۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث گذشته نگذشته
سطح مقاله : پیشرفته
افزایش سایز متن

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس گفتارهای سهیل رضایی درباره دوره غیرحضوری گذشته نگذشته (عقده در روانشناسی) را اینجا به بحث بگذارید

.از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری گذشته نگذشته (آموزش نظریه عقده یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس های این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 192 نظر ارائه شده است
علی ارسال در تاریخ ۰۱ مهر ماه ۱۳۹۷

با سلام من هروقت میخوام به یه خانوم پیشنهاد رابطه ی عاطفی بدم گلو وسینه ام یخ میکنه و طبق معمول که شکست میخورم
منتقد درونی ام شروع میکنه به بمباران که:معلوم بود قبول نمیکنه قیافه تو نیگاه کن با این ابروهای پهنت چی فکر کردی با این کله
رفتی پیشنهاد دادی اصلا زشتی قبولم میکرد یه پسر خوشتیپ تر میومد ازدستت درش میوورد...خودمم میدونم کارکرد منتقد کم اثر کردن ناراحتی است ولی عزت نفسم پاشیده از هم ولی از بیانات شما راهکاری شبیه راهکار مادر بزرگ ها مستفاد گردید که اگر بچه میترسه از تاریکی بزارینش تو تاریکی ترسش بریزه یعنی من برم هی هر روز پیشنهاد بدم یا راهکار دیگه ای داره؟در ثانی اینقدر عقده ی مادر در من قویه که در ۱۳ سالگی زیر فشار درسی خودکشی کردم با یه بسته فلوکستین اما هنوز که۲۷سالم شده
آگاهیم بیشتره نسبت به این مسایل ولی میل عجیبی به مردن بی مسئولیت بودن سرویس گرفتن بی بها دارم و با اینکه ریشه مذهبی دارم هنوز ذهنم خیلی پیچیده کار میکنه بگید چی کار کنم؟ مشاوره بیام سی دی بگیرم؟ یا بمیرم؟یعنی این همه میخونم
و گوش میدم هنوز روحیه کارمندی دارم و نیمتونم یه کار راه بندازم با اینکه میدونم مغز وذهنی قوی برای درک مسایل مختلف دارم
و دلم نمیخواد آدم معمولی باشم خواهشا کمکم کنید

محمد ارسال در تاریخ ۰۲ شهریور ماه ۱۳۹۷

درود بر تمامی عزیزان.نمیدانم چرا خاطرات گذشته را فراموش کرده ام.شاید ناخودآگاه آن ها را درون اتاقی در ذهنم پنهان کرده ام تا شاید کمتر با آن مواجه شوم.به هر حال یادآوری آن ها برایم سخت است.اما با کمی فکر میتوانم به آن ها دسترسی پیدا کنم.اولین تجربه ای که شاید بتوانم از آن یاد کنم،وجود پدری کنترل گر است که حتی اکنون هم با وجود سی و اندی سال که از زندگیم میگذرد خودش را در جای‌جای زندگی نشان میدهد
مثلاً وقتی در جمعی صحبت میکنم باید از نگاه آن ها تایید بگیرم تا آرامش داشته باشم،چون در کودکی مدام به پدرم نگاه میکردم تا ببینم کاری که میکنم درست است یا نه......
البته الان تونستم کمی ازش فاصله بگیرم ولی بعضی جاها خودشو نشون میده

جلیلی ارسال در تاریخ ۰۲ شهریور ماه ۱۳۹۷

سلام.خدا قوت
گذشته همانند زنجیر در زندگی من سنگینی میکند.
هر چه قدر تلاش میکنم گویا توان ایجاد اعتدال
راندارم .گاهی میتوانم منصفانه رفتار کرده ولی گاه با دور ۳۶۰ درجه عقده ها و نا کامی ها دوباره اول خط زندگی من قرار میگیرد.ناراحت میشوم.عصبانی.وگاه حالت افسردگی دارم.گاه از زندگی خسته.گاه با انرژی زیاد مشغول کسب و کارم هستم.......

فاطمه ارسال در تاریخ ۰۱ شهریور ماه ۱۳۹۷

ممنون اقای دکتر از این همه نوع دوستی تون
من حالا که نگاه میکنم تمام مشکلات در حال حاضر وگذشته ام ریشه در گذشته داره من سعی کردم پاکش کنم یا فراموشش کنم اما نتونستم همیشه مادرم رو مقصر میدونستم وحالا باهاش زندگی میکنم وهرروز جلو چشمام کاراشو میبینم نمیدونم با بچه هام چه کنم میترسم گذشته من زندگی اونا رو هم درگیر کنه باتمام وجودم میخام که تغییر کنم

هليا ارسال در تاریخ ۳۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

چجوري ميتونم مطالب اين درس و مطالعه كنم ؟

سوگند ارسال در تاریخ ۳۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام به استاد رضايي عزيز و دوستان عزيز
همين الان عضو كمپين شدم و درس اول رو گوش دادم از اسفندماه سال گذشته در سمينار با استاد رضايي و مبحث عقده ها و سايه ها آشنا شدم و بعد از اين همه سال زندگي وديدگاهاي نادرستي كه نسبت به خودم و زندگيم داشتم طبق تعاليم استاد متوجه شدم كه تنها كسي كه مسبب تمام اتفاقات زندگي منه جز خودم كسي نيست و بايد از شخصيت قرباني بودن بيرون بيام مسئوليت پذير باشم .
و مهمترين مسئله ايي كه متوجه شدم اينه كه من يعني گذشته ، عقده ها و سايه عاي من كه باني و باعث اين همه ترس، اظطراب ، وابستگي هاي غلط و انتخاب هاي غلطه. از روزي كه به اين سطح آگهي رسيدم ترس و اضطراب من به شدت افزايش كرده انقدري كه جرات روبرو شدن با عقده هام رو ندارم و قبلا هم زير يكي از پست هاي اينستا هم نوشتم ماهاس كه در دوره بي خيالي به سر ميبرم و از ترس روبرو شدن با سلف واقعي خودم به شدت فرار ميكنم اما ميدونم كه بايد يك جا و به قول استاد قبل اينكه عقده ها و سايه ها منو غافلگير نكردن و دچار بحران بدتري نشدم خودم با سلف واقعيم روبرو بشم و ايشالا به شفاي درون دست پيدا كنم.
اميدوارم با رهنمودهاي استاد و انرژي دوستان عزيز در اين كمپين بتونيم كمك حال هم باشيم.

لیلون ارسال در تاریخ ۳۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

خیلی کار بزرگی دارید انجام میدی اقای رضایی امیدوارم ما بتونیم در جبران زحمات شما از عقدهامون جدا بشیم و تاثیرات خوبی روی خودمون و اطرافیانمون بزاریم
من وقتی ب دنیا امدم پدرم تصادف کرده بود و مادرم از همون ابتدا توجهی ب من نداشت.با ۶ بچه ها من هم فرزند چهارم بودم برادرم که با من یکسال تفاوت داشت کمی مریض بود و همه توجهات سمت او بود .من دبستان که می رفتم احساس میکردم با خانوادم فرق دارم با اینکه لچه چهارم بودم باید در مغازه ای ک داشتم جای مادرم کار میکردم چون پدرم کارمند بود و به نظر اوها خواهر بزرگترم ظریف بود خوب نبود ک جای مادرم بمونه و برادر بزرگم کلا فراری از خانواده و برادرم که یکسال فاصله سنی داشتم مثلا مریض بود و همین اوضاع ت خونه هم بود یعنی من هم باید کار میکردم و هم ت خونه مهمان بود کارا انجام میدادم از همون بچگی از اینکه با اینجور فعالیت از من تعریف میکردند البته اقوام نه خانواده خوشحال میشدم .همش میخواستم کازی کنم مرکز توجه باشم نه نشد.پدرم ادمی بود مدام دعوا میکرد و غر میزد و خسیس بود وهمش میگفت نداریم .و زندگیو خیلی سخت میکرد مدام خانه دعوا برای بقیه بود .یادم ت کودکی ت خانواده من نقش ادم بد و خلافکار داشتم چون نمره هام نشون نمیدادم یا نمیگفتم چ روزی جلسه اولیا است از همون بچگی خجالت میکشیدم همیشه فکر میکردم من برای این خانوادخ نیستم ..یادمه جای مادرم ک کار میکروم ی دختر مهربون بود خیلی دوستم داشت.ی اقایی هم بود ب من پیشنهاد داد از کجا دوست داری من بیام پیشت .من از نگاهش ترسیدم نفهمیدم چی گفت .. و مشتری اومد .هر وقت می دیدم داره میاد .میترسیم .میرفتم سرم رو گرم میکردم.تا ابنکه یک روز دیدم همون خانم مهربان با این اقا بدجنسه اومدن بعد فهنیدن ازدواج کردن ..این همیشه ت ذهن من هست .راهنمایی ک بودم ب من تعرض جنسی شد از طریق برادرم تازه فهمیدم کار بدی از اون ب بعد مدام دعا میکردم کتاب میخوندم .اما ت خانواده بلبشو کی حواسش ب من بود مگر نمره بد میگرفتم کسی یادم میکرد..از اون لعد از همه اقایون مبترسیدم .خودم تسلبم میدیم ..سعی کردم ب کسی نزدیک نشم و کسی نزدیکم نشه .من مدام ت خونه کتک میخوردم.همیشه مادرم نا رو مقصر میدونست ب ما دخترا اجازه حرف زدن نمیداد..ما رو مسیول بد بختی بقیه میدونست..الان ب اینکه ۴۰ سالمه ت اسانسور با مرد باشم حالم ب میشه.و برای دریافت خواست هام کریه میکنم.با اینکه از اینکار نفرت دارم....اما تازه ۳ سال مشاور دارن میرم حالم بهتره .اما کاری و مبحث اقای رضایی شروع کرده هبچ مساوره ب اینصورت و کامل نگفته و یا حداقل من ندیدم .

کوهسار ارسال در تاریخ ۳۰ مرداد ماه ۱۳۹۷

چقدر عالی بود.و چه هیجانی از خوندن و نوشتن حرفهای خودم و بقیه دارم.اینکه بدونی خیلیها مثل تو درگیر درونشون هستن و تو تنها نیستی و میتونی بهشون گوش کنی و بهت گوش کنن و درک کنی و درک بشی.راجع به پول باید بگم هنرمند بی پولی هستم که طبق گفته بابام به هیچ جا نمیرسم چون هنر توی این مملکت نون و آب نمیشه و من باید به دنبال شغلی باشم که منو بیمه کنن و من دوران بازنشستگیمو بتونم با پول بیمه بگذرونم.ترجیحا شغل دولتی....خوشبحال معلما و استادا که تابستونا راحتن و حقوق دارن....حرفهایی ازین دست...از طرفی کودکی ای داشتم که با کمبود توجه روبرو بودم.لباسای کوچیک شده برادرم مال من بود همین طور اسباب بازیهاش.و هیچ موقع عروسکای دخترونه نداشتم.توجهروی برادرای من بود که باید نگران آیندشون میبودن.اونا مهم بودن چون قرار بود در آینده تشکیل خانواده بدن.این باعث شد احساس کنم آزادو رهام.و میتونم خرابکاری کنم.در روابطم دنبال حامی میگردم.چه رابطه با هم جنس خودم و چه غیر اون.همیشه دنبال قدرت برتری میگردم که منو حمایت کنه.و من با تمام وجودم میخوام تغییرکنم چون آگاه شدم به این راه غلط و آسیبهایی که از زنها و مردهای حمایت گر و برتری طلب به من وارد شده.میخوام با تمام قدرت بایستمو مستقل بشم.

Reza ارسال در تاریخ ۲۹ مرداد ماه ۱۳۹۷

منم میشه یکی از دوستان دعوت بده .ممنون

ونوس ارسال در تاریخ ۲۹ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام بر اهالی محترم بنیاد فرهنگ زندگی و تشکر از استاد سهیل رضایی
وقتی فایل اول رو گوش دادم . زندگی مثل یک فیلم از جلوی چشمم رد شد و دقیقا منشا و دقیق تر بگم عقده ها رو دیدم...ترس از مشاجرات مادر و پدر و ترس همیشگی از جدایی که منجر به این شد که متارکه کنم..... و خیلی چیزهای دیگه