وقتی می فهمیم آنچه به عنوان "من" از خودمان می شناختیم، دروغی بزرگ و تعریف ما از خودمان موقتی و بر اساس انتظارات غیرواقعی ما بوده است، امکان ورود به دوران بزرگسالی و نمایش شخصیت واقعی خود را پیدا می کنیم.
وقتی کلاس پنجم دبستان بودم، معلم مان چند منشور شیشه ای مخصوص زیردریایی خریداری کرده بود. ما قبل و بعد از هر کلاس با شیطنت و دویدن در راهروها با این منشورها سرگرم می شدیم. نگاه کردن به دنیا از پشت این شیشه های زاویه دار برایمان جالب بود. از خودم می پرسیدم آیا کودکانی که مجبورند همیشه عینک به چشم داشته باشند، دنیا را بهتر از ما می بینند یا کلاً دنیا را متفاوت می بینند؟
وقتی متوجه شدم عدسی های چشم انسان هم نور را می شکنند و بر می گردانند، دیگر به این سوال فکر نمی کردم که واقعیتی که می بینیم به لنزهایی که استفاده می کنیم، بستگی دارد یا نه. با در نظر گرفتن این تفکر کودکانه، اطمینان حاصل می کنیم که صرف نظر از واقعیت، لنزی که از طریق آن دنیا را می بینیم تا حدودی در شکل گیری برداشت ما از آن مؤثر است.
هر نوزادی بعد از به دنیا آمدن چندین لنز طبیعی در اختیار دارد که عبارتند از: وراثت ژنتیکی، جنسیت، فرهنگ و متغیرهای محیط خانوادگی. تمامی این موارد درک ما از واقعیت را شکل می دهند. بنابراین، وقتی بعد از گذشت چندسال به دوران کودکی خود نگاه می کنیم متوجه می شویم که بیشتر بر اساس دید خود از واقعیت، که متأثر از لنزهای مذکور بوده است، زندگی کردیم تا طبیعت واقعی مان.
در یک خانواده، درک از زندگی نیز از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. در واقع این لنزها هستند که از والدین به فرزندان منتقل می شوند و از بطن این دیدگاه، انتخاب ها و پیامدهای آن زاده و تکرار می شوند. به علاوه از آنجایی که ما برخی از جنبه های این جهان را از پشت لنزهای مختلف می بینیم، ممکن است از دیگر جنبه های آن غافل شویم.
شاید اولین گام در جهت معنا بخشیدن به زندگی واقعی مان، تأیید بی طرفانه نبودن لنزهایی است که از خانواده و فرهنگ خود به ارث می بریم و با نگاه از درون آن ها گزینه ای را انتخاب و پیامدهای منفی آن را تجربه می کنیم. لنزهایی که به ارث می بریم، نوعی زندگی جبری را برای ما رقم می زند که نه تنها هویت، بلکه نحوه محدود شدن دید ما از زندگی و انتخاب گزینه های مختلف را تعیین می کند. اگر هر کدام از ما در زمان و مکان دیگری به دنیا آمده بودیم و والدین و ارزش های دیگری داشتیم، لنز کاملاً متفاوتی به چشم داشتیم.
یکی از سوالات اساسی ما در نیمه دوم عمر این است که چرا اصلاً افراد در دوران میانسالی دچار ناراحتی و اختلال می شوند؟ چرا این اتفاق در طی این سال ها رخ می دهد و چرا نوعی بحران تلقی می شود؟ چه معنایی پشت این تجربیات پنهان شده است؟ "بحران میانسالی" که نام" مسیر میانی" را برای آن برگزیدم، فرصتی است برای اینکه زندگی مان را بازبینی کنیم و سوالی که هم ترسناک و هم نجات دهنده است را از خود بپرسیم که:
من جدا از همه نقش هایی که تا الان ایفا کردم، چه کسی هستم؟
وقتی می فهمیم آنچه به عنوان "من" از خودمان می شناختیم، دروغی بزرگ و تعریف ما از خودمان موقتی و بر اساس انتظارات غیرواقعی ما بوده است، امکان ورود به دوران بزرگسالی و نمایش شخصیت واقعی خود را پیدا می کنیم.
فردیت؛ اصطلاح یونگ و معنی و مفهوم نگرش اصلی اوست. فردیت یافتگی به معنای فردگرایی (تک روی) و خودشیفتگی نیست، بلکه فراخوانی است برای آن که تا جایی که می توانیم در طول زندگی مان بر روی این کره خاکی کامل شویم.
باید از خودمان بپرسیم: چه چیزی می خواهد از طریق من در این دنیا تجلی پیدا کند؟
این سوال فراخوانی است برای انجام وظیفه و تنها سوالی است که تا ابد با ماست و به ما هشدار می دهد که آیا زندگی مان را صرف چیزی کردیم که شکوه و ژرفای روح مان را کاهش می دهد یا صرف انجام وظیفه ای که برای آن به این دنیا آمدیم.
"مسیر میانی" فرصتی است برای بازتعریف و جهت دهی مجدد به شخصیت ما که اتفاقی مهم بین دوران نوجوانی طولانی مدت و دوران ناگزیر کهن سالی که در نهایت مرگ را در ادامه با خود خواهد داشت. مسیر میانی فرصتی است فوق العاده و در عین حال دردناک برای بازبینی ما از درک خود و برداشتن این لنزهای موروثی از روی چشم هایمان.
هدف اصلی از طرز فکر واقع بینانه مسیر میانی، ایجاد تعادل توازن و احیاء رابطه فروتنانه و در عین حال باشکوه انسان با جهان است.
یکبار یکی از دوستانم گفت که می داند مسیر میانی زندگی اش دقیقاً چه زمانی آغاز شده است. او می گفت شروع این مسیر به شکل یک فکر و جمله ای در ذهن او بوده و حقیقت داشتن آن برایش مبرهن بوده است. این فکر آن بود که زندگی من یک کل واحد نیست و از چندین قسمت و تکه تشکیل شده است.
بعضی از افراد این درک و آگاهی را نوعی شکست تلقی می کنند و بعضی دیگر به قدری تحت تأثیر آن قرار می گیرند که پرسش دیگری در ذهن شان نقش می بندد که پس چه باید کرد؟
کتاب راه درست؛ نوشته جیمز هالیس، ترجمه زهره محمدی که از انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی منتشر شده است، در شش فصل به سوالات درست و ضروری که راهگشای شما به سوی زندگی بی نظیرتان خواهد بود، پاسخ می دهد.
جیمز هالیس، نویسنده این کتاب رییس انستیتو یونگ واشنگتن و یکی از برجستهترین روانکاوان یونگی (پیرو مکتب پروفسور کارل گوستاو یونگ) است. او در ایالت ایلینوی آمریکا متولد شد و در سال ۱۹۶۲ از دانشگاه منچستر فارغالتحصیل شد. جیمز هالیس پیش از آن که مجدداً بین سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲به عنوان یک روانکاو پیرو مکتب یونگ در انستیتو یونگ زوریخ آموزش ببیند، مدت ۲۶ سال در کالجها و دانشگاههای متعددی به تدریس علوم انسانی پرداخت. او کتاب های فوق العاده ای در زمینه روانکاوی عمقی دارد که از جمله کتاب های بی نظیر او که در ایران به استقبال قابل توجهی رسیده است، می توان به یافتن معنا در نیمه دوم عمر، مرداب روح، سفر زندگی، موضوع اصلی چیست، بهشت رابطه و شکستن تقدیر اشاره کرد.
منبع: راه درست
نویسنده: جیمز هالیس
مترجم: زهره محمدی
ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی