خودشناسی / ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۴۰۱ تنهایی و احساس تنهایی در جهان امروز ؛ آیا این دو مفهوم یکی هستند؟
سطح مقاله : پیشرفته

این مقاله برای آن دسته از دوستانی است که طعم تنهایی و احساس تنهایی را چشیده و در پی یافتن دریچه‌های تازه‌ای از معنای این دو مفهوم هستند.

(سپاس فراوان از استاد ارجمندم جناب سهیل رضایی که تنها با حضور سپید، حمایت‌های دلگرم کننده، باور و اعتماد قلبی و راهنمایی‌های روشن و بی‌دریغ ایشان، این نوشتار به مقصد می‌رسید)

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که همچنان‌که هزاران برنامه برای گریز از تنهایی و احساس تنهایی افراد مختلف تدارک می‌بیند، آن‌ها را به سوی غارهای تاریک ازخودبیگانگی نیز سوق می‌دهد. اما واقعا چرا؟ چه رابطه‌ای بین این مفاهیم نهفته است؟ چرا هرچه بیشتر سعی می‌کنیم خود را با کار، روابط، دلبستگی‌ها و مشغولیات جذاب سرگرم کنیم، باز هم وقتی صادقانه خلوت خویش را می‌کاویم، با نوعی احساس خلأ و سردرگمی انکارناشدنی روبرو می‌شویم؟ شاید بهترین راه برای یافتن پاسخ، توجه به همان چیزی باشد که از آن می‌گریزیم: تنهایی و احساس تنهایی در جهان امروز !

البته ممکن است این تفکیک معنایی در ابتدا کمی عجیب به نظر برسد چرا که در طی زمان، این دو مفهوم بدون هیچ مضایقه‌ای، به‌جای یکدیگر به کار رفته‌اند و آن از خودبیگانگی که در ابتدای نوشتار از آن صحبت شد نیز در پستوی همین بی‌خبری و ناآگاهی شکل گرفته است. پس این یعنی تنهایی و احساس تنهایی به یک معنا نیستند؟ شما چه فکر می‌کنید؟ آیا «تنهایی» همان «احساس تنهایی» است؟ همان حس تلخ و کُشنده و زجرآوری که در لحظه جدایی از جمع به ما هجوم می‌آورد، مانند طوفانی از برف و یخ بر وجودمان می‌تازد و منجمدمان می‌کند؟

پاسخ این است که: خیر! «تنهایی» با « احساس تنهایی » برابر نیست.

برای درک بهتر این موضوع اجازه بدهید که ابتدا به تعریف تنهایی بپردازیم. چرا؟ چون بسیاری از خطاها در سایه ناآگاهی از تعاریف اولیه، رخ می‌دهند.

تنهایی چیست؟ تنهایی، فاصله‌ای میان من و دنیاست که در آن پی گمشده‌ای می‌گردم که پیش از دستیابی کامل، از چنگ من ربوده شده است.

تنهایی چیست و تنهایی زنان


رابرت الکس جانسون در فصل دوم کتاب «طلای درون»، بخش رویارویی با واقعیت می‌نویسد: «هنگامی که کسی در چنگال تنهایی اسیر است، تسکین ناپذیر است ... ما چیزی دیده‌ایم که پیش از دستیابی کامل به آن از چنگ‌مان ربوده شده است. این ظالمانه‌ترین نوع تنهایی است.» بله! ما چیزی دیده‌ایم که درست در لحظه دیدن، گم شده و بدتر از آن این‌که در اغلب موارد هم نمی‌دانیم این گمشده چیست و کجاست!؟ ... اما می‌دانیم که هست!

می‌دانیم که هست ... و همین آگاهی از هستیِ آن ناشناس دلربا برای ایجاد انگیزه و شوق جستجو و نیز برای سردرگمی اولیه کافی‌ست. خواهشمندم فقط گیج این کلمات نشوید. تا این‌جا همین‌قدر کافی است که به خودتان رجوع کنید و ببینید در کدام لحظات زندگی‌تان دلتنگ بوده‌اید اما نمی‌دانستید دلتنگ چه کسی یا چه چیزی؟ لحظاتی حتی شاید کوتاه که هیچ چیز سیراب‌تان نمی‌کرد و مایه خوشحالی نبود ... .

حال، بهترین راه برای گشودن گره‌های این کلاف سردرگم، این است که ابتدا به ریشه‌یابیِ مفاهیم موجود در تعریف «تنهایی» بپردازیم. سپس مراد از کلمات بیان شده در پاسخ «تنهایی چیست» (فاصله، من، دنیا، گمشده، پی‌جویی، دستیابی و ربوده شدن) را متوجه شویم. و بعد مفهوم تنهایی و احساس تنهایی در جهان امروز را دوباره بازنگری کنیم.

مفهوم فاصله در تعریف تنهایی و احساس تنهایی در جهان امروز

به‌طور کلی ما با دو نوع فاصله روبرو هستیم: یک فاصله فیزیکی که با بُعد، مسافت، جابه‌جایی، حمل و نقل و دوری و نزدیکی جسمانی معنا می‌شود و دیگری فاصله درونی که دربرگیرنده مفاهیمی همچون جدایی، گسستگی، تفکیک، انفصال و دوری و نزدیکی درونی است. به عبارت دیگر، فاصله فیزیکی با ابزارهای رایج اندازه‌گیری قابل شمارش بوده و مشمول زمان می‌شود اما فاصله درونی، غیرقابل شمارش و غیرقابل توصیف بوده و از محدوده زمان خارج است.

در تعریف « احساس تنهایی »، عموما به فاصله فیزیکی و مسافتی اشاره می‌شود و در تعریف «تنهایی» نوع دوم فاصله یعنی آن جدایی و گسستگی که به ‌تدریج یا به‌ ناگاه، در درون‌مان نسبت به جهان بیرون می‌یابیم، مدنظر است. در تنهایی، فاصله هست اما الزاما مسافت فیزیکی یا پیمایشی در کار نیست! این معنا از «فاصله»، نزدیک‌ترین معنا به واژه «فصل» - ریشه واژه «فاصله» -به شمار می‌رود و بیانگر نوعی دگرگونی و تفکیک قایل شدن نیز هست (که آن را حتی در عبور فصل‌های سال نیز مشاهده می‌کنیم).

تنهایی و احساس تنهایی مرد و جاده


تصور کنید در عصرگاهی تابستانی یا صبحگاهی بارانی، تمام مواضعی که برایشان مبارزه کرده یا از آن‌ها عقب‌نشینی نموده‌اید، ناگهان رنگ ببازد و این رنگ باختگی مانند پرده یا شکافی میان شما و دنیا قرار بگیرد. این‌جاست که ناگهان حضور فاصله را حس می‌کنید. زمانی که سهراب سپهری می‌نویسد «همیشه فاصله‌ای هست»، به احتمال زیاد به این نوع از فاصله اشاره دارد که همیشه هست، جاودانی است و بارها و بارها از هر فرصتی برای رخنه به درون ما استفاده می‌کند. ما در درون دچار شکاف می‌شویم! شکافی که محل رویش جوانه‌های انقلاب و تحول درونی است. شکافی شفاف که ما را از دیگران جدا می‌کند و در شعر «مسافر» سهراب به عشق بدل می‌گردد:

و عشق

صداي فاصله‌هاست.

صداي فاصله‌هايي كه

-غرق ابهامند؟

-نه

صداي فاصله‌هايي كه مثل نقره تميزند

و با شنيدن يك هيچ مي‌شوند كدر

قصد ورود به پیچ و خم افسون‌گر شعر سهراب را نداریم و به همین دلیل به تعاریف خودمان بازمی‌گردیم. گفتیم که ما از بین معانی مختلف فاصله برای «تنهایی» معنی فاصله درونی یعنی «شکاف درونی میان من و دنیا» را برمی‌گزینیم تا از گذرگاه این مفهوم بتوانیم نقبی به این عالم بزنیم. و نیز گفتیم که فاصله از دریچه تنهایی، به معنای فاصله فیزیکی و بُعد مسافت نیست، بلکه نوعی جدایی و گسست درونی است که الزاما از معادلات زمانی و مکانی پیروی نمی‌کند. اما جدایی و گسست درونی یعنی چه؟ جدایی و گسستِ درونی به معنای حالتی درونی است که در آن هیچ‌کس را همگام، همراه، هماورد، همتا یا هم‌تجربه خود نمی‌یابیم. در این حالت، یافتن حس مشترک با دیگران معمولا ممکن نیست، پس با نوعی احساس بیگانگی با جهان پیرامونمان، مواجه می‌شویم که همان شکاف درونی و درواقع، نوعی دعوت برای همنشینی با خویشتن است.

دعوت به تنهایی بدون احساس تنهایی

چرا در تعریف تنهایی از واژه «دعوت» استفاده می‌کنیم؟ به این دلیل که درون انسان، زبانی متفاوت با زبان‌های رایج جهانی دارد. درون انسان شامل بخش عظیم و ناپیدایی به نام ناخودآگاه است که در حیطه تسلط و آگاهی ما قرار ندارد و ارادی نیست. قلمرو ناخودآگاه، نه با کمک کلام بلکه در اغلب اوقات توسط واسطه‌هایی با انسان ارتباط برقرار می‌کند. این واسطه‌ها می‌توانند رخدادها و حوادث ناگهانی (مانند از دست دادن عزیزان)، همزمانی‌های معنادار، خواب‌ها و رویاها و یا تکرار تجربیات دردناک در زندگی ما باشند. ناخودآگاه به این شیوه، توجه ما را به خود جلب می‌کند. چرا که کلام رایج درونی، با گوش سَر قابل شنیدن نیست، بلکه نوعی زبان اشاره است که نیازمند ترجمه شدن است.

تنهایی و احساس تنهایی دختر

تنهایی و احساس تنهایی در جهان امروز یا حتی در گذشته، مفاهیم یکسانی ندارند اما ممکن است در برخی مواقع هم‌مرز و همسایه شوند. در این مواقع است که ترجمه زبان درونی نیازمند ظرافت طبع، هشیاری و شکیبایی می‌شود. جیمز هیلمن در کتاب «رهایی از سردرگمی با کمک ندای درون» می‌نویسد: «ندای درون، گاهی شبیه به نیرویی خفیف است که شما را به درون جریان رودخانه‌ای ناشناخته و غریب هُل می‌دهد؛ باعث می‌شود مدتی بی‌هدف و سرگردان با این جریان ناآشنا حرکت کنید تا در نهایت، امواج رودخانه شما را به ساحلی ‌برساند که گویی از قبل برای‌تان مشخص شده است. هنگامی‌که به پشت‌ سر و مسیر طی‌شده می‌نگرید، با خود می‌اندیشید بی‌شک دست سرنوشت شما را به این نقطه رسانده است».

البته آن‌چه که هیلمن از آن به عنوان دست سرنوشت نام می‌برد، اگرچه فراتر از حوزه اختیار و اراده ماست اما به این معنا نیست که مسؤولیتی در قبال آن نداریم! خیر! اتفاقا ندای درونی نوعی دعوت به زندگی مسؤولانه در جهان سرشار از بی‌ثباتی و وقایع پیش‌بینی‌ناپذیر است و برخلاف باور هیلمن، این نیرو همیشه هم خفیف نیست و گاه به شکل آواری سهمگین از وقایع غیرمنتظره رخ می‌دهد.

اما در حوزه تنهایی، این نیروی اسرارآمیز، ما را به درون حسی عجیب و شگرف فرومی‌برد: «حس بیگانگی با جهان»! که ترجمه آن یعنی: «جهان بیرونی، پاسخ کافی و مناسب برای شکاف و خلأ درونی من ندارد و همین نقصانِ جهان بیرون یعنی روادید و دعوت‌نامه سفر به سرزمین پهناور درون و همنشینی با خویشتن برای دستیابی به معنای تازه».

تاثیر فاصله فیزیکی بر تنهایی و احساس تنهایی

حال پرسش این‌جاست که آیا واقعا فاصله فیزیکی هیچ تاثیری بر حلول تنهایی ما ندارد؟ البته که ابراز قطعیت در هر پاسخی نشانه نادانی است و در این مورد نیز نمی‌توان به قطعیت گفت که فاصله فیزیکی بر شدت و ضعفِ تنهایی موثر نیست. هرچند مکررا تاکید می‌کنم که مقصود ما از تنهایی، احساس تنهایی ناشی از فقدان دیگران نیست! اما گاه، دور شدن فیزیکی از دیگران، مثلا رفتن به سفر، بستری شدن در بیمارستان یا مهاجرت می‌تواند دروازه‌ای برای ورود به عالم تنهایی بگشاید. و یا قرار گرفتن در جمعی با روحیات و اندیشه‌های مشابه، می‌تواند موجب گردد که این دروازه برای مدتی بسته شده و شکاف درونی‌مان کمی تسکین یابد.

اما زمانی هست که «فاصله» از این هم قدرتمندتر عمل می‌کند و فارغ از هر مساله، جهان ما را یک‌سره در اختیار خود می‌گیرد! گاه، ظهور «فاصله» به کوتاهی یک شوک ناگهانی، یک آرزوی برآورده نشده یا از دست رفته، یک فروریختن بیگاه و یا یک حس بیهودگی ممتد پس از دستیابی به قدرت و موفقیت است. آن زمان که درمی‌یابیم هیچ چیز کاملی در این دنیا وجود ندارد و هیچ تضمینی برای رخدادهای زندگی یا رفتارهای دیگران نیست، زمان اصلی حلول فاصله و تنهایی است.

در این نقطه است که می‌فهمیم درواقع، آن‌چه دچار تغییر می‌شود، خودِ «فاصله» است، نه حضور دیگران یا دستاوردها! این پهنای فاصله است که در درون ما و متناسب با احوالات‌مان، کاهش یا افزایش می‌یابد؛ گاهی در مجاورت فردی از پهنای این شکاف کاسته می‌شود و ما خود را به وی نزدیک می‌بینیم اما گاه در مجاورت فردی دیگر، چنان گسترده می‌شود که خود را با آن فرد، کاملا بیگانه می‌یابیم! با این وصف، «فاصله»، شکافی مرموز، خاموش و منبسط و منقبض شونده، در درون خود ماست نه بیرون از ما و در نزد دیگران!

تنهایی و دعوت ندای درون


چه زمانی فاصله نقش پررنگ‌تری در حلول تنهایی دارد؟

ما پررنگ‌ترین حضور فاصله را معمولا در سه موقعیت درک می‌کنیم:

نخست آن هنگام که در لحظه فروپاشی و شکست قرار می‌گیریم. شکست و ناکامی، همراه با از دست دادن است و از دست دادن، شبیه پاره شدن یک ریسمان که معادل با وجود یک فاصله قطعی بین ما و رویاهای ماست.

دومین مورد حضور فاصله، در دوراهی تصمیمات دشوار است؛ تصمیماتی که بر عهده خودمان قرار گرفته و هیچ کسی قادر به دخالت در آن‌ها نیست. پذیرفتن مسؤولیت یک انتخاب با ریسک از دست دادن سایر انتخاب‌ها همراه است و همواره شکافی میان ما و سایر انتخاب‌های ممکن یا غیرممکن قرار می‌دهد. این شکاف، فارغ از دوری یا نزدیکی فیزیکی، فاصله وجودی و ذاتیِ هر فرد از دیگران را نشان می‌دهد.

و سومین مورد، در زمان ملال است. ملال می‌تواند در هنگام آکندگی ما از موفقیت و آرامش و آزادی و دارایی رخ دهد و یا می‌تواند در زمان خالی بودن، احساس پوچی، بطالت یا احساس عجز ما، پدیدار شود.

اما ملال چیست؟ آیا ملال، همان تنهاییِ بیکرانه انسان است که در آن هیچ خبری از تلاطم و پیچیدگی نیست؟ آیا ملال به معنای یأس و نومیدی است؟ آیا ملال، همان بهشت موعود است که در آن اثری از جنگ و عصیان و شیطنت و فراز و نشیب وجود ندارد و یک آرامگاهِ طولانی، یکنواخت و لبریز از موهبت است؟ آیا ملال، همان خیر مطلق است؟ آیا ملال، مرگ است؟ پاسخ به بعضی از این پرسش‌ها را به شما واگذار می‌کنم تا به آن‌ها بیاندیشید.

لارنس اسونسن در کتاب «فلسفه ملال»، مفهوم ملال را به معنای عقب‌نشینی معنا، درنظر می‌گیرد. او می‌گوید انسان‌ها به معنا یعنی وجود محتوا در زندگی معتادند و بدون آن دچار ملال می‌شوند. اسونسن، در جایی دیگر ملال را به عنوان یک سرمای ذهنی، مه خاموش و بی‌تفاوتی شگفت‌انگیز بیان می‌کند که با شتاب زمان، در تعارض است و از قضا، پس از برآورده شدن اهداف، رخ می‌دهد!!

از سوی دیگر، ملال از تکرار ناشی می‌شود و به نوعی، سرآغاز نومیدی از نیافتن چیزی است که بتواند نیازهای بی‌پایان روح را برآورده سازد. این نومیدی، ناشی از ژرفای «هیچ» است. این نومیدی، حالتی است که در خود آرامشی مخوف، خنثی و بی‌حالت را حمل می‌کند که می‌توان از آن به عنوان «تسلیمِ پس از جنگ‌های پیاپی»، یاد کرد.

با این تفاصیل می‌بینیم که وجود «فاصله» در سه حادثه زندگی، برای هر فرد می‌تواند اثبات و حتی تثبیت شود: در شکست، در دوراهی‌ها و در ملال.

مفهوم دنیا در تنهایی و احساس تنهایی در جهان امروز

مفهوم دیگری که به دنبال معنایی برای آن می‌گردیم، «دنیا»ست! دنیا چیست و اساسا به چه چیزی «دنیا» اطلاق می‌شود؟ برای پاسخ دادن به این پرسش ابتدا بهتر است مترادف‌های آن را بشناسیم. دنیا در لغت به معنای آفاق، جهان، دهر، زمانه، عالم، کاینات و گیتی است.

در عالَم تنهایی، دنیا قطعه‌ای از زمان و مکان است که در درون و بیرون ما دارای کارکرد، کنش، واکنش، پویایی و سکون است. به عبارت بهتر، دنیای هرکسی از نگاه ویژه خود او تعریف می‌شود و چنین نیست که دو نفر حتی در یک جغرافیای ثابت و یک زمان معین، تعریفی مشابه از یک دنیای درونی و بیرونی را داشته باشند. به عنوان مثال شنیدن یک خبر واحد، ممکن است واکنش درونی و بیرونی متفاوتی در فردی که پشت میز اداره نشسته است با فردی که در درون زندان این خبر را می‌شنود، یا حتی با همکارش درون همان اتاق را در پی داشته باشد. این تفاوت نگرش، مرز بین دنیاهای افراد را شکل می‌دهد، منحصر به فرد بودن هر انسان را نشانه می‌گیرد و سبک و سیاق واکنش‌های درونی افراد از قبیل اضطراب، نشاط، ترس، خشم، غم، دلسوزی و ... را نیز تعیین می‌کند.

معمولا ما مطابق با فرمول‌های متداولی که الگوی زندگی‌مان را تشکیل می‌دهند، دنیا را می‌شناسیم و همین که تَرَکی در دیواره این دنیای شخصی به وجود آید، ممکن است دچار ناامنی شویم و بازخوردهای مختلفی ارائه دهیم. دنیاهای افراد مختلف، شبیه توپ‌های غلتان و سرگردان مدام به یکدیگر نزدیک می‌شود، برخورد می‌کند، می‌چسبد، با جهشی دور می‌شود و گاهی نیز دچار فروپاشی می‌گردد؛ و ما درست در این زمان، به عمق مفهوم «فاصله» پی می‌بریم. به بیان دیگر، اگر دنیای هر فرد با دیگری تفاوت نداشت، چیزی به نام فاصله نیز معنا پیدا نمی‌کرد و این رابطه بین «دنیا» و «فاصله» در تعریف تنهایی است. با این توصیف، مشخص می‌شود که دنیا (جهان)، مستندی از نگرش و بازخوردهای درونی و بیرونی ما به محرک‌های بیرونی یا درونی است که شاکله شخصیتی ما را در ابعاد مختلف پرورش می‌دهد و ما را در رویارویی با سایر دنیاهای اطراف‌مان، دچار جذب، دفع، چسبندگی، مچالگی، لهیدگی، شکاف، جهش، گریز و انواع تنش‌های دیگر می‌کند.


نگرش به جهان تنهایی و احساس تنهایی درونی


سایر مفاهیم، در تعریف تنهایی و احساس تنهایی در جهان امروز

برای آشنایی با مفهوم سه واژه درهم تنیده «گمشده»،« پی‌جویی» و «دستیابی» بهتر است حضور آن‌ها را در یک مبحث مشترک دنبال کنیم. تقریبا اغلب ما با مفهوم واژه «گمشده»، آشنا هستیم. می‌توان گفت که یکی از بزرگ‌ترین اضطراب‌های تمام طول زندگی هر انسان، ترس از گم شدن است. چنان‌که از همان اوان تولد، نوزاد با دور شدن مادر حس گم شدن را تجربه می‌کند و با گریه و فریاد، سعی در برگرداندن گمگشته خویش دارد.

به تدریج و با گذر زمان، درمی‌یابیم که علیرغم دستاوردهای بیرونی، شهرت، پول، ازدواج، فرزند، اعتبار و آبرو و ... همچنان جای چیزی در درونمان خالی‌ست. چیزی که معنای تمام دستاوردها را به اندازه یک گریز موقت و کوتاه، دچار ابتذال می‌کند. چیزی که عمیقا حس می‌کنیم جدا از ما نیست اما در دسترس‌مان هم قرار ندارد و از قضا آن‌چنان نیرومند است که علیرغم تمام دستاوردها قادر است ما را به نارضایتی مزمن از زندگی دچار کند. این همان گمشده ماست که به مرور متوجه می‌شویم در جهان بیرون، یافت نمی‌شود. ما درمی‌یابیم که همان‌گونه که برای دستاوردهای بیرونی، نیاز به یک زندگی بیرونی مملو از کار و فعالیت هست، آن‌چه در درون ماست نیز نیازمند یک زندگی درونی است.

در این‌جا من فکر می‌کنم که دانستن مفهوم «زندگی درونی»، علاوه بر این‌که خالی از لطف نیست، مفهوم واژه‌های «پی‌جویی» و «دستیابی» در تنهایی را نیز بهتر آشکار می‌کند. جیمز هالیس در کتاب «بدی‌های خوب بودن، خوبی‌های بد بودن» زندگی درونی را این‌گونه تعریف می‌کند: «زندگی درونی یعنی رابطه با یک واقعیت شخصی و پایدار و یک حس هدایت درونی». ما به کمک این حس هدایت درونی است که وارد جهان زیرین یعنی جهان حقیقت شخصی (جهان رویارویی با ترس‌ها، اضطراب‌ها، خشم‌ها و سرکوب‌ها) می‌شویم و یاد می‌گیریم لابلای این سایه‌های لرزان، به دنبال گمشده‌ای باشیم که نمی‌دانیم چیست!؟ اما می‌دانیم که منبع آرامش، قرار، احساس انباشتگی و رضایت درونی است و ارزش این همه تلاش و همت را دارد، حتی اگر هیچ‌گاه موفق به کشف و تسلط بر آن گوهر گمشده نشویم و شاید حتی نیازی هم نباشد که به آن دست یابیم.

چرا که دستیابی به معنای احاطه یافتن است و آن‌چه که احاطه یافتنی است، همواره دچار محدودیت است. و آن‌چه که دچار محدودیت است، ملال انگیز و زودگذر خواهد بود. به این ترتیب، درمی‌یابیم که برای ارتباط با گمشده درونی که فراتر از درک ماست و دقیقا همین خاصیتش موجب ایجاد انگیزه و اشتیاق پایدار در ما می‌شود، نیاز به یک زندگی درونی و فرایندی درونی است.

به زبان سهراب:

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم ...

و یا به تعبیر حافظ شیرازی:

حدیث مطرب و مِی گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

جان کلام

با رمزگشایی از واژه‌های مستتر در تعریف تنهایی و احساس تنهایی در جهان امروز ، درمی‌یابیم که تنهایی چیست . و متوجه می‌شویم که تفاوت شگرفی بین این دو مفهوم رایج و به ظاهر ساده نهفته است. احساس تنهایی معمولا از فاصله فیزیکی بین دو نفر ناشی می‌شود اما تنهایی، یک راز است. رازی شخصی، که برای هرکس در بستر یک «فرایند» هویدا شده و جهان‌بینی وی را تشکیل می‌دهد! تنهایی از ما می‌خواهد که با پاسخ به ندای درونی خویش، فرایند سفر به اعماق وجود خود را ارج نهیم و در خلوتی خودخواسته و مسؤولانه، پی آن چیزی باشیم که به زندگی ما معنا می‌بخشد و در درون فاصله‌ها آشیان گزیده است. آگاهی از معنای تنهایی ما را به این امر واقف می‌سازد که بپذیریم در عینِ وجود دستاوردها، دارایی‌ها، آثار و عملکردها، همواره احتمال فروریزش ما در غار تاریکی‌ست که ناگهان ما را متوجه وجود یک شکاف شگرف میان خودمان و دیگران می‌کند؛ فاصله‌ای که در آن پی گمشده‌ای می‌گردیم که پیش از دستیابی کامل از چنگ‌مان ربوده شده است و ما را به گام نهادن در سفری منحصر به فرد، دعوت می‌کند.

ما در این نوشتار به تعریف واژه به واژه تنهایی و احساس تنهایی در جهان ار و تفاوت بین این دو مفهوم پرداختیم. از شما نیز دعوت می‌کنیم تا اندیشه خود را با ما درمیان گذارید و به رشد جمعی کمک کنید. پای صحبت‌تان هستیم.


نظرات کاربران 39 نظر ارائه شده است
بنفشه ارسال در تاریخ ۰۹ تیر ماه ۱۴۰۱

مقاله ی جالبی بود اینکه احساس تنهایی است که ازاردهنده هست نه خود تنهایی ، ممنون از شما ??

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

وقت شما به‌خیر بنفشه عزیز. سپاس از مشارکت شما در گفتگوها و زمان عزیزی که برای مطالعه این مقاله صرف نمودید. خوشحالیم که این مقاله برای شما مفید واقع شده است. آرزوی رشد و موفقیت برای شما داریم.

غزال ارسال در تاریخ ۰۹ تیر ماه ۱۴۰۱

با سلام و ممنون از مقاله تون
من لحظه ایی رو در نوجوانی به یاد می آورم که دوست بسیار صمیمی داشتم که اون زمان احساس میکردم ما در هر موضوعی هم فکر هستیم و به شدت احساس یک روح در دو بدن داشتم باش،زمانی رسید و در مسابقه ی بسکتبال مدرسه وقتی متوجه شدم که توی یک صحنه ی خطا هردو نظر متفاوتی داریم احساس تنهایی عمیقی کردم اون زمان فکر میکردم با عوض کردن دوست میشه این احساس رو تغییر داد ولی بعد از حدود ۱۲-۱۳ سال در نهایت متوجه شدم هیچ دو آدمی مشابه نیستن و در نهایت بخشی از سفر زندگی را هرکس باید خودش طی کنه و اگر درست متوجه شده باشم منظور از تنهایی در این مقاله هم یعنی همین

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

وقت شما به خیر فرانک عزیز. ممنون از زمانی که برای مطالعه مقاله صرف نمودید. بله. یکی از مهم‌ترین نتایج سفر فردی، رسیدن به این نقطه است که ما اگرچه مشابه یکدیگریم اما هرگز شبیه یکدیگر نیستیم و هریک در وجود خود منحصربه فردیم. این فردیت می‌تواند هیجان‌‎انگیز و درعین حال دردناک و رنج آور باشد چرا که انسان را به تنهایی عمیق خود در جهانی مملو از انسان، واقف می‌سازد. آرزوی رشد و شادی برای شما داریم.

شراره ارسال در تاریخ ۰۹ تیر ماه ۱۴۰۱

به نظر من
هدف از زندگی
رسیدن به «تنهایی»ست...

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

وقت شما به‌خیر شراره عزیز. ممنون از مشارکت شما در گفتگوها و زمان ارزشمندی که برای مطالعه مقاله صرف نمودید. عمق جمله شما را دوست داشتم. آرزوی رشد و برکت برای شما داریم.

زینب ارسال در تاریخ ۰۹ تیر ماه ۱۴۰۱

به نظر من انسان مدرن تنهایی رو بیشتر حس میکنه !! در گذشته انسانها کمتر دغدغه مواجه شدن با تنهایی رو داشتن چرا ؟ ممکنه یکی از دلایلش این باشه که شناختمون از انسان و سفرهای درونیش بیشتر شده ؟

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

وقت شما به خیر زینب عزیز. ممنون از مشارکت شما در گفتگوها. این‌که مدرنیته مسوول احساس تنهایی انسان باشد، به باور من چندان هم مهم نیست. مهم این است که انسان امروز بتواند معنای تنهایی را از احساس تنهایی تشخیص داده و سپس به رشد و شکوفایی خود در عمق تنهایی وجودی خویش بپردازد. و البته که در گذشته، به دلیل سبک زندگی فامیلی و فشردگی انسان‌ها در چنبره تجمعات و مناسبت‌های خانوادگی، اعم از دید و بازدیدها، صله ارحام و ازدحام دوست و همسایه و هم محله‌ای در زندگی یکدیگر، احساس تنهایی کمتری در افراد دیده میشد و شاید افراد حتی فرصت پرداختن به چنین احساسی را نداشتند اما این به آن معنا نیست که تمام این اشخاص درست زندگی کرده باشند و یا فردیت خود را در میان آن جمعیت توانسته باشند پیدا کنند! و البته که سبک زندگی جمعی، کمتر به افراد اجازه فردیت می‌دهد و شاید انسان دیروز حتی دلیلی نیز برای رشد فردیت نداشت چون نیازهای اولیه اش در سایه همان مراودات فراهم میشد و خارج از آن مراودات به خطر می‌افتاد و به همین دلیل، به لبه پرسش‌های زمانه ما نیز نزدیک نمیشد. اما بازهم در میان افراد زمان‌های گذشته، انسان‌های دغدغه‌مند و پرسشگری وجود داشتند که به سفر تنهایی خویش احترام می‌گذاشتند و با آن مواجه می‌شدند و مانند یونگ یا مولانا و دیگران گوهرهای ارزنده‌ای را برای ما به ارمغان آوردند. آرزوی رشد و آرامش برای شما داریم.

زهرا ارسال در تاریخ ۰۹ تیر ماه ۱۴۰۱

غیر از قسمت اخر که نتیجه گیری و خلاصه بحث بود، سایر قسمتها خیلی مبهم، درهم، نامنسجم نوشته شده بود. طوریکه ادم را گیج میکرد و احساس بطالت از خواندن این متن میداد.ببخشید اگر کمی تند گفتم

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

وقت شما به‌خیر زهرا عزیز. سپاس از زمانی که برای مطالعه مقاله صرف نمودید و ممنون از مشارکتتان در گفتگوها. درمورد نقد شما حتما تامل خواهیم کرد اما ای کاش که مواردی که برایتان مبهم بود را مینوشتید تا ما نیز با یک نقد اصولی و واقعی روبرو باشیم. البته لازم است متذکر شوم که این مقاله همان‌طور که از نام آن پیداست و به مبحث عمیق تنهایی انسان اشاره دارد، نیاز به تامل، شکیبایی و دقت دارد و با یک بررسی سطحی و شتابزده، مسلما همان‌طور که شما نیز گفتید، نمی‌توان توقع دریافت مشخصی از آن داشت. بنابراین، از شما دعوت می‌کنیم که مجددا و این بار با تامل و صبر بیشتر به مطالعه مقاله بپردازید و مواردی را که مبهم یا گیج‌کننده هستند با ما درمیان بگذارید تا درکنار یکدیگر گره‌های احتمالی را باز کنیم و اگر واقعا به مبحث تنهایی علاقمند هستید، صحبت‌های عمیق‌تری در این خصوص داشته باشیم. با آرزوی صبر و رشد برای شما

معین ارسال در تاریخ ۲۶ خرداد ماه ۱۴۰۱

در واقع می‌توان گفت سفر تنهایی همان سفری است که یک نوجوان ابدی باید طی کند تا به بلوغ برسد؟
و چون یک نوزاد زندگی خود را در ری‌اکشن‌های مادر خود می‌بیند تنهایی را بی مادری تعریف کنیم؟ یا بهتر بگویم رهایی از عقده‌ی مادر؟

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

وقت شما به‌خیر معین عزیز. ممنون از مشارکت شما در گفتگوها و پرسشگری شما. خیر. سفر تنهایی، سفر به ذات وجودی انسان است و مربوط به کهن الگوی خاصی نیست. درواقع، تنهایی همان سفر فردیت انسان است که در لحظه لحظه زندگی انسان، او را همراهی می‌کند و منحصربه‌فرد بودن وی را نشان می‌دهد. تنهایی به مفهوم بی‌مادری یا رهایی از عقده مادر نیز می‌تواند بخشی از همان تنهایی عظیم و فلسفی انسان باشد که با یتیم شدن در سفر قهرمانی آغاز می‌شود و خود را نشان می‌دهد. البته این باز هم تنها بخشی از عظمت تنهایی است. سپاس از حضور مجدد شما.

معین ارسال در تاریخ ۱۸ خرداد ماه ۱۴۰۱

اگه من درست متوجه شده باشم هر کجا متوجه شویم این نقابی که به صورت زده ایم کفایت نمی‌کند دچار تنهایی می‌شویم
خب سوال من اینجاست که چطور می‌شود خود واقعی رو زیست کرد بدون هیچ نقابی؟

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

وقت شما به خیر معین عزیز. سپاسگزاریم از توجه شما به مقاله و مشارکت‌تان در گفتگوها. برداشت شما البته تا حدودی درست است. ما با نقاب‌هایمان زندگی می‌کنیم و برای زیستن در اجتماع نیاز به ایفای نقش‌ها و استفاده از نقاب‌های متفاوتی هم داریم که البته تا زمانی که ناآگاهانه زیست شوند، پتانسیل ایجاد مشکل و دردسر را برای ما و دیگران خواهند داشت اما مهم این است که بتوانیم این نقاب‌ها را ابتدا ببینیم و سپس بپذیریم تا آگاهانه از حضور آن‌ها بهره‌مند شویم. زیستن بدون نقاب به معنای زیستن بدون ایگو، کاری غیرممکن است و البته نیازی هم به ازبین بردن ایگوها نیست چرا که دراین‌صورت خطر روان‌پریشی انسان را تهدید خواهد نمود. تنها کاری که می‌توان با آن‌ها کرد، شناخت، پذیرش و آگاهی به چگونگی عملکرد نقاب‌ها در خود ماست. مهم این است که ما در درون خودمان با خودمان صادق باشیم و بدانیم که این نقش و نقابی که در این لحظه داریم، برای چه هدفی است و چگونه عملکرد ما را تحت تاثیر قرار خواهد داد. به‌عنوان مثال یک استاد دانشگاه یا یک پزشک لازم است در محل کار، نقاب معلم بودن یا پزشک بودن را داشته باشد تا بتواند شاگرد یا بیمار را هدایت نموده و به نتیجه مناسب برساند اما لزومی ندارد که در منزل هم با همان نقاب وارد شود و مدام توصیه‌های درسی یا پزشکی به اطرافیان خود داشته باشد که در این‌صورت به دام نقاب خواهد افتاد و روابط خود را دچار تزلزل خواهد نمود. بنابراین، برای زیستن خود واقعی، لازم است که «خود»های مختلف را تا حد امکان و مجوز عمر بتوانیم بشناسیم و آن‌ها را زیست کنیم. به‌این ترتیب، به تنهایی عمیق انسان در تجربه منحصر به فرد هر یک از این نقاب‌ها در وجود خودمان پی خواهیم برد و از زیستن در تنهایی خویش نخواهیم گریخت و «احساس تنهایی» کمرنگ‌تر و کم‌قدرت‌تر خواهد شد. آرزوی سربلندی و موفقیت برای شما داریم.

سمیرا ارسال در تاریخ ۰۱ خرداد ماه ۱۴۰۱

سلام. آیا ممکنه طوری بشه که دیگه احساس تنهایی نکنیم؟

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

وقت شما به خیر سمیرای عزیز. ممنونیم که در گفتگوها مشارکت نمودید. برای پاسخ به این پرسش لازم است ابتدا به بررسی ابعاد تنهایی خود بپردازید و چنان‌که در این نوشتار نیز گفته شد، مرز تنهایی و احساس تنهایی خود را بیابید. پس از آن بهتر است به علت تمایل به گریز از تنهایی خود بپردازید و برای بررسی عمیق و ریشه‌ای این مساله شاید نیاز به حضور یک روان درمان‌گر آگاه نیز داشته باشید. احساس تنهایی یک حس طبیعی در غالب انسان‌هاست که در زمان برآورده نشدن برخی نیازها رخ می‌دهد اما زمانی که شدت می‌یابد ممکن است تبعات منفی در روابط افراد بر جای بگذارد (از جمله وابستگی و چسبندگی در روابط، پرتوقعی و طلبکاری، بروز رفتارهای کودکانه و حتی مخرب و ...). بنابراین شاید بهتر باشد نوع پرسش را عوض کنید و به جای این سوال بپرسید: «آیا هم اکنون احساس تنهایی می‌کنم؟ چرا؟ به چه چیزی نیاز دارم؟» و سپس روی آن نیازها متمرکز شوید. آرزوی رشد و شادابی روزافزون برای شما داریم.

جهانی ارسال در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۴۰۱

خیلی ممنونم برای این مقاله

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

وقت شما به خیر. سپاس از حضور شما و مشارکت‌تان در گفتگوها.