از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس ششم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس ششم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
در کمپین اصل شو وصل شو شرکت کردم خیلی مفید بود چون علت و چرایی انتخاب هایم علی الخصوص انتخاب همسرم را فهمیدم و این اگاهی که ایجاد شد انگار دیگه خشم قبل را از خودم نداشتم و این جمله که بهم میگفتن تو چرا این را انتخاب کردی یا اصلا تو چرا ازدواج کردی و باعث میشد حسابی بهم بریزم یه جواب پیدا کرده بودم و اینکه این مدت بارها به جدایی فکر کردم و در نهایت بخاطر فرزندم ادامه دادم ولی امروز بعد از پایان جلسات دیگه بهش فکر نمیکنم چون فهمیدم اگر حتی آدم دیگه ای هم در زندگی ام بود باز مشکلی دیگه ای باهاش پیدا میکردم و این جمله استاد که میتونم با خودشناسی و شناخت سایه های خودم زندگی حتی رایطه ام را درست کنم و پیش خودم بارها تکرار کردم این عوضی همین عوضیه و همینه که هست? این جمله خیلی تاثیر گذار بود و قصد دارم هرروز برای خودم وقت بزارم و مطالبی که مدتها بود تمایل داشتم را بخونم و گوش بدم کاش وسط راه شل نشم
تمام آنچه حانم میترا مدرس نوشتن در مورد منم صدق می کنه. انگار برای ابراز محبت زبونم دوخته شده چون محبت ندیدم و استفاده از وازه ها برام سخت و خجالت اوره.فکر نکنم هیچ وقت بتونم درست بشم
سلام سپاس برای این آموزش بسیار عمیق و عالی.الان که این دوره رو می گذرونم ۴ماه دیگه ۳۰ سالم میشه .توی این سالها برای خودشناسی خودم خیلی تلاش کردم،توی درس یکسری مواردو که اشاره کردید و میدیدم من ازشون گذر کردم خوشحال میشدم.اما متوجه شدم خیلی موارد دیگه هست که باید درست کنم و اصلا متوجه این نشتی های زندگیم نشده بودم.یه مورد خیلی کوچیکش که باید اشاره کنم من بچه آخر خانواده هستم همیشه عاشق بوسیدن و بغل کردن و ابراز علاقه کلامی مامان بابام بودم،بابام نمیزاشت ولی مامانم خیلی صبوری میکرد و باقی خواهر برادرهام همیشه منو اذیت میکردن که تو لوسی و خود شیرینی و الان متوجه شدم اونا هم دوست داشتن اینکارو کنن ولی روشون نمیشده ... تقریبا تا دبیرستان مقاومت کردم ولی بعدش این موارد قطع شد.۵سال من تشنه بغل و بوسیدن و بو کردن مادرم مثل قبل به همون میزان زیاد بودم،تو این زمان برای جبران این حجم از محبتی که بهم میخواستم بشه و نمیشد دست به محبت افراطی بین دوستام زدم و اونا بهم اون آغوشو محبتو میدادن ولی اصلا اون چیزی نبود که میخواستم ،خیلی وقت ها زخمی میشدم از محبت بیش از حدم و من همچنان اون حس قوی مامان و بابامو میخواستم ،بعد ۵سال که اومدم و شروع کردم روی خودم به صورت حرفه ای کار کردن اولین جلسه درمانم وقتی برای مسئله ام منو برد به زمان گذشته ام نکته خیلی جالب این بود که اولین چیزی که سر باز کرد همین بود.بعد از اون اقدام کردم برای حال خوبم.جالب اینجاس انگار مادرمم تشنه محبت بود و دوباره اما به شکل سالم برای علاقه و احساسم اقدام کردم.اون موقع فقط می تونستم به مامانم ابراز علاقه از ته دل کنم منتها این سفر باعث شد که بتونم یاد بگیرم ابراز علاقه دلیمو نتنها برای مامانم بلکه برای پدرم و باقی هم انجام بدم .سفر دردناک و شیرینی بود که البته از کنارش رشد ها و درس های دیگه هم گرفتم و تونستم بند نافمو از خیلی از وابستگی های ببرم.راه بسیار و باید تمام تلاشمو بکنم برای استقلالم
صمیمانه سپاسگذارم از هر درس و کلامی که باعث شد امروز این احساس خوب را داشته باشم برای هر چیز زمانی هست تا وقتی زمانش فرا نرسیده باشه نمیتونیم عظمت انرا درک کنیم این درسها درست زمانی که نیازداشتم به کمک من رسید من ده سال تمام سردوراهی مونده بودم با توجه به همه تجربیات مطالعات و مشاوره ها احساس و ارامشی که امروز دارم نمی تونم با کلمات وصف کنم می دونم هنوز راه طولانی را در پیش دارم اما امیدوارم و مهمتر از همه بلاخره تصمیمی گرفتم خودم باشم قدم مهمی هم برداشتم که قبلا به نظرم غیر ممکن میومد اما موفق شدم انجام بدم اقای رضایی حالا منم بخشی از این زنجیره ام برای شما و همه دوستان ارزوی موفقییت میکنم
سلام
من اولین آشناییم با مبحث سایه کتاب نیمه تاریک وجود خانم دبی فورد بود.وقتی اون کتاب رو خوندم و تمریناتش رو انجام دادم دو هفته ی تمام دپرس بودم.حتی می خواستم برم اون کتاب رو آتیش بزنم اما بعد از گذشت زمان فهمیدم که سایه چه موهبت هایی برام داره و درک و شناخت اون چقدر بهم حال خوب و انرژی مثبت می ده و منو به راه درست هدایت می کنه.من توی ارتباط با یه نفر دچار مثلث کارپمن شدم همون مثلث قربانی و حامی و آزارگر.با سفر به دنیاهای زیرینم تونستم این مسئله رو تا حدود خیلی زیادی حل کنم اما هنوز مقداری درگیرش هستم و کمی ناراحتم می کنه.من توی مباحث قبلی گفتم که من روابط موازی دارم.دیشب وقتی دوباره به عمق ناخودآگاهم سفر کردم دلیل این موضوع رو فهمیدم.خیلی برام عجیب و جالب بود و خیلی به خاطرش رنج کشیده بودم اما ارزشش رو داشت.الانم درگیر سایه ها هستم کماکان.حالم نسبت به قبل زیاد خوب نیس اما چون قبلا تجربه ی سفر به ناخودآگاه و اون رنج مقدس رو داشتم می دونم با گذشت زمان دیر یا زود همه چیز در من به اوج شکوفایی می رسه.من قبلا چون خیلی احساس تنهایی می کردم شاید برای مشغول کردن و گذروندن وقتم به کارها و روابط سطحی تن می دادم اما الان دیگه اون کار رو انجام نمی دم .یه مدتی آونگ وار در حال نوسان بودم.در افراط و تفریط.آرکتایپهای من آرتمیس و آتنا و آفرودیت هستن.یعنی تضاد کامل به معنای واقعی.از یه طرف بچه درس خون منظم و هدفمند مدرسه و دانشگاه از یه طرف دیگه زنی که همه می خوان به دستش بیارن.همه می خوان اونو مال خودشون بکنن.از یه طرف آرتمیس مرد گریز که فقط دعوا و بحث و رقابت داشتم با مردا و انگار باید همه رو به زانو در می آوردم و از یه طرف دیگه عنوان زنی که روابط متعدد داره و همیشه و همه جا مورد توجه مرداست.قبلا که با این مباحث آشنا نشده بودم یه صفر بودم یا صد.یا با هیچکس ارتباطی نداشتم یا در ارتباطات موازی و همزمان زیادی بودم. الان که به مباحث سایه و آرکتایپ و طرحواره و و نظریه ی ارتباط متقابل آشنا شدم خیلی بهتر و راحت تر از قبل می تونم خودمو بفهمم.درک کنم.سایه هامو بشناسم.برای خودم وقت بذارم.برای شناخت خودم.از سایه ممنونم.از اون دختر ترسیده و گریان و رنجور در تاریکی ممنونم که بهم کمک می کنه رشد کنم.منو به سمت نور راهنمایی می کنه.تاریکی باعث شده من نور رو درک کنم.روحم رو آزاد کنم.کمتر رنج بکشم.دیگه خودسرزنشی ندارم.دیگه خودم رو تخریب و سرکوب نمی کنم.دیگه با اسم کثیف خودم رو صدا نمی زنم.عنوان آفرودیتم رو عاشقانه دوست دارم.چیزی که ممکنه در اذهان مردم مترادف با عفریته یا فاحشه باشه.روح من فاحشه نیست.تمام این کارها و این رفتارها برای عمیق شدن من بوده.به قول آقای رضایی تا از جهنم عبور نکنی به بهشت نمی رسی.من در حال عبور از جهنم هستم.از خدا به خاطر همه چی ممنونم.و کاملا متحیرم که چطور روح و روان آدمی اینقدر پیچیده و ظریفه.هربار که به عمق ناخودآگاه می رم و دلیل چیزی رو کشف می کنم که حتی از وجودش خبر هم نداشتم بیشتر پی به عظمت سازنده ی این سیستم روحی و روانی می برم و کاینات ذی شعور رو بیشتر و بهتر درک می کنم.که ما فقط این نیستیم بخوریم بخوابیم کار کنیم پول دربیاریم جفت گیری کنیم تشکیل خانواده بدیم بچه دار بشیم و بعد بمیریم.ما چیزی ماورای همه ی اینها هستیم.اینها روال روزمره هستند اما تمام ما نیستن.ما چیزی فراتر از این روزمرگی ها و این معاش روزانه و ماهانه و سالانه هستیم.از آقای رضایی صمیمانه ممنونم که راهنمایی کردن.چراغ انداختن و راه رو نشون دادن.از همه ی اون بچه هایی هم که نظر دادن ممنونم.چون باعث شدن که منم جرات کنم و بنویسم و نظر بدم.شجاعت نهفته در این کمپین و در وجود همه ی بچه هایی که شرکت کردن و نظر دادن خیلی به من کمک کرد و الهام بخشم بود.مرسی از همگی
سلام بانو
بسیار تجربه خوب و دلنشینی بود
ممنون
سلام
براتون بهترین ها رو ارزو دارم
خیلی عالی بود
ممنون
من ی سوال جدی برام پیش اومده.اینکه مثلا بعضی سایه ها مثل خائن یا دروغگو یا امثال این ک ن تنها تو جامعه و فرهنگ ما بلکه کلا از نظر انسانی هیچ جا پسندیده نیستن چ هدیه ای میتونن برای ما داشته باشن؟اینک نظام ارزش گذاری ما اسامی کثیف به بعضی چیز ها میده و باعث میشه برن توو سایه قبول،ولی درمورد این اسامی چی؟
ازتون ممنونم آقاي رضايي
براي من اين درسا مثل يه تلنگر بود...اميدوارم بتونم دنبالش كنم و سايه هام رو بشناسم و باقي عمرم رو بهتر پيش ببرم
دوستان عزيز گويا گروهي هم براي اين كمپين درست شده.درسته؟ميشه كسي راهنماييم كنه كه بايد چكار كنم تا عضو بشم؟
سلام استاد گرامی
شاید این رکوردهای اصل شو وصل شو برای خیلی ها فقط معرفی و سمپلینگ و این چیزا بود شاید خیلی حرفای کلی گفت شاید ...
ولی برای من عجیب بود چون من دو ساله دنبال جواب برای یک سوالم هستم و خیلی به این در اون در زدم دیگه به جایی رسیده بودم که فک میکردم هر کاری کنم اشتباهه خیلی حس بدی بود همش فک میکردم چرا رابطه های من همه به یک شکل از هم میپاشه چرا من همیشه یک رفتار و میکنم چرا چرا و شاید از بین این 7 جلسه 5دقیقه اش حرفایی زده شد که انگارررررررررررر جواب سوال من اومد جلو چشمش اینقدر ذوق کردمممم از این موضوع اینقدر خوشحال شدم که فهمیدمممممم بالاخررررره چرا که خدا میدونه شاید همه این 7 جلسه ثانیه ثانیه اش و به درد کسی نخوره ولی یک دفعه یه جایی یه حرفی میزنه عاقای سهیلی که انگار همونه که باید بشنوی و بفهمی من بی صبرانه منتظر گروه کوچینگ هستم تا در این مسیر همراه شم و بتونم بهتر باشم حالم خوب تر شه ان شا الله
خیلی خیلی ممنون اقای رضایی شما اولین نفری هستین که من در تمام طول زندگیم نوع حرف زدنش و خود حرفاش به وجودم رفت و اشتیاق گوش دادن حرفاتون در من ایجاد شد و خیلی کمک کرد به من ، سپاسگزارم
سلام استاد جان و همه دوستان گروه بنیاد
ممنونم از این دوره. ممنون ک کلامتون ناله هایِ سایه درونم رو ب گوشم رسوند. یک هفته ست اشک چشمم خشک نمیشه. خیلی از سایه هام رو دیدم و اصلی ترینشون، "معمولی بودن" و "دیده نشدن" بود. سالها جنگیدم و تلاش کردم، ب هر قیمتی معمولی نباشم و زیستنم شد زنده بودن برایِ معمولی نبودن! کارهایی کردم ک لذتی نداشت، ترسهایی داشتم ک مالِ من نبود... ثمره این جنگیدنم ماسکِ یه آدمِ موفق و عالی اما درونم ناشاد و لمس! جسمم فریاد میزنه، روحم فریاد میزنه اما من فلج و لمس هستم. و الان میبینم ک یک آدمِ معمولی با ماسکِ یک آدمِ خاص شدم! درد داره! خیلی! اما رنجشو ب جون میخرم و بخاطر قطره قطره اشکایی ک ریختم میرم ک برایِ روحِ فلجم، یِ فیزیوتراپیستِ حقیقی باشم. مرسی کِ استاد راهنما هستید تا خودمون یاد بگیریم معلمِ خودمون باشیم.
لحظه لحظه زیستنتون برکت باشه براتون
من هم به شدت از معمولی بودن میترسم. یعنی فکر میکنم بدترین اتفاقی که میتونه تو زندگیم بیفته اینه که مثل یه آدم معمولی بمیرم. و جالبه که الآن مثل کسایی هستم که اونا رو معمولی میدونستم و بی ارزش ... چون همه تلاشم این بود که معمولی نباشم هدفم این نبود که خودم باشم ... و انگار کسایی که خودشون هستن معمولی نیستن ...