۲۰ خرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث سایه های شخصیتی (درس ششم)
سطح مقاله : پیشرفته
نظرات و تجربیات خود درباره درس ششم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس ششم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 57 نظر ارائه شده است
کاربر گرامی تنها نظرات افرادی که دارای پنل کاربری هستند، نمایش داده می شود
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
Shima ارسال در تاریخ ۰۰۳ تیر ماه ۱۳۹۷

من از دوران کودکی و نوجوانی میخواستم این حس بی ارزشی و کمبود محبت را نداشته باشم.یه رابطه ای عمیق و همراه با احترام تجربه کنم. میخاستم این رو تجربه کنم منم میتونم با تلاش به هدف ها برسم.
و من خوشبختانه با قرار گرفتن در رابطه ای عاشقانه (که زندگی نزیسته من بود ) همه اینها رو به بهترین نحو تجربه کردم.و باعث پیشرفت خیلی بزرگی در زندگیم شد

سارا ارسال در تاریخ ۰۰۲ تیر ماه ۱۳۹۷

سلام، استاد ممنون از زحمتاتون، ببخشید اگر ممکنه یخرده شمرده تر بگین واقعا ممنون میشیم، خیلی سرعت بالاست، چند بارم آدم گوش میده بازم هضمش سخته.

افسون ارسال در تاریخ ۲۷ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام
امروز در حدی گیج و سردرگم هستم که نمی فهمم چمه.حتی نمی دونم آرزوها و رویاهای بچگیم چی بودن.من دوست داشتم یه رقصنده بودم.یه بالرین.در دانشگاه حقوق خوندم.واقعا بهش علاقه داشتم اما الان به هیچ نتیجه ای ازش نرسیدم.یه شغل آزاد برای خودم دست و پا کردم که الان از اونم راضی نیستم.شرایط خیلی برام سخت شده.احساس می کنم هیچی نمی خوام.هیچی رو دوست ندارم.هیچی شادم نمی کنه.مشکل قلبی هم دارم.یعنی از بچگی داشتم این مشکل رو و حالا تشدید شده.یه زمانی آدم خیلی شاد و موفق و رهایی بودم اما از وقتی که این شغل رو برای خودم درست کردم اون شور و حس و حال رو از دست دادم.درگیر غم نان شدم.البته ناگفته نمونه که محیط کارم به شدت انرژی منفی داره.با مدیرم مشکل دارم.با همکارانم مشکل دارم.کلا این اون چیزی نیست که من می خواستم و فکرشو می کردم.من فقط به فکر پول درآوردنم.قبلا اصلا اینجوری نبودم اما در مدت 6 ماهی که وارد این کار شدم به شدت عصبی پرخاشگر بی حوصله و سرشار از دردهای سایکوماتیک شدم.قبلا خودم رو خیلی دوست داشتم شاید حتی دستاورد آنچنانی هم نداشتم اما از خودم و زندگیم راضی بودم و شاد بودم اما حالا نه.همش یه غم مزمن دارم.با همه درگیرم.عصبی و بداخلاق شدم.تنها چیزی که می دونم اینه که این من نیستم.من این موجود نیستم.دارم عذاب می کشم.روابطم هم به شکست و بن بست می رسن که این موضوع باعث تشدید این خودخوری و سرخوردگی من می شه.

مرجان ارسال در تاریخ ۲۶ خرداد ماه ۱۳۹۷

از کودکی آرزو داشتم کارهای هنری انجام دهم عاشق نقاشی و بازیگری بودم و در دوره انتخاب رشته تحصیلی به دلیل کمبود امکانات در شهری که زندگی میکنم . صرفا رشته ای رو انتخاب کردم که در اون نمرات بالایی داشتم.. با اون رشته در شرکتی استخدام شدم.. در شهری به دور از خانواده و باز هم به دلیل یافتن کاری مناسب تر دنبال رشته دیگری رفتم که برخلاف علایقم بود.. در خلال این سالها همیشه به کلاسهای هنری میرفتم و در همه اونها موفق بودم... بعد از گذشت سالها حالا از کارم استعفا دادم چون خسته شده بودم... الان که میخوام دوباره دنبال ارزوی خودم باشم باز میترسم..پس تحصیلاتم بی نتیجه بوده؟.. خیلی هزینه کردم... عمرم بابتش رفته.. دلم یه چیزی میگه و منطقم چیز دیگه ای.. سر در گم هستم. میخوام در کاری سرمایه گذاری کنم که عشق و علاقه م توش باشه و به نتیجه خوب برسم... آرزوی دیگه من این بوده که با عشق و علاقه با فردی که دوس دارم ازدواج کنم. اما روابطم به ازدواج منتهی نمیشه و خیلی با سختی و پریشانی در این رابطه ها برخورد کردم... آرزوی تشکیل خانواده خوب و عشق در ازدواج آرزوی همیشگیم بوده.

بریهه ارسال در تاریخ ۲۵ خرداد ماه ۱۳۹۷

از کودکی طبیعت و حیوانات دوست داشتم، به هنر، ورزش مخصوصا ژیمناستیک، خلبانی، پرستاری، معلمی و پزشکی علاقه داشتم. بعد از اینکه وارد دانشگاه شدم برای رسیدن به خیلی از خواسته هام جنگیدم : -) و بعضی از نزیسته هامو زیست کردم و کارهایی انجام دادم که از نظر خانواده خیلی مورد تایید نبودن ولی خودم دوست داشتم تجربشون کنم، این روند به شکل نوسانی همچنان ادامه داره، رسیدن به خواسته ها و زندگی زیست نشده هام باعث شد خیلی از فشار ها و ناراحتی هام کمتر شد و حس ارزشمندی ام بیشتر شد ولی هنوز زیست نشده های زیادی دارم مثل سفر، ازدواج، داشتن کسب و کار شخصی با یه درآمد عالی، البته به بعضی از زیست نشده هام حتی جرات نمی کنم فکر کنم چون باید برای زیستن اونا یه تغییر اساسی تو زندگی ام ایجاد کنم و این تغییر منو میترسونه. امیدوارم با شناختن بیشتر سایه هام بتونم راحت تر این مسیرو طی کنم.

فاطمه ارسال در تاریخ ۲۴ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام و روز بخیر
من امروز درس ۶ رو گوش دادم
برام شرکت تو این دوره خیلی ناگهانی بود
دو سه ماهی میشد که با خودم درگیر بودم...همش احساس میکردم میخوام تغییر کنم.بهتر بشم.و روز ثبت نام  درست نیم ساعت بعد از شروع ثبت نام بود ک فهمیدم چنین کلاسی هست و سریع ثبت نام کردم...
درس امروز بهم ریخت منو
انگار داشتین حال منو میگفتین
من تو سن ۲۵ سالگی درگیر یه سری مشکلات جسمی شدم ک خودمم توش موندم
کمردردای الکی،زانودردی ک بدون دلیل اومده
سردرد مزمن،کهیر مزمن،بیخوابی...و مدام با خودم غصه میخوردم چرا تو اوج جوونی درگیر این مشکلا میشم...
امروز جوابشو گرفتم انگار
من خیلی جاها خودمو سرکوب میکنم
من احساس میکنم به دنیا اومدنم بی دلیل نیست...اما میترسم دنبال دلیلش برم...
من خیلی جاها خشمم رو از دیگران سرکوب میکنم و توی خواب مییینم ک باهاشون دعوا میکنم...
میدونم دارم آشفته مینویسم اما تو وویس گفتین اولین قدم برای اینکه بتونم تغییر کنم نوشته
برای همین دارم مینویسم...
من حتی از دنبال کردن رویاهام میترسم
ازینکه فکر کنم هدفم رو انتخاب کردم و سالها وقت بذارم براش و جایی بفهمم ک هدفم رو اشتباه انتخاب کردن میترسم
برای همین خیلی اوقات میذارم دیگران برام تصمیم بگیرن
خیلی اوقات خودم رو سرکوب میکنم...خیلی اوقات نادیده گرفته میشم و این نادیده گرفته شدن منو ب شدت آزار میده چون من حقیقتا دوست دارم دیده بشم دوست دارم قدرت داشته باشم اما ترس از شکست منو از برداشتن قدم اول هم نگه میداره...
احساس میکنم جایی ک باید نیستم
خیلی چیزها دارم ولی از درون احساس ضعف میکنم...غم عمیقی دارم و حالم خوب نیست...
اکثر چیزهایی ک دارم ب واسطه خانوادمه و احساس میکنم خودم به تنهایی ناکامل هستم ... کافی نیستم...خوب نیستم...دوست دارم خودم کسی باشم
کسی باشم که جدای خانواده وجود و حضوری قابل قبول داشته باشم
احساس میکنم توانمند هستم اما میترسم قدمی بردارم
میترسم قدم بردارم و ببینم تو حباب توهم زندگی میکردم و اون چیزی ک درباره توانایی هام تصور میکردم اشتباه بوده...
برعکس خانوادم ک جلو مستقل شدنم رو گرفتن و منو آدمی وابسته بارآوردن،با مردی ازدواج کردم که بهم پر و بال میده...دوست داره من دنبال رویاهام برم،دنبال هدف هام برم،به معنای واقعی دوست داره کمکم کمه تا پیشرفت کنم،از حمایت روانی گرفته تا کوچکترین نوع حمایت...همه جوره دیدم که همسفر زندگیمه نه فقط شوهر!احساس کردم اون دختر قدرتمند و پر آرزو رو تو عمق چشمهام دید و تشویقش کرد که از سایه بیاد بیرون.
اما شروع نکردم...قدمی برنداشتم...نذاشتم کمکم کنه پرواز کنم...هنوز هم اگر بخوام ،میدونم حامی منه...اما دیگه حرفی نمیزنه.انگار داره همین فاطمه رو قبول میکنه
اما من این روزا حالم از هروقت دیگه ای بدتره...
احساس میکنم باید تغییر کنم...باید تو راهی قرار بگیرم ک متعلق بهش هستم...اما هنوز میترسم و ازون بیشتر گیج...چون هنوز نمیدونم اون راهی که باید برم کدومه
هموز ترسام زیادن...اونقدر زیاد که جلو چشمام رو گرفتن که نمیتونم راه درست رو ببینم...اما وویس امروز فکر میکنم برام تلنگری بود...خوشحالم که اینبار خودمو شکستم و حرفای دلم رو نوشتم...امیدوارم این اولین قدم باشه...

سمانه ارسال در تاریخ ۲۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

آرزوهای در کودکی؟ من عاشق طبیعت رقص تخیلات استخر دوچرخه سواری حرف زدن با خانوادم
زندگی زیست نشده؟ آتنا چه برنامه ای برایش دارید؟ مدام میرم عاشق چیزایی که دوست دارم و راحت ولشون میکنم حداکثر یکسال تونستم با بدبختی آتنا رو زیست کنم کلا متعهد به یک روال ثابت برام افسردگی میاره
در مورد آتنا تو کتاب انواع زنان دیدم نساجی از کارهایی که آتنا دوست داره و من هم خوشم میاد
زندگی زیست نشده که تجربه کردید و عامل شکوفایی تان شد؟ بعد از یک آزار جنسی فهمیدم میتونم نه هم بگگم و کلا قاتی کرده بودم رفتم دوره شفای کودک و کودک آسیب پذیر و.... و احساساتم دوباره load شد ولی هنوز بین عقل و احساسم نتونستم همراهی پیدا کنم باهم در تضاد میاند کم کم دارم یاد میگیرم جای ظهورشونو پیدا کنم تا سرجاش بیاد رو
زندگی زیست نشده ی آسیب زننده؟ خانواده مذهبی و پرسفون بالا منجر به پنهان کردن زنانگی بعد بلوغم شد و معنویات راهی برای قایم کردنش و بعد تجربه آزار جنسی و ناگهان رو آمدن احساسات وحشتناک و رفتن به دنیای زیرین و....

شیرین ارسال در تاریخ ۲۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

من در یک خانواده مذهبی، تحصیل کرده و موفق بزرگ شدم از دانشگاه به بعد و آشناییم با همسرم (17 ساله ازدواج کردم) و پیدا کردن دوستان جدید تونستم اون دنیایی رو که میخوام و توش خودم هستم بدون هیچ نقابی، پیدا کنم.
حالا دوتا دنیا دارم یکی در خانه پدری و یکی هم خانه خودم این دوتا دنیا گاهی بسیار متضاد هستند.
دغدغهٔ بزرگم و کابوسم تلاقی و دیدار این دو دنیاست.
خیلی می ترسم ازش و حتی گاهی شب ها کابوسشو میبینم

Farzaneh ارسال در تاریخ ۲۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام ایا کسی اینجا هست که بتونه من رو به این گروه اضافه کنه؟ ممنون میشم خیلی.

کسی هست ارسال در تاریخ ۲۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

لطفا شماره تلفنتون رو برای من ایمیل کنید:
h.ghafarzade@gmail.com

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

سلام در سایت می تونید شماره را دریافت کنید 3- 02188524100

الهام ارسال در تاریخ ۲۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام فایل تمرین در سوم مورد دومش دقیقا در مورد منه. اگر سالهای گذشته ارشد را شروع کرده بود صرفا بخاطر سایه بوده ولی امسال بعد از 5 سال از لیسانسم و در سن سی سالگی رشته ای را شروع کردم که عاشقانه دوسش دارم و نیازش را در زندگیم حس میکردم و الان حالم خیلی خوبه باهاش. اگر خدا بخواد برای دکترا هم اقدام میکنم. انگار راه زندگیمو پیدا کردم تازه.