از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس ششم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس ششم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
....ادامه
و تمام حسهای جوانی در من زنده شد.خاطرات جوانی،انرژی جوانی و....
در کل عالی بود.
من ۴۴ سالمه
من همیشه برای رسیدن به اهداف زندگیم از خیلی از تفریحاتم چشم پوشی کردم و انها را به تعویق انداختم.این اتفاق از زمانی که پشت کنکور بودم و سعی داشتم که رشته ی دلخواهم را قبول شوم،در من نهادینه شد.
مثلا برای قبول شدن دانشگاه،روزانه حداقل ۸ ساعت درس می خوندم و هیچ مهمونی شرکت نمیکردم و حتی تفریحهای کوچیک رو هم ،مثل رفتن به فروشگاهها و خرید ،رقصیدن ،ورزش و ....برای خودم تحریم کرده بودم.
این سیستم در من نهادینه شد.به طوریکه اگر هدف شخصی دارم، تمام خانواده باید بدونند که من باید برای رسیدن به هدفم تمرکز کنم و شرایط منو تا رسیدن به اون هدف قبول داشته باشند.
البته بیشتر اهداف من برای ادامه تحصیلم هست .در کل را موفقیت را،تمرکز محض به اون موضوع میدونم.
مدتی است که هدف دارم ولی نمی تونم دیگه تمرکز لازم رو داشته باشم.
مثلا هفته ی پیش که تعطیلی زیاد داشتیم،کلی برنامه ریختم که برای ازمونی که در پیش دارم،بیشترین توانم رو در نظر بگیرم.ولی نمی تونستم تمرکز کنم.جالب بود که می خواستم کمی تفریح کنم که حداقل از وقتم استفاده بهینه داشته باشم،اما حرا نمیکردم.
تا اینکه روز جمعه،عصر دیدم نه درسی خوندم و نه به کارهایی که دوست داشتم پرداختم.بنابراین دست بکار شدم و یک فیلمی که مدتها گرفته بودم و برای من نوستالژی بود رو گذاشتم و تا ۱۲ شب تماشا کردم.
تجربه جالبی بود.بعدش احساس رضایت داشتم.تمام حسهای دوران نوجوانی ام در من زنده شد.دیدم چقدر خوبه به حسهای درونم توجه کنم و کاری رو انجام بدم که نیاز دارم نه کاری که " باید انجام بدم".
بد نیست که بگم ،اون فیلم "بر باد رفته "بود که بارها دیده بودم و تما م
سلام دوستان لطفا یکی منم به کمپین اصل شو وصل شو اد کنید
ممنون
سلام لطفا" با دفتر تماس بگیرید
9124835648
من بعدازشکستی که خوردم با قاطعیت و قیافه جدی و اخمو میگفتم مرد میخوام چیکار ؟ مگه من چلاقم ؟ خودم هم میتونم پول دربیارم هم میتونم سفر برم و زندگی کنم . من سالهای خیلی زیاد توپ زندگی تاهل رو زیرآب نگه داشتم ولی یه روز ازآب یرون پرید و منو نابود کرد دچاربیماری خودایمنی شدم که هیچ داروئی نداشت ولی بالاخره موفق شدم غالب بشم و با کمترین آسیب خارج بشم ولی بازهم دست از سرم برنداشت عاشق فردی شدم که اشتباهی بود 2 سال تو جهنم بودم آسیب بسیار زیادی رو دراثر خامی تحمل کردم و هزینه سنگینی پرداخت کردم ولی ازاون هم جستم .بازهم این وجه زیست نشده ولم نکرد تااینکه فهمیدم تا شفا اتفاق نیفته تکرار میشه و تکرار! حالا دارم باهاش مواجه میشم و سعی میکنم درکش کنم ببینمش و به نحو درست زندگیش کنم !
یه آرزوی دیگه هم داشتم من همیشه دلم میخواست گوینده و مجری بشم حتی درآزمون هم قبول شدم ولی نشد که برم .چند ماهی هست که رفتم سراغ اینکار و دوره هاش رو میگذرونم و خیلی دوستش دارم .احساس رهایی میکنم و فهمیدم اگه زیستش کنم شفا پیدا میکنم .
من از وقتی یادمه هر جور دوست داشتم زندگی کردم، پدرم بسیار سخت گیر بود ولی من برای بدست آوردن خواسته هام خیلی باهاش جنگیدم اونقدر که بعضی وقتها از روی لج بازی و بردن یک مبارزه دچار اشتباه شدم مثل ازدواجم، ولی الان فکر میکنم خسته ام از اینهمه مبارزه ولی در عین حال خوشحالم که برای خودم زندگی کردم ولی این گارد قوی بودن دیگه خسته ام کرده همه چی بودم جز زن بودن، هیچوقت نتونستم زن لطیفی باشم همشه مسئولیت و فکر و دغدغه دلم میخواد یاد بگیرم زن باشم این زندگی نزیسته منه.
سلام دوست عزیز شما از کتاب انواع زنان کمک بگیرید
سلام یادمه وقتی که بچه بودم دلم میخواست فضانورد ،خواننده و مجری تلویزیون بشم
شوهرم بسیار خوشتیپ باشه
ماشین داشته باشم و رانندگیم عالی باشه
ولی توی22 سلگی وارد کار اداری شدم.توی32 سالگی باهمسرم ازدواج کردم که الپسیا (ریزش موی سکه ای )دارد و به دلیل استفاده از دارو های کورتن چاق شده(البته با موهاش خیلی مشکلی ندارم ولی از چاق شدنش و بد تیپ بودنش ناراحتم .معمولا با شلوار ورزش و صندل میاد بیرون هرچیم بهش میگم میگه من که نمیخوام پیاده بشم و حرفمو گوش نمیده.خیلی دوست دارم کت و شلوار رسمی بپوشه
الان ماشین دارم ولی هنوز از رانندگی میترسم
راستی شوهر منم دمدمی مزاج و ریزش مو داره سایه اش چی میتونه باشه. حوصله ی بحث های روانشناسی را هم نداره که بخوام عضوش کنم.خودم بیشتر خسته وافسرده و بی دقتم سایه ی من چیه؟
سلام باید بهتر تحلیل بشید و اینکارو خودتون اولش بهش بپردازید با این کمپین
سلام . درس ششم قابل شنیدن نیس. حتی درسهای قبلی را هم نمی تونم دوباره استفاده کنم
سلام
منم دقیقا زندگی زیست شده ای را داشتم که خیلی چیزهایی که من میخواستم توش نبود؛ مثلا هیچوقت بخاطر دلم چادری نبودم فقط بخاطر حرف مردم بود و اصلا خشنود نبودم اولین کاری که کردم خودم رو ازین پیله دراوردم؛ کمی از لحاظ مذهبی بازتر شدم و سختگیری بیخودی نکردم. شروع کردم به رانندگی کردن. رشته مورد علاقمو تو دانشگاه خوندم. کلاس هنری مورد علاقمو شرکت کردم. گاردم نسبت به بعصی مسائل را شکستم.هفته ای یکبار سینما میرم. لباسهای رنگ روشن پوشیدم. بابعضی دوستام رابطمو کم کردم سعی کردم فاصلمو با آدمهای تنبل و غرغرو زیاد کنم تا نشینم باهاشون ناله کنم. افکار واحساساتم رو بزبون اوردم؛ اگر از کسی گله داشتم به خودش گفتم. برخی مرزهای زندگیمد جابجا کردم و به بقیه هم اونارو اعلام کردم. خلاصه اینکه بعد از سی سالگی بحرف دلم بیشتر گوش کردم. البته جای کار زیاد داره هنوز (:
با سلام به دوستان دقیقا من هم تجربه هایی مشابه تجارب دوستان عزیز رو داشتم و تجربه همکاری با همسرم رو هم داشتم مثل (شرکت) که متاسفانه دو بار از لحاط اقتصادی به مشکل برخوردیم و نکته ای که نیروی محرکه منو در حال حاصر غیر فعال کرده تضادی هست که بعد از شکست در کسب و کار باهاش مواجه شدم و تصور میکنم چیزی به نام معصوم در من دیگه وجود نداره و علی رغم اینکه بسیار خوش بین به دنیا و ارزوهام بودم الان اصلا انگیزه و ارزویی ندارم و به شدت وحشت بالا رفتن سن منو آزار میده گاهی اوقات فکر میکنم ای کاش تجربه داشتن شرکت در سن کم رو نداشتیم و ادمای معمولی بودیم و دوست دارم برم به یه جای دور و خلوت خطاطی کنم و به هنر که همیشه ارزوشو داشتم بپردازم اما جرات انتخاب و ریسک ندارم
من خیلی دلم میخواست همیشه میرفتم سفر و از لحظاتم لذت میبردم و تجربه های جدیدی کشف میکردم و اینکه هرموقع میرفتم سفر به جایی
و یا سفر به دل طبیعت یک احساس رهایی بهم دست میداد انگار روحم آزاد میشد و پرواز میکرد ولی با وجود اینکه از سن 22سالگیم کار داشتمو پول داشتم ولی هیچ موقع استفاده نکردم دلیلش هم این بود که تنهایی جرات نکردم جایی برم و فکر کردم شاید با ازدواج کردنم بتونم هرجایی برم ولی متاسفانه اون هم اتفاق نیفتاد و الان که 35سالمه احساس افسردگی و خفگی شدید به دلیل زندگی زیست نشده ام دارم
ومن یک راهنمایی از خدمت استاد عزیز دارم و اون اینکه همونطور که درمورد خواب اشاره فرمودین من دو تا خواب رو به دفعات میبینم ولی معنی اونو نمیدونم
،یکی اینکه همیشه میبینم سال اخر دبیرستانم و دارم اخرین امتحانمو میدم که دیپلم بگیرم ولی سرجلسه یادم میفته که یه درس از سال قبلم مونده که پاسش نکردم و خیلی ناراحتم و هی تو مدرسه دنبال مدیر یا معلممون میگردم که بگم قبول کنن من اون یدونه رو هم امتحان بدم
دوم اینکه راهپله خونمونو میبینم که وسطهاش خیلی تنگ و تاریکه و من به زحمت از اونجا رد میشم و نمیتونم هم برگردم و یه احساس خفگی اون لحظه تو خواب دارم
.
سلام
دیدم نوشته بودید از تنهایی سفر رفتن ترس دارید. خواستم بهتون بگم من سالهاست که تنهایی سفر میرم. اگه موقعیت سفر رفتن رو الان هم دارید و شرایط بهتون اجازه میده پیشنهاد میکنم حتما یک بار امتحان کنید! اصلا نترسید! میتونید اگه دلتون خواست اول از یه تور یک روزه داخلی طبیعت گردی شروع کنید ببینید دوست دارید یا نه! موفق باشین
منم دقیقا 2 تا خوابی که گفتید رو میبینم ... خواب اول رو در مورد دانشگاهمون میبینم که درسای زبان انگلیسی و یه درس معارف یا نهج البلاغه رو گرفته ام ولی سر کلاساش نرفته ام و کلا فراموش کرده ام همچین درسایی دارم و آخر ترم شدیدا دچار اضطراب میشم.
خواب دوم هم عینا میبینم. خواب میبینم تو راه پله ها میرم بالا و یه جاهایی دیگه گیر میکنم نه میتونم ادامه بدم و هم میترسم برگردم. وحشتناکه ....
سلام
منم این دوخواب رو می بینم تقریبا مشابه همیشه خواب می بینم که پایان نامه فوق لیسانسم مونده و من باید برگردم تهران یا اینکه با اینکه درسم تموم شده اما یه واحد دانشگاهی ام پاس نشده مونده.
خواب جاهای پیچ در پیچ روهم می بینم البته خیلی تاریک نیست.
به سفرهم خیلی علاقه دارم و یه مدتیه شروع کردم واقعا خوبه البته اخیرا به
مشکلاتی خوردم که امیدوارم حل بشه.
سلام
منم این دوخواب رو می بینم تقریبا مشابه همیشه خواب می بینم که پایان نامه فوق لیسانسم مونده و من باید برگردم تهران یا اینکه با اینکه درسم تموم شده اما یه واحد دانشگاهی ام پاس نشده مونده.
خواب جاهای پیچ در پیچ روهم می بینم البته خیلی تاریک نیست.
به سفرهم خیلی علاقه دارم و یه مدتیه شروع کردم واقعا خوبه البته اخیرا به
مشکلاتی خوردم که امیدوارم حل بشه.
سلام
منم این دوخواب رو می بینم تقریبا مشابه همیشه خواب می بینم که پایان نامه فوق لیسانسم مونده و من باید برگردم تهران یا اینکه با اینکه درسم تموم شده اما یه واحد دانشگاهی ام پاس نشده مونده.
خواب جاهای پیچ در پیچ روهم می بینم البته خیلی تاریک نیست.
به سفرهم خیلی علاقه دارم و یه مدتیه شروع کردم واقعا خوبه البته اخیرا به
مشکلاتی خوردم که امیدوارم حل بشه.