نظرات و تجربیات خود ، درباره درس گفتارهای سهیل رضایی درباره دوره غیرحضوری گذشته نگذشته (عقده در روانشناسی) را اینجا به بحث بگذارید
.از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری گذشته نگذشته (آموزش نظریه عقده یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس های این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
خيلي مطالب سازنده اي بود دقيقا قسمتي كه جناب رضايي عنوان كردند كه موقع انتخاب بايد ريشه انتخاب هامو پيدا كنيم براي عدم امنيت هست و يا براي احساس فراواني؟
سپاس از مهرتون عالیجناب سهیل رضایی
من وقتی داشتین در رابطه با رابطه حرف میزدین یاد این افتادم در بچگی عمو و زن عموم که تو یه ساختمون بودیم از هم جدا شدن و یادمه همیشه با کوچکترین دعوای پدر مادرم مینشینم و فکر میکردم طلاق میگیرن و من تنها میشم و نمیتونم هر دوتاشون رو داشته باشم. و این باعث شده تو حوزه رابطه هام دچار مشکل شم. من پدرم خیلی آدم متعهدیه، ولی نمیدونم چرا تو بچگی وقتی پدر مادرم بحث میکردن من فکر میکردم پدرم خیانت کرده و مینشینم تو دنیای بچگی خیال پردازی میکردم یه ماشین بشینم و دنبالش کنم و مچ شو بگیرم. این قضیه به حرفم ربط ندارم اما وقتی داشتم شخم میزدم گذشته رو به ذهنم خطور کرد.
ب گذشته ک نگاه میکنم واقعا عقده های مثبت کم و عقده های منفی زیادند.بچه ک بودم مادر و پدرم ب خاطر مشکلات مالی و مشکلاتی ک با هم داشتند اصلا ب من توجه نمیکردند.من را در آغوش نمیگرفتند و نمیبوسیدند.اگر روی پایشان مینشستم من را بلند میکردند که پاشو استخونات میره تو پامون.من فقط زمانی توجه میگرفتم ک بزرگتر از سنم رفتار کنم یا شاگرد اول شوم یا کاری انجام دهم ک میدانم خوشحالشان میکند.هنوز هم فکر میکنم تنها وقتی دوس داشتنی هستم ک موفق باشم.با این ک چهره ام خوبه.اما تو دعواها همش به قیافم حمله میشد و اینطور القا میکردن ک زشت هستم و من عمیقا باور کردم.تا کم کم نجات پیدا کردم و این با تعریف های صادقانه ای که راجع ب ظاهرم میشنیدم شروع شد.تا کم کم تونستم باور کنم ک منم زیبا هستم.که لازم نیست همه جا حتما با آرایش باشم.پدر و مادرم همیشه من و از هر اقدامی ترسوندند.القا کردند ک دنیا ی جای وحشی و آدماش گرگ و درنده اند.که من جایی ککار میکنم هر چقدم بدرفتاری بشه نباید اعتراض کنم یا ناراحتشون کنم،مبادا ک من و اخراج کنن چون بیرون هیچکار و درآمدی نیست ومن بیکار خواهم ماند...در دعواهای پدر و مادر همیشه مضطرب گریان و ملتمس بودم ک مادر ترکم نکند،ک پدر مادر را کتک نزند،و گاهی ملتمس ک مادر مرا کتک نزند.هنوز هم وقتی بحثی پیش آید ک صدایم بلند شود بدنم ب شدت میلرز .بی اختیار اشکم میریزد و یخ میکنم و نمیتوانم از خودم محافظت کنم
سلام،
من چهارمین و آخرین فرزندخانواده هستم. پدرم یک آدم خشکه مقدسه که هر چیزی که جذاب و خوش رنگ و لعاب باشه رو میگه: زشت! جلف! کسایی که جوک تعریف میکنن و مردمو خوشحال می کنن رو میگه: مسخره! دلقک! و اگر ببینه با فامیل دور هم نشستیم و می خندیم، میاد و به عنوان یه تکلیف دینی همه رو به هم می ریزه و ناراحت میکنه.
به جز اینکه شاد بودن گناهه، پول هم مایه کفر و دوری از خداست! پدرم در مسائل مالی و پول خرج کردن به شدت خسیسه. وقتی بچه بودم سفر می رفتیم یا رستوران، پدرم برای من غذا سفارش نمیداد و صندلی رزرو نمی کرد و من بین خواهرو برادرهام آواره بودم! همیشه حضورم ر با شلوغ کردن و زبون ریختن به جمع اعلام می کردم تا منم حساب کنن! الان هم توی جمع هایی که باید حضور داشته باشم حرف میزنم، حتی اگه بهم گوش ندن ( بهی توجهی دیگران آزارم میده)!
پدرم از دوران کودکی سخت کار میکرده و دستمزدش رو به خانواده اش میداده. الان که اونا مردن پولش رو بیشتر به گداها میده تا در ازای اون یه محبتی دریافت کنه. مادرم به خاطر مسائل مالی خیلی باهاش دعوا می کنه و همیشه فاکتورهای الکی بهش میده تا بتونه ازش پول بگیره. و از طرف دیگه مادرم میترسه پول خرج کنه، همیشه یه ترس از نداری دنبالش میکنه. من در مدیریت اقتصادی از مادرم الگوبرداری می کنم. وقتی بیشتر از 200تومن خرج میکنم، میترسم دیگه هیچ پولی نداشته باشم!
پدرم تا وقتی یادم میاد من و خواهر و برادرها و مادرم رو تحقیر می کرد. نتیجه بدرفتاری و کتک زدن مادرم این شد که به شدت از مردها بدم میامد،؛ وقتی باهام حرف میزدن اضطراب می گرفتم، فکر میکردم میخوان ازم سواستفاده کنن
(با گوش دادن به پکیج های "عقده" و "اعتماد به نفس" نگاهم به مردها خیلی بهتر شده، اما بازم می ترسم). لباسای دخترونه و رنگ های شاد رو مسخره می کردم؛ همیشه با پسرای هم سن و سالم درگیر بودم یا که تنها یه گوشه می نشستم. یه حالتی بین افسردگی و خشم داشتم.
از طرفی تحقیرهایی که توی مدرسه و خانه گرفتم رو اعتماد به نفسم تاثیر بدی گذاشته و با اینکه آدم برونگرایی هستم در کنار دوستان دوران کودکی ام احساس بدی دارم و از حضور در جمعشون خودداری می کنم. نمی تونم درست خودم رو و توانایی هام رو پرزنت کنم. این مشکل رو خواهر و برادرهام هم دارند، احساس بی کفایتی و حقارت.
مطالبتون و موضوعات عقده ها بسیار مفید هستن ،میخواستم ازتون تشکر کنم و خوشحالم از اینکه با بنیاد فرهنگ زندگی آشنا هستم.
درود و سپاس از انتشار معرفت و دانش و آگاهی بی بدیل شما انسان و استاد شریف
من هم عقده ها و گذشته نگذشته زیادی رو تا اینجا در خودم مشاهده کردم و یکی از بارزترین اونها همین برای خوب شدن حال روحی کلا خانوادگی ولخرجی میکنیم و پولها رو از دست میدیم در واقع و تعریف و باورم از خدا که خرد نداره و همیشه باید با کلی کلنجار و صحبت و دلیل و مدرک قانعش کنم که الآن متوجه شدم این خودم و عقده و باور و بینش خودم هست نه خالق یکتا...
از شما خواهشی دارم من هم مثل دیگر دوستان در کمپین قبل حضور نداشتم و میدونم که شناخت سایه خیلی به این کمپین گذشته نگذشته کمک میکنه، کتاب نیمه تاریک وجود رو خوندم اما قابل حل و لمس نیست زیاد واسم و قفل های ذهنی زیادی دارم که مانع از درک مفاهیم این کتاب و شناخت سایه در من میشن مخصوصا ترس و مکانیزم واکنش دفاع روانی که پس زدن سایه و نپذیرفتن و ندیدن اون هست در من و ممنون میشم اگر در این کمپین هم از دیدگاه شما در مورد سایه به ما(من و دیگر عزیزانی که در کمپین سایه نبودیم ) کمک کنید و چراغ راه و راهنما و گره گشای روشن بینی و خودشناسی ما بشین
سپاس فراوان از حضور و وجود پر خیر و پر برکت شما انسان نیک
ایزد نگهدارتون
با سلام و تشکر از استاد عزیز
من علت بروز و وجود عقده هامو هنوز نتونستم پیدا کنم .چند تا خاطره از کودکی و چند تا مورد ناراحت کننده جزئی بودهکه میتونم به یاد بیارم ، ولی نمیتونم تشخیص بدم که مشکلات الانم و عقده هام مربوط به اونا میشه یا نه.
من الان پرسشنامه رو پر كردم ...
فهميدم كه كلا به نظر من پول مال بقيه اس ، حال خوب و تفريح و ماشين خوب و .... مال بقيه اس ... مال ما نيست مخصوصا من كه اصلا ....
و جالبه كار كرد پول تو خونه ما فقط براي خورد و خوراك و دكتر .... ما كار كرد ديگه اي در مورد پول نداريم ....
و خيلي جاها كه نظر والدينمو مينوستم اولا جالب بود بعضي هاش از پدر بزرگم شنيده بودم و منتقل شده بود و جالب تر من فكرم كپي اوها بود
يعني متاسفانه نظرها يكي بود .....
سلام خدمت استاد بزرگوار آقای رضایی
من تا قبل از آشنایی با مباحث خودشناسی یونگ همیشه تو ناکامی هام و اتفاقات تلخ زندگیم دیگران رو مقصر می دونستم و حتی بعضی جاها خدا رو، در صورتی که مشکل اصلی از درون من بود و من در بیرون دنبال مقصر می گشتم و امروز دارم تمام تلاشم و می کنم تا از طریق کلاس ها تمام اون باورها و نگرش ها رو تغییر بدم و این بار از نو و درست بسازم.
سپاسگذارم از شما و اساتیدی که در این راه به ما کمک کردید.