مردمو خوشحال می کنن رو میگه: مسخره! دلقک! و اگر ببینه با فامیل دور هم نشستیم و می خندیم، میاد و به عنوان یه تکلیف دینی همه رو به هم می ریزه و ناراحت میکنه.
به جز اینکه شاد بودن گناهه، پول هم مایه کفر و دوری از خداست! پدرم در مسائل مالی و پول خرج کردن به شدت خسیسه. وقتی بچه بودم سفر می رفتیم یا رستوران، پدرم برای من غذا سفارش نمیداد و صندلی رزرو نمی کرد و من بین خواهرو برادرهام آواره بودم! همیشه حضورم ر با شلوغ کردن و زبون ریختن به جمع اعلام می کردم تا منم حساب کنن! الان هم توی جمع هایی که باید حضور داشته باشم حرف میزنم، حتی اگه بهم گوش ندن ( بهی توجهی دیگران آزارم میده)!
پدرم از دوران کودکی سخت کار میکرده و دستمزدش رو به خانواده اش میداده. الان که اونا مردن پولش رو بیشتر به گداها میده تا در ازای اون یه محبتی دریافت کنه. مادرم به خاطر مسائل مالی خیلی باهاش دعوا می کنه و همیشه فاکتورهای الکی بهش میده تا بتونه ازش پول بگیره. و از طرف دیگه مادرم میترسه پول خرج کنه، همیشه یه ترس از نداری دنبالش میکنه. من در مدیریت اقتصادی از مادرم الگوبرداری می کنم. وقتی بیشتر از 200تومن خرج میکنم، میترسم دیگه هیچ پولی نداشته باشم!
پدرم تا وقتی یادم میاد من و خواهر و برادرها و مادرم رو تحقیر می کرد. نتیجه بدرفتاری و کتک زدن مادرم این شد که به شدت از مردها بدم میامد،؛ وقتی باهام حرف میزدن اضطراب می گرفتم، فکر میکردم میخوان ازم سواستفاده کنن
(با گوش دادن به پکیج های "عقده" و "اعتماد به نفس" نگاهم به مردها خیلی بهتر شده، اما بازم می ترسم). لباسای دخترونه و رنگ های شاد رو مسخره می کردم؛ همیشه با پسرای هم سن و سالم درگیر بودم یا که تنها یه گوشه می نشستم. یه حالتی بین افسردگی و خشم داشتم.
از طرفی تحقیرهایی که توی مدرسه و خانه گرفتم رو اعتماد به نفسم تاثیر بدی گذاشته و با اینکه آدم برونگرایی هستم در کنار دوستان دوران کودکی ام احساس بدی دارم و از حضور در جمعشون خودداری می کنم. نمی تونم درست خودم رو و توانایی هام رو پرزنت کنم. این مشکل رو خواهر و برادرهام هم دارند، احساس بی کفایتی و حقارت.