۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث گذشته نگذشته
سطح مقاله : پیشرفته
افزایش سایز متن

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس گفتارهای سهیل رضایی درباره دوره غیرحضوری گذشته نگذشته (عقده در روانشناسی) را اینجا به بحث بگذارید

.از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری گذشته نگذشته (آموزش نظریه عقده یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس های این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 192 نظر ارائه شده است
محبوبه ارسال در تاریخ ۱۹ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام
چندسالی هست که درحال یادگیری مطالب مربوط به خودشناسی هستم اوایل برام قبول خیلی ازچیزها سخت بود ولی رفته رفته آسونترشد.طوریکه چندماه پیش فکرمیکردم واقعازخمهام ترمیم پیداکرده و خوب شدم و ازشون رنج نمیرم اما دو هفته قبل دریکی ازجلسات قرارگرفتم که درمورد ویژگیهای تایپ آرس صحبت شده بودبه طرز عجیبی من دچارگلودرد ُدر حد خفگی شدم نفسم بالا نمیومد احساس میکردم دارم سکته میکنم .با یه مکث کوچیک متوجه شدم که هنوز زخمم بطورکامل ترمیم نشده .چون نامزدم که ازش جداشدم تایپش این بوده ، من دقیقا خاطرات تلخم رو دوباره بخاطر آورده بودم و حالم بدشده بود.البته وقتی متوجه موضوع شدم تونستم بعدازچندساعت به حال نرم برگردم کاری که قبلا نمیتونستم خودم انجامش بدم .

سحر ارسال در تاریخ ۲۸ مرداد ماه ۱۳۹۷

بهتون تبریک میگم که توانایی کنترل به فکر و احساستون رو پیدا کردید من هم تو موردی که سالیان درازی بسیار اذیتم میکرد بار اول بعد از چند ساعت تونستم خودم به خودم کمک کنم اما همین به من اعتماد به نفس داد که امکان تغییر وجود داره و باعث تغییرم شد گرچه تو لحظات خاصی بازم اون احساس به سراغم میاد اما به خودم دلداری میدم که اشتباه نکن این فقط لحظاتیه که گذریه و تموم میشه و من میتونم مثل دفعات قبل فکرای درست رو جایگزین باورهای غلطم بکنم و خوب بشم تو اون لحظات سعی میکنم یادم بیارم فکرای درست چیه و حالم کم کم خوب میشه و هربار هم سرعت این حال خوب شدنم بیشتر و بیشتر میشه این تجربه ی خیلی خوبیه

لیلا ارسال در تاریخ ۱۹ مرداد ماه ۱۳۹۷

لطفا راهنمایی کنید چطور وارد این کلاس بشم.
دیر متوجه شدم این دوره شروع شده
اشکر

نجمه ارسال در تاریخ ۱۹ مرداد ماه ۱۳۹۷

شماره موبایلتون روبنویسیدتاشمارودعوت کنم
من روهم یکی ازدوستان دعوت کردن

Nilfar ارسال در تاریخ ۱۹ مرداد ماه ۱۳۹۷

با درود. مبحث جالبی بود . نظر یونگ در مورد تغییر زندگی و همین طور مبحثی که به خدا پرداختید. متاسفانه در جامعه هایی چون جامعه های ما برداشت از مفهوم خدا عوض شده است. من شخصا آرزو دارم که واقعا با گذشته که شاید گاهی از اوقات در بند آن هستم خداحافظی کنم..... با سپاس از شما

سحر ارسال در تاریخ ۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۷

من از خردسالیم هیچ خاطره ای ندارم
از ۷،۸ سالگیم ی چیزایی یادم هست ولی هیچ وقت یادم نمیاد مادرم منو در آغوش بگیره یا ببوسه ولی پدرم ی وقتایی این کارو میکرد
در ضمن مادرم وسواس پاکیزگی شدید داشت وداره
رابطه ی پدر و مادرم هم با هم اصلا خوب نبود و نیست و همش با هم دعوا داشتن و دارن
از نوجوانیم دیگه کلا رابطم باهاشون خوب نبود الانم ک پیر شدن اصلا دیگه نمیتونم حتی باهاشون حرف بزنم .
الان خودم ۲ ساله مادر شدم و با همسرم خیلی مشکل دارم ودر شرف جدایی هستیم.

محبوبه ارسال در تاریخ ۲۴ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام سحر جان، من چند ساله از همسرم جدا شدم و تجربه جدایی رو دارم اگرچه در حال حاضر پشیمون نیستم از اون تصمیم اما اکیدا بهت توصیه میکنم، توصیه مشاوران هم همینه، که قبل از تصمیم برای جدایی مشکلاتت رو با خودت حل کن و در نهایت تصمیم بگیر برای ماندن و بهبود یا رفتن و شروع دوباره. بخصوص اینکه فرزندی هم داری و این مسئولیتت رو بیشتر میکنه. من توی زندگیم تصمیمات غیرمسئولانه زیادی گرفتم و آسیبش رو هم دیدم، لطفا اول به خودت بپرداز و بهبود پیدا کن و در آخر مسئولانه تصمیم بگیر با در نظر گرفتن تمام جوانب و اثرات احتمالی اون

اینم به یاد داشته باش ما آنچه بر ما رفته نیستیم ، با تغییر تو خیلی چیزهایی که حتی فکرشم نمیکنی میتونه عوض بشه از جمله رابطه ات با پدر و مادر و همسرت
برات آرزوی خوشبختی میکنم

فاطمه ارسال در تاریخ ۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۷

درس اول دو خاطره ی گزنده رو برای من به سطح آورد،اول اینکه وقتی سه یا چهار ساله بودم همبازی ای داشتم به اسم علی که بر عکس بچه های دیگه اذیتم نمی‌کرد خیلی مهربون و پذیرنده بود، در همون سن فوت کرد،بخاطر قرابت فامیلی به مراسمش رفتیم هرچند خواننده ام نذاشتن چیزی ببینم ولی صحنه ای از ضجه های مادرش روی قبرش یادمه، بعد ازون تا مدتها به مادرم میگفتم فکر میکنم می‌خوام بمیرم،یا میترسم تو بمیری، ترس از مرگ خودم کم کم از خاطرم رفت، ولی ترس از مرگ مادرم هنوز در سی سالگی همرامه، گاهی بی اختیار به مراسمش فکر میکنم و اشکم جاری میشه، در نوجوونی شبها میرفتم و چک میکردم که در خواب نفس می‌کشه یا نه، میتونم بگم بزرگترین ترسم مرگ مادرمه، حتی از الان دارم به همسرم یاد میدم که چجوری وقتی من عزادارم بهم دلداری بده، چند روز پیش طوطی ای که خیلی دوستش داشتم مرد، هنوز با یادآوریش اشکم درمیاد، از بچگی همیشه پرنده داشتم و بعد از مرگشون تا مدتها نمیتونستم مرگشونو بپذیرم، انقدر مسئله ی مرگ برام جدیه، که گاهی که با همسرم دعوا میکنیم و بعدش اون میخوابه یا میره بیرون عذاب وجدان میگیرم که نکنه آخرین بار بود و من با دعوا خرابش کردم!! خیلی اوقات پیش خودم فکر میکنم نکنه این آخرین بار باشه، چه برای خودم چه برای دیگران.
مورد دوم وقتی کلاس چهارم دبستان بودم برای مبسر شدن بین ۳ نفر کاندید شدم، بعد از رای گیری حتی یک نفر هم به من رای نداد، زنگ آخر بود معلم و همه ی بچه ها رفته بودن و من تو‌کلاس گریه میکردم، یکی از بچه ها بهم گفت بهتره رفتارتو با بقیه بهتر کنی! در صورتی که من تقریبا نامرئی بودم و بی آزار! اون حس طرد شدن و تنها گذاشته شدن انقدر عمیقه و انقدر تکرار شده که دیگه پیش دستی میکنم و از هر جمعی کناره میگیرم، حتی خانواده ام، فقط همسرمه که باهاش راحتم، با تمام تلاشی که میکنم نمیتونم دوستی پیدا کنم یا صمیمی شم و حتی دوستای قدیمی هم پس میزنم، خیلی منزوی شدم.

حل ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

دوست عزیزم من هم این حس تلخ رو تجربه کردم تو تمام دوران تحصیلم. بدترینش برای پیش دانشگاهی بود. اون موقع کن افسردگی شدید داشتم و خانواده ام قبول نمی کردن که این یه بیماری هست و نیاز به درمان داره. بغل دستی من از کنار من رفت و رو صندلی تکی نشست و کسی تا آخر سال کنار من نیومد. الان تو جمع حتی اگه ناراحت باشم خودمو شاد و خندون نشون میدم. و همیشه تو دعوا لای زیر رو می گیرم که کسی با کن قهر نکنه

زهرا ارسال در تاریخ ۲۲ مرداد ماه ۱۳۹۷

مورد اول خیلی برای منم آشناست و همیشه درگیرش بودم

رویا ارسال در تاریخ ۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام و خسته نباشید جناب رضایی نکته و جمله جالب در درس اول برای من بخشی بودید که گفتید نیازی نیست گذشته رو فراموش کنیم بلکه باید درسی رو که در این گذشته نهفته است پیدا کنیم
من کودکی بسیار خاص و تلخی رو گذرانده ام که به سختی لحظه ای از من جدا میشه و همیشه از اطرافیان می شنیدم که نباید اینقدر به گذشته ام حساس باشم و سعی کنم فراموش کنم و عدم توانایی من در فراموشی آزارم می داد در حالیکه امروز می دونم که اگر اتفاقاتی که من رو رها نمی کنند فراموش کردنشان آسون وشدنی بود احتمالا خودبخود بدون آنکه من بخواهم فراموش می شدند کاری که من باید انجام بدهم فراموش کردن نیست رسیدن به زندگی بدون درد در کنار این گذشته است و رسیدن به قدرت پذیرفتن
قصه من قصه زیبایی نیست در ۳ سالگی شاهد تصادفی بودم که خودم بخشی از آن بودم خارج شدن خودرو از مسیر و چرخش های متوالی ماشین پرت شدنم از پنجره به بیرون و پایین رفتن خودرو به همراه پدر و مادرم در شیب تپه گریه های خواهرم که کمی آن دور تر از من از پنجره پرت شده در حالیکه نوزاد بود و من به مدت طولانی کنار جاده نمی دانستم با خواهری که یک بند گریه می کند و پدر و مادری که خون آلودند پاسخی به سوالاتم نمی ندهند چه کنم
این جزئیات انقدر روشن واضح در خاطرم هستند و پاک نمی شوند که عاجز شده ام برای رهایی از دردی که پایانی ندارد و چرا ذهن من رها نمی کند؟
چرا این روز و برخی از روزهای دردناک دیگر کودکی که در نتیجه همین روز به وجود آمدند به وضوح در خاطرم مانده ؟

سحر ارسال در تاریخ ۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام
این درس اول خیلی خوب و موثر بود
ممنون

سارا ارسال در تاریخ ۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۷

لطفاًراهنمايي كنيدكه اين پنل كه ميفرماييد قسمت اول گذشته نگذشته را بشنويد كجا بايد بيابم؟؟؟

زهرا ارسال در تاریخ ۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۷

من ثبت نام کردم ولی فایل رو هنوز دریافت نکردم

azadeh ارسال در تاریخ ۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام من موفق نشدم در دوره ثبت نام کنم چجوری میتونم الان درسهارو دریافت کنم میشه کسی منو دعوت کنه؟

سعیده ارسال در تاریخ ۱۹ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام شماره بذارین من ادتون می کنم.

azadeh ارسال در تاریخ ۲۰ مرداد ماه ۱۳۹۷

۰۹۲۱۲۱۹۳۲۵۲ممنون میشم