نظرات و تجربیات خود ، درباره درس گفتارهای سهیل رضایی درباره دوره غیرحضوری گذشته نگذشته (عقده در روانشناسی) را اینجا به بحث بگذارید
.از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری گذشته نگذشته (آموزش نظریه عقده یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس های این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
لطفا راهنمایی کنید چطور وارد این کلاس بشم.
دیر متوجه شدم این دوره شروع شده
اشکر
شماره موبایلتون روبنویسیدتاشمارودعوت کنم
من روهم یکی ازدوستان دعوت کردن
با درود. مبحث جالبی بود . نظر یونگ در مورد تغییر زندگی و همین طور مبحثی که به خدا پرداختید. متاسفانه در جامعه هایی چون جامعه های ما برداشت از مفهوم خدا عوض شده است. من شخصا آرزو دارم که واقعا با گذشته که شاید گاهی از اوقات در بند آن هستم خداحافظی کنم..... با سپاس از شما
من از خردسالیم هیچ خاطره ای ندارم
از ۷،۸ سالگیم ی چیزایی یادم هست ولی هیچ وقت یادم نمیاد مادرم منو در آغوش بگیره یا ببوسه ولی پدرم ی وقتایی این کارو میکرد
در ضمن مادرم وسواس پاکیزگی شدید داشت وداره
رابطه ی پدر و مادرم هم با هم اصلا خوب نبود و نیست و همش با هم دعوا داشتن و دارن
از نوجوانیم دیگه کلا رابطم باهاشون خوب نبود الانم ک پیر شدن اصلا دیگه نمیتونم حتی باهاشون حرف بزنم .
الان خودم ۲ ساله مادر شدم و با همسرم خیلی مشکل دارم ودر شرف جدایی هستیم.
سلام سحر جان، من چند ساله از همسرم جدا شدم و تجربه جدایی رو دارم اگرچه در حال حاضر پشیمون نیستم از اون تصمیم اما اکیدا بهت توصیه میکنم، توصیه مشاوران هم همینه، که قبل از تصمیم برای جدایی مشکلاتت رو با خودت حل کن و در نهایت تصمیم بگیر برای ماندن و بهبود یا رفتن و شروع دوباره. بخصوص اینکه فرزندی هم داری و این مسئولیتت رو بیشتر میکنه. من توی زندگیم تصمیمات غیرمسئولانه زیادی گرفتم و آسیبش رو هم دیدم، لطفا اول به خودت بپرداز و بهبود پیدا کن و در آخر مسئولانه تصمیم بگیر با در نظر گرفتن تمام جوانب و اثرات احتمالی اون
اینم به یاد داشته باش ما آنچه بر ما رفته نیستیم ، با تغییر تو خیلی چیزهایی که حتی فکرشم نمیکنی میتونه عوض بشه از جمله رابطه ات با پدر و مادر و همسرت
برات آرزوی خوشبختی میکنم
درس اول دو خاطره ی گزنده رو برای من به سطح آورد،اول اینکه وقتی سه یا چهار ساله بودم همبازی ای داشتم به اسم علی که بر عکس بچه های دیگه اذیتم نمیکرد خیلی مهربون و پذیرنده بود، در همون سن فوت کرد،بخاطر قرابت فامیلی به مراسمش رفتیم هرچند خواننده ام نذاشتن چیزی ببینم ولی صحنه ای از ضجه های مادرش روی قبرش یادمه، بعد ازون تا مدتها به مادرم میگفتم فکر میکنم میخوام بمیرم،یا میترسم تو بمیری، ترس از مرگ خودم کم کم از خاطرم رفت، ولی ترس از مرگ مادرم هنوز در سی سالگی همرامه، گاهی بی اختیار به مراسمش فکر میکنم و اشکم جاری میشه، در نوجوونی شبها میرفتم و چک میکردم که در خواب نفس میکشه یا نه، میتونم بگم بزرگترین ترسم مرگ مادرمه، حتی از الان دارم به همسرم یاد میدم که چجوری وقتی من عزادارم بهم دلداری بده، چند روز پیش طوطی ای که خیلی دوستش داشتم مرد، هنوز با یادآوریش اشکم درمیاد، از بچگی همیشه پرنده داشتم و بعد از مرگشون تا مدتها نمیتونستم مرگشونو بپذیرم، انقدر مسئله ی مرگ برام جدیه، که گاهی که با همسرم دعوا میکنیم و بعدش اون میخوابه یا میره بیرون عذاب وجدان میگیرم که نکنه آخرین بار بود و من با دعوا خرابش کردم!! خیلی اوقات پیش خودم فکر میکنم نکنه این آخرین بار باشه، چه برای خودم چه برای دیگران.
مورد دوم وقتی کلاس چهارم دبستان بودم برای مبسر شدن بین ۳ نفر کاندید شدم، بعد از رای گیری حتی یک نفر هم به من رای نداد، زنگ آخر بود معلم و همه ی بچه ها رفته بودن و من توکلاس گریه میکردم، یکی از بچه ها بهم گفت بهتره رفتارتو با بقیه بهتر کنی! در صورتی که من تقریبا نامرئی بودم و بی آزار! اون حس طرد شدن و تنها گذاشته شدن انقدر عمیقه و انقدر تکرار شده که دیگه پیش دستی میکنم و از هر جمعی کناره میگیرم، حتی خانواده ام، فقط همسرمه که باهاش راحتم، با تمام تلاشی که میکنم نمیتونم دوستی پیدا کنم یا صمیمی شم و حتی دوستای قدیمی هم پس میزنم، خیلی منزوی شدم.
دوست عزیزم من هم این حس تلخ رو تجربه کردم تو تمام دوران تحصیلم. بدترینش برای پیش دانشگاهی بود. اون موقع کن افسردگی شدید داشتم و خانواده ام قبول نمی کردن که این یه بیماری هست و نیاز به درمان داره. بغل دستی من از کنار من رفت و رو صندلی تکی نشست و کسی تا آخر سال کنار من نیومد. الان تو جمع حتی اگه ناراحت باشم خودمو شاد و خندون نشون میدم. و همیشه تو دعوا لای زیر رو می گیرم که کسی با کن قهر نکنه
مورد اول خیلی برای منم آشناست و همیشه درگیرش بودم
سلام و خسته نباشید جناب رضایی نکته و جمله جالب در درس اول برای من بخشی بودید که گفتید نیازی نیست گذشته رو فراموش کنیم بلکه باید درسی رو که در این گذشته نهفته است پیدا کنیم
من کودکی بسیار خاص و تلخی رو گذرانده ام که به سختی لحظه ای از من جدا میشه و همیشه از اطرافیان می شنیدم که نباید اینقدر به گذشته ام حساس باشم و سعی کنم فراموش کنم و عدم توانایی من در فراموشی آزارم می داد در حالیکه امروز می دونم که اگر اتفاقاتی که من رو رها نمی کنند فراموش کردنشان آسون وشدنی بود احتمالا خودبخود بدون آنکه من بخواهم فراموش می شدند کاری که من باید انجام بدهم فراموش کردن نیست رسیدن به زندگی بدون درد در کنار این گذشته است و رسیدن به قدرت پذیرفتن
قصه من قصه زیبایی نیست در ۳ سالگی شاهد تصادفی بودم که خودم بخشی از آن بودم خارج شدن خودرو از مسیر و چرخش های متوالی ماشین پرت شدنم از پنجره به بیرون و پایین رفتن خودرو به همراه پدر و مادرم در شیب تپه گریه های خواهرم که کمی آن دور تر از من از پنجره پرت شده در حالیکه نوزاد بود و من به مدت طولانی کنار جاده نمی دانستم با خواهری که یک بند گریه می کند و پدر و مادری که خون آلودند پاسخی به سوالاتم نمی ندهند چه کنم
این جزئیات انقدر روشن واضح در خاطرم هستند و پاک نمی شوند که عاجز شده ام برای رهایی از دردی که پایانی ندارد و چرا ذهن من رها نمی کند؟
چرا این روز و برخی از روزهای دردناک دیگر کودکی که در نتیجه همین روز به وجود آمدند به وضوح در خاطرم مانده ؟
سلام
این درس اول خیلی خوب و موثر بود
ممنون
لطفاًراهنمايي كنيدكه اين پنل كه ميفرماييد قسمت اول گذشته نگذشته را بشنويد كجا بايد بيابم؟؟؟
من ثبت نام کردم ولی فایل رو هنوز دریافت نکردم
سلام من موفق نشدم در دوره ثبت نام کنم چجوری میتونم الان درسهارو دریافت کنم میشه کسی منو دعوت کنه؟
سلام شماره بذارین من ادتون می کنم.
۰۹۲۱۲۱۹۳۲۵۲ممنون میشم
من ثبت نام کردم ولی هیچ فایلی دریافت نکردم