۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث گذشته نگذشته
سطح مقاله : پیشرفته
افزایش سایز متن

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس گفتارهای سهیل رضایی درباره دوره غیرحضوری گذشته نگذشته (عقده در روانشناسی) را اینجا به بحث بگذارید

.از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری گذشته نگذشته (آموزش نظریه عقده یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس های این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 192 نظر ارائه شده است
مونا ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

با سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیز،مباحث مطرح شده من رو کاملا غرق در گذشتم می کنه.پدر من آدم عصبی و خشنی بود که دائم با همه درگیر بود و من به شدت از دعوا و درگیری می ترسم این در حالیه که همسرم هم تقریبا شبیه پدرم و من همیشه و همیشه خشمم و سرکوب کرده ام این کاملا به عقده ی من بر می گرده یا اینکه مادرم در کودکی هیچ وقت من و تایید نکرده و به من حس بی ارزشی داده به همین دلیل من برای حفاظت از خودم تمام روزنه های احساسیم رو بستم که مبادا کسی بهم آسیب بزنه به همین دلیل از ابراز احساساتم ناتوانم و همیشه در حال فرار هستم از آدم هایی که ممکن بهم آسیب بزنن ولی احساس می کنم من در مسیر شفا هستم اگرچه خیلی خیلی خیلی سخته

فرزانه ارسال در تاریخ ۲۲ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام،
ميشه لطف کنید من رو دعوت کنید که منم استفاده کنم؟ آخه دیر ثبت نام کردم ديگه نشد
09178162287

مونا ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

با سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیز،مباحث مطرح شده من رو کاملا غرق در گذشتم می کنه.پدر من آدم عصبی و خشنی بود که دائم با همه درگیر بود و من به شدت از دعوا و درگیری می ترسم این در حالیه که همسرم هم تقریبا شبیه پدرم و من همیشه و همیشه خشمم و سرکوب کرده ام این کاملا به عقده ی من بر می گرده یا اینکه مادرم در کودکی هیچ وقت من و تایید نکرده و به من حس بی ارزشی داده به همین دلیل من برای حفاظت از خودم تمام روزنه های احساسیم رو بستم که مبادا کسی بهم آسیب بزنه به همین دلیل از ابراز احساساتم ناتوانم و همیشه در حال فرار هستم از آدم هایی که ممکن بهم آسیب بزنن ولی احساس می کنم من در مسیر شفا هستم اگرچه خیلی خیلی خیلی سخته

ندا ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام به دست اندرکاران دوره گذشته نگذشته .... خسته نباشید میگم به تیم اجرایی این دوره... و از جناب سهیل رضائی تشکر ویژه دارم بابت ارائه مطالب خوب در این حوزه...
من از اوایل سال 94 با مطالب و دروس بنیاد آشنا شدم و تا آمادگی شروع مسیر رو پیدا کنم زمستان 94 شد و از اون موقع که در سمینارها و مینی سینمارها و دورهمی ها و .... بنیاد شرکت کردم همیشه برام تلگری بوده برای پیدا کردن عقده و سایه هام ... هر چی بیشتر مطالعه کردم و در عمق فرو رفتم سرعت حرکتم کمتر شد ... در زمینه هایی که قبل از سمینار مشکل داشتم هنوز به شکل های مختلف درگیرم ... هر موقع که کاری انجام میدم که در ظاهر عبور از عقده و سایه ام رو بهم نشون میده تا میام از موفقیتم لذت ببرم و روند رشد کار رو طی کنم همه چی به دلایل مختلفی مثل حباب میترکه...

بخوام جزیی تر مطرح کنم همونطور که در محتوی درس استاد رضائی مطرح میکنن که دیدگاه خانواده شدیدا در من تاثیر داره ، عقده و سایه شدیدی روی ذهنیت من گذاشته...
خانواده من در سیستم کارمندی بودن و ذهنیت کسب و کار آزاد رو ندارن بخصوص برای خانومها ... پدر خدا بیامرزم که نتونسته بود در سنین نوجوانی و جوانی به موفقیتی در کسب و کار آزاد برسه با ادامه تحصیل و استخدام در شهرداری رضایت داده بود و از زندگیش در اواخر عمرش راضی بود.... مادرم که از یک خانواده بسیار سنتی و محدود وارد دنیای کار در فضای آموزش و پرورش کرده بود و شغل معلمی و در نهایت با سمت مدیریت مدرسه ابتدایی بازنشسته شد... و از زمان بازنشستگی دغدغه ای برای ادامه کار جدید و ... نداشت...

انتظار خانواده از دخترها و خانومها در حد استقلال اولیه بوده تا در جامعه ی موقعیت اجتماعی خوبی داشته باشند نه اینکه کسب و کاری راه اندازی کنن و به یک درآمد عالی برسن و بتونن برای خودشون مستقل زندگی کنن برای همین در روند زندگی وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و دنبال کار بودم مادرم حمایت میکرد در حدی که وقتی 20 سال پیش که استخدام یکی از سازمانهای دولتی شدم همزمان با تولد پسرم بود ، مادرم از شهرستان به تهران اومد و مراقب از پسرم رو به عهده گرفت تا بتونم سر کار برم...
اما از زمانی که من از لحاظ فکری شروع کردم به رشد کردن و دوست داشتم کارهای متفاوتی کنم که با دیدگاه ها و ذهنیت خانواده ام بخصوص مادرم همخوانی نداشت با مشکلات مختلفی مواجه شدم ... در حدی که ابر و باد و مه و خورشید دست به دست هم میدن تا اون کار انجام نشه... مگر اینکه کارهایی که انجام میدم بدون اطلاع مادرم و دیگر اعضا خانواده باشه و نتیجه کار رو ببینن... مثلا مادرم از رانندگی ترس داشت با اینکه گواهی نامه گرفته بود اما این گواهینامه تا زمانی که اعتبار داشت در حد یک کار شناسایی بیشتر کاربرد نداشت... این ترس رو به من منتقل کرده بود و هر موقع میخواستم سراغ آموزش برم و گواهینامه بگیرم همه چی بهم میریخت به عناوین مختلف بطوری که ده سال بعد از سن قانونی من تونستم گواهینامه بگیرم اونم بعد از 3 دوره شروع آموزش و رها کردن آموزشها بدلایل مختلف در نهایت بدون اطلاع مادرم و دیگر اعضا خانواده با گرفتن مرخصی های ساعتی از محل کار و ... تونستم گواهینامه بگیرم و بعدش با پر رویی تمام پشت فرمون نشستم با استرسهایی که مادرم القا میکرد...

در زمینه های کاری بعد از اینکه خودم رو از شغل ثابت کارمندی بازخرید کردم و با چالشهای خروج از ایران و برگشت بدلیل عدم حمایت خانواده .... شروع کردم به کارهای آزاد که در این مورد هم متاسفانه دیدگاه کارمندی مادرم و عدم پذیرش خانواده باعث شده که هر کاری رو شروع کردم تا زمانی خوب و موفق بودم که خانواده در جریان کارم نبودن و من تونستم کار رو به مرحله اجرا برسونم اما متاسفانه طی ده سال اخیر در کسب و کارهایی که راه اندازی کردم بصورت مقطعی پیش رفتم و مجبور شدم تغییر بدم... بازم اگه مثالی بخوام بزنم یکسال پیش بعنوان مجری تورهای آموزشی در ترکیه در چند زمینه (آشپزی، عکاسی ، فشن و آرایشگری) اقدام کردم و از این چهار مورد آرایشگری با استقبال مواجه شد و من تونستم یکی گروه 15 نفره رو برای شروع کار ثبت نام کنم و این تور برگزار شد... پیرو برگزاری این تور بازتاب اجرای این تور به گوش خانواده ام رسید و کلی سوال و جواب و....
که متاسفانه بعد اون با همه مقاومتی که برای برگزاری مجدد انجام دادم نتونستم کاری از پیش ببرم و از اول سال هم با افزایش نرخ ارز و مشکلات خرید و فروش ارز این کار به حالت تعلیق در اومد...

بعضی وقتا اونقدر این گذشته و عقده برام سنگین میشه که میخوام از ادامه تلاش و جنگیدن برای راه اندازی کسب و کار منصرف بشم اما وقتی وارد فضای کاری یکنواخت کارمندی و روتینش میشم پشیمون میشم و مجددا دوست دارم تلاش کنم ...
هر چند که در حال حاضر با تورم اقتصادی و رکورد مشاغل مواجه هستیم و مجبور شدم به حداقل توانایی های خودم در کسب درآمد در کارهای ساعتی و روزمزد رضایت بدم اما در تلاشم بتونم از این گذشته بگذرم و بتونم یک کسب و کار پایدار رو راه اندازی کنم ...
امیدوارم این دوره بهم بتونه کمک کنه ....

عطیه ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

میشه راهنمایی بفرمایید طور میتونم سه نفر رو دعوت کنم؟

ندا ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

در صفحه داشبورد گزینه ای بعنوان دعوت از دوستان هست که میتونین شماره تماس دوستتون رو وارد کنین براشون پیامک ارسال میشه و میتونن ثبت نام کنن...
دقت کنین که حتما با شماره ای که ثبت میکنین باید در این سایت عضو بشن... و اگه از قبل عضو هستن از دوستتون بپرسین با چه شماره ای در سایت بنیاد عضو هست و اون شماره رو وارد کنید...

طاهره ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام استاد من هردودرسگذشته رو گوش دادم خیلی تامل برانگیزه وادم رو به گذشته وکدوکیش می بره من تجربه عقده غفلت رو داشتم واونم بدلیل تعداد زیاد افرادتوخونواده بود چون پدرم حکم سرپرستی پدرومادر وبرادراش روهم داشت وکمتردرگیر ومتوجه مساءل عاطفی خونواده خودش بود

طاهره سادات میراسکندری ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

هردودرس عالی بود من خودم تجربه غفلت رو از کودکی داشتم . خونواده پرجمعیت بودیم چون پدرم مسءولیت پدرومادرش وعموهامو رو داشتن

طاهره ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

سلام استاد من هردودرسگذشته رو گوش دادم خیلی تامل برانگیزه وادم رو به گذشته وکدوکیش می بره من تجربه عقده غفلت رو داشتم واونم بدلیل تعداد زیاد افرادتوخونواده بود چون پدرم حکم سرپرستی پدرومادر وبرادراش روهم داشت وکمتردرگیر ومتوجه مساءل عاطفی خونواده خودش بود

ف ح ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

فرزند اول یه خانواده پرجمعیت با عقاید سنتی و به شدت مذهبی پدر و مدرن گرایی مادر
عقده غفلت : وقتی تنها 3/5 هستی و فرزند چهارم خانواده به دنیا میاد یعنی کاملا به حال خودت رها شدی اینجا تنازع بقاست
پس قلدری رو شروع کردم و به نوعی بد خلقی انگار حقم رو فقط با جیغ و داد و بد اخلاقی و نحس بودن می تونستم بگیرم
بعد اندک استعدادم تو درس باعث ایجاد توقع شد تو خونه ، شد داستان "علی کنکوری " و بچه من باید دکتر بشه ! البته نشدم اونقدرها هم نخبه نبودم ولی چوب بچه اول بودن رو خوردم حسسسسابی اخلاق و رفتار و دیسیپلین یه ناظم مدرسه داشتم تو کوچه صدام میکردن خانم سرهنگ اومد
مادرم کیف میکرد که دختر وقتی راه میره باید زمین زیر پاش بلرزه ! انگار میخواستیم رژه بریم بجای راه رفتن ! از همینجا خصایص زنانه و لطافت زن بودن برای من یه ضد ارزش شد ! دختر نباید نیشش باز باشه ، باید سنگین باشه ، باید خانم باشه ، یه جوون صد ساله ! مادرم تا بیست و هشت سالگی که ازدواج کردم نذاشت سبیلام روو بند بندازم و من عین دخترای قجر با سبیل مردونه و ابرو پیوسته یواشکی ماتیک میزدم ( یه ملغمه از سنت و مدرنیته - فیلم نهنگ عنبر برای من بیشتر گریه دار بود تا خنده دار )
ازدواج کردم با پسری که 180 درجه نقطه مقابل خانواده من و تربیت من بود ، خوش مشرب ، خوش پوش ، مجلس گرم کن ،عرق خور - رقاص - هرزه گرد- اهل پارتی و بشدت زبل و دون ژوون فکر میکردم همه چیزایی که برام تابو بودن رو میتونم با اون تجربه کنم و الحق دوران نامزدی برای من مثل یه دنیای جدید بود با تمام تابو هایی که شکستم
اما کابوس وقتی شروع شدکه رفتیم زیر یک سقف - پدرم همه چی رو داد خونه ، جهیزیه ، کمک خرج عروسی - اونجا - والد من - شروع کرد : مرد باید درآمد داشته باشه ( اون بیکار بود من شاغل ) مرد باید یکیش رو دو تاکنه ( من اهل پس انداز و خونه درست کردن اون اهل ولخرجی و مهمونی گرفتن ) قرض ها ، قسط ها وام ها شدن نگرانی های من بعلاوه هزینه مهمونی ها و شام دادن ها و ...... بد اخلاق شدم و غرغرو - گفتن بچه دار شید اهل میشه ! بچه که اومد وحشت کرد !!!! یه زن چاق ( بیست کیلو اضافه وزن پیدا کردم ) یه بچه که زر زر میکنه و شیر میخوره پوشک گند میزنه تازه دیگه زنم سرکار هم نمیره
فرار کرد
اونم با زن یکی از دوستاش ! اون زن هم بهم گفت میخواستی عرضه داشته باشی شوهرت رو نگه داری
من موندم!!! یه دختر لوس ننر قلدر نازپروزده که تا هفت نسل قبل تو خانواده طلاق نداشتن تا حالا دم بقالی هم نرفته و تو یه شرکت آشنا با سه نفر کارمند کار کرده که همه احترام اسم پدرش رو نگه میداشتن
حالا باید گلیمم رو از آب میکشیدم با یه بچه ! دادگاه ، کلانتری ، دعوا، درآمد , هزینه بچه
تونستم
سخت بود هنوزم سخته
پوستم کنده شد هنوزم داره کنده میشه هر بار یه پوست کلفت تر
حالا دارم روی خودم کارمیکنم ، عقده هام ، سایه ها ، ترس هام خیلی کار داره
پدرم و مادرم یه والد وحشتناک برام ساختن پر از باید و نباید پر از ترس . خط کشی
و تجربه ام در رابطه عاطفی شکست خورده و خیانت یه الگویی که مکرر داره اتفاق میفته - مردهایی که میان سر راهم حتی اگر بچه پیغمبر هم باشن ، از خانواده مذهبی هم باشن آخرش خیانت میکنن
این الگو باید جمع بشه - باید بفهمم چرا مردهایی با این خصوصیت رو به خودم و زندگیم دعوت میکنم
ممنونم آقای رضایی
از اینجا شروع میکنم سایه ها و عقده هام

کوهسار ارسال در تاریخ ۳۰ مرداد ماه ۱۳۹۷

چه سخت.و چه شجاعو متفاوت.هممون به یه صورت داره پوستمون کلفت تر میشه.و چقددددر تغییر سخته.

آزاده ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

پدرم زمانيكه بدنيا اومدم تمكن مالي خوبي داشت. وقتي بزرگتر شدم مدام ميگفت درس بخونين موفق بشين و هميشه خودش از اينكه نتونسته بود درس بخونه ناراحت بود با اندوه ازش ياد ميكرد، من درك درستي از موفقيتي كه پدرم ميگفت نداشتم و فقط مدرك داشتن و دانشگاه رفتن رو معادل بدست آوردن هرآنچه كه ميخواستم ميدونستم
اصلا به ذهنم نميرسيد كه من هم ميتونم كاركنم درآمد و دستاورد مالي داشته باشم و خونه بخرم. تو اولين مصاحبه كاري ام گفتم درآمد اصلا برام مهم نيست چون پدرم از نظر مالي من رو ساپورت ميكرد و زمانيكه استعفا دادم فكر ميكردم كار خيلي روتين شده و من هم نياز مالي ندارم پس ادامه نميدم درصورتيكه براي جذاب كردن كار بايستي هدف تعيين ميكردم و مهارتهام رو افزايش ميدادم

بی نام ارسال در تاریخ ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۷

دوستان من چه جوری می تونم نظری که نوشتم پاک کنم. لطفا راهنماییم کنین