از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس پنجم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس پنجم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
سلام خدمت استاد عزیز. تو بحث درس چهارم عنوان کرده بودم که همه من را به ویژگی مهربانی می شناسند . دیشب فایل شب قدر را مربوط به سال ۹۶ بود گوش میکردم که رسید به بحث اینکه آیا شما پنجه عسلی هستید؟ یعنی از ترس از دست دادن و تنها بودن مهربانی می کنید؟ دیشب خیلی به این موضوع فکر کردم و دیدم اگر بخواهم صادقانه با خودم و درون خودم را کند و کاو کنم ، در پنجاه درصد مواقع این موضوع کاملا درست است. البته مهربانی درباره پدر ومادرم فرق داشته و از هرفرصتی برای تامین رفاه آنها استفاده می کنم شاید این هم به دلیل ترس از دست دادن باشد نمیدانم. لطف میکنید اگر در این خصوص راهنمایی بفرمائید. چون همیشه یکی از دغدغه ها و ترسهایم ترس از دست دادن عزیزان بوده و هست. در ضمن کتاب مرداب روح را هم تازه شروع کرده ام
من تو رابطه ای هستم که مورد فرافکنی قرار گرفتم یعنی طرفم فکر میکنه من یه آدم فوق العاده و بی نظیرم که خدا من رو سر راهش قرار داده و اصلا عیب های من رو نمی بینه و من میدونم اون موجود فوق العاده نیستم و اگر باهاش ازدواج کنم به مشکل بر می خوریم آیا راهی وجود داره که اون وجه معمولی و انسانی من رو ببینه ؟
فك ميكنم اون وجه معمولي و انسانيتون رو بايد بهش نشون بدين
بسیار عالب
سلام، شاید اونقدر نقاب کامل بودن جلوش میزنید که اینجوری احساس میکنه، شاید هم اون طرف ویژگی هاش رو داره به شما فرافکنی میکنه
من خیلی پیش میومد که بت میشدم و متعاقب اون، بنا به اقتضای بت بودن، با کوچک ترین خطا شکسته میشدم. تا که فهمیدم این من بودم که با نقاب اجتماعی کامل باشی که به تازگی از وجودش با خبر شدم و البته موقعیت اجتماعی قابل قبولی که نسبت به سنم دارم، باعث میشم این اتفاق بیوفته.... الان سعی میکنم خود معمولیم رو بپذیرم و دوس داشته باشم و نقاب کامل باش رو آگاهانه و در موقعیت های مشخص استفاده کنم، نه که بشم همون نقاب.... بعلاوه، برخلاف قبل که همواره خوشحال میشدم از بت فرض شدن، الان کمی تامل میکنم تا فرد مقابل کمی با خود واقعیم آشنا شه تا ببینم حاضره با لکه ای که به تصویرم وارد میشه منو از سفید مطلق، خاکستری ببینه یا ترجیح میده به سیاه مطلق سقوطم بده... چون دیگه نه حاضرم تصویر ذهنی یه نفر دیگه رو به دوش بکشم و زندگی کنم نه دلم می خواد برای یه خطا و متفاوت عمل کردن با اون تصویر، شکسته بشم.... امیدوارم این کامنت و بیان تجربه شخصیم براتون راهگشا باشه
من عاشق پسری شدم که فکر می کردم باحضور اون در زندگیم خدا رو شکل دیگه ای می پرستم، انگار یکی از خدایان یونان باستان یه مجسمه میکل آنژ اومده بود روی کره زمین و صلح و عشق و هنر دوباره برام معنا می شد، عشق اون برام یه جور عبادت بود هرکاری که اون می کرد به نظرم بخشی از معنای زندگی بود و فکر می کردم پاسداشت معنای زندگی یه جور عبادته، سال ها از جدایی مون گذشت علاقه ای که به اون داشتم بخشی از وجود من شده بود، بازهم گاهی بهش فکر می کنم (بهتره بگم به فرد آرمانی که توی ذهنم ساخته بودم). الان پذیرفتم که خودم هم می تونم معنای عشق و زیبایی و آرامش باشم و توی این زمینه ها هم اعتماد به نفس داشته باشم. این پرسه نزدیکه ۶ سال زمان برد، البته چند سال قبل ناگهان متوجه شدم اون اقا از لحاظ ظاهر و علایق و حتی شغلش شباهت زیادی به مامانم داشت و وقتی اون تائیدم می کرد یا بهم توجه می کرد حسی که از طرف مامانم تجربه نکرده بودم رو داشتم تجربه می کردم و رابطه عمیق عاطفی درک می کردم.
به هرحال حضور اون فرد باعث شد عقل منطقی رو تاحدی متعادلش کنم و به صدای درون خودم هم توجه کنم، حضور اون ادم در زندگی من بخشی از پروسه یافتن معنا در زندگیم بود و اعتمادبه نفس پیدا کردم که به دنبال علایق شخصی خودم برم.
من عاشق شور و نشاط و انرژی هرمس و آپولوی اون پسر شده بودم و نمیدونم چرا همیشه هنر حرف زدن آدما و صدای زیبا برام به شدت جذاب بوده و ازین دو مورد نمیتونم بگذرم. هنوزم دلم میخواد دوستانی داشته باشم که خیلی خوب بلدن حرف بزنن و بحث کنن. (مثل آقای سهیل رضایی)
من متوجه نشدم با بوجود اومدن عشق داغ بلخره درست هست وارد رابطه بشیم یا درست نیست و باید با یه حس معمولی وارد رابطه بشیم؟
عشق داغ نشانه فرافکنیه. درست و غلطش رو نمیدونم. ولی من باشم در این حالت وارد رابطه میشم اما با احتیاط. سعی میکنم تاثیر فرافکنی رو ببینم و نذارم اون منو راه ببره
سلام. چقدر این درس دلم رو خراش داد. هنوزم دلم میخواد یه بهشتی باشه که یه نفر منو ببره توش و پذیرش اینکه بهشتی توسط دیگری ساخته نمیشه درد آوره. من 3 سال پیش با پسری آشنا شدم که من 22 سال و اون 28 ساله بود. هردو در یک نگاه عاشق شدیم و عشق دااااغ ما فورا به خانواده ها انتقال پیدا کرد و حتما میخواستیم این بهشتی که بدست اوردیم رو جاودانه کنیم. روزا یکی پس از دیگری گذشتند و کم کم شخصیت واقعی مون و مشکلات مختلف خودشو نشون داد. ولی با این وجود هنوزم گفتیم ما این عشق داغ رو به هر قیمتی شده حفظ میکنیم.من از اینکه کم کم نور فرافکنی داشت کنار میرفت آزرده بودم و گاهی غر میزدم که تو اون آدمی نیستی که نشون دادی! تصمیم گرفتیم برای اینکه عشق داغ مارو به رسمیت بشناسن چند تا آپشن خوب مثل مدرک تحصیلی جدید و افزایش درآمد به ویژگی های اون پسر اضافه بشه. برای تحصیل دندانپزشکی به خارج از کشور رفت و قول داد که سال بعد درحالیکه دانشجوی دندانپزشکیه و همه چی خارق العاده س برمیگرده و ازدواج میکنیم. رفتنش همانا و روز به روز سرد شدن رابطه همان... یه شب برگشت گفت ما به درد هم نمیخوریم من حوصله تورو ندارم و نمیتونم خوشبختت کنم. تو اون آدمی نیستی که من میخوام. 3 ساله دارم تحملت میکنم. هم تو اذیت میشی هم من. نقاط مشترکمون کمه و تو متوجه نیستی. و از فرداش رفت با یکی از همکلاسیاش که بسیار شبیه من بود دوست شد. و من شوکه شده و خورد شده و شکسته از نابود شدن عشق داغ جاودانه م 6 ماهه زندگیم تعطیل شده و نمیتونم خودمو جمع کنم... من نمیتونم فراموش کنم و باورم نمیشه 3 سال با یه عوضی در تماس بودم و نفهمیدم. نمیفهمم اون چطور تونست بلافاصله بره با یه دختر دیگه آشنا بشه!! من این روزا حال خوبی ندارم و اون حالش خوبه. ولی زخمم مدام داره بهم میگه هیچ بهشتی در هیچ رابطه ای وجود نداره. همه رابطه ها معمولی ان و باید معمولی بمونن. دلم به شدت برای اون بهشت تنگ شده و درد داره که بهشتم دیگه نیس. حالم اصلا با خودم خوب نیست و خلاء بزرگی که ایجاد شده با هیچی پر نمیشه
تجربه من ازین حیث ک اولش ک در یک نگاه ی حس ماورایی بوجود اومد و اصلا هم نمیدونم چرا و چطور شبیه ب تجربه شماست، و بقول خودت وقتی نور فرافکنی کم میشه و تفاوت ها آشکار،درد شروع میشه.من ازدواج کردم باهاش و بعد از ده سال متوجه شدم ک اشتباه بوده انتخابم.منتها بنظرم همه تقصیر ها رو گردن دیگری انداختن اساسا درست نیست.اگرم باشه مشکلی رو حل نمیکنه.بجای تمرکز روی کم فهمی یا بی معرفتی اون آدم و نشخوار بی رحمانه گذشته،ب خودت و درونت نگاه کن.من اینکار رو کردم و نتیجه گرفتم.شاید بدرد تو هم بخوره.ارزشمندیت بدجوری لطمه خورده.بگرد جاهایی ک میتونی مفید باشی یا حس ارزشمندی بهت میدن رو پیدا کن و روشون کار کن.ب گذشته و خانوادت نگاه کن و ببین چ کارهایی کردی ک الگوی مخربی بوده ومیتونی با تغییر دادنشون برای رابطه بعدیت ی کاری انجام بدی.هیچ رفتنی یک شبه اتفاق نمیفته
مرسی از راهنماییتون فاطمه خانم. چقدر احساس امنیت میکنم وقتی میبینم یه خانم دیگه تجربه ی مشابه منو داشته. اره ارزشمندی من از کودکی توسط بابام لطمه ی شدید خورد و الان بیشتر از هر وقت دیگه عفونی شده. ببخشید شما بعد از 10 سال با اون آدم چه کردید؟ تلاش کردید رابطه به شفا برسه یا جدا شدید؟
شروع آشنایی من با بنیاد از طریق کانال تلگرامتون بود و چیزی که باعث شد به روش یونگ علاقه مند بشم مثالی بود که آقای رضایی در یکی ویس ها زدن و دقیقا برای من اتفاق افتاده بود.
25 ساله هستم و تقریبا یک سال و نیم پیش عاشق شخصی شدم که به شدت با معیارهای اخلاقی من ناسازگار بود. از ابتدا تفاوت ها رو می دیدم ولی به قدری عاشق بودم که اهمیتی نمی دادم. خوشبختانه بعد کمتر از یکسال رابطه با این فرد از خانواده خواستم تا کمکم کنن بتونم از این رابطه ی نادرست خارج بشم. بعد از اون تصمیم گرفتم تا مدتی هیچ رابطه ای رو شروع نکنم. الان بعد از یکسال و بعد از سوگواری هایی که زندگی عادی من رو خدشه دار نمی کرد کاملا احساس می کنم از قضیه آزاد شدم اما همچنان نگران هستم از اینکه انتخاب های بعدی من هم به همین صورت باشه. من همیشه دختر خوب مامان و بابا بودم برای همین هم کارهای بد و شیطونی و گستاخی و ... رو به سایه روندم و اون رو روی یک شخص فرافکنی کردم. این موقعیت من رو با زندگی نزیسته م آشنا کرده و امیدوارم بتونم در مسیر درست پیش برم.
آخ آخ دقیقا خودم. انقدر دختر خوب بودیم که آدمای عوضی برامون جذابتر میشن تا آدمای سربراه
سلام
من ۱۷ ساله که بودم عاشق یه پسر ۲۷ ۲۸ ساله شدم که با تمام علاقه ای که بهش داشتم ولی همش بی توجهی میکردم بهش نمیدونمچرا که خوب این رابطه با اون رفتارهای من تموم شد بعد اون دیگه وارد رابطه ای نشدم تا پارسال (۲۲سالگی) که دوباره از یه اقایی خوشم اومد که ۳۳ سالشونه خواستم اشتباه رابطه قبلی رو تکرار نکنم ولی باز هم موفق نشدم تو یه یک رابطه نمیتونم با توجه به اینکه به طرف مقابل علاقه مند هستم بهش توجه و محبت کنم
تو این روزها که فکر کردم دیدم افرادی که من انتخاب میکنم اصولا جز موفق ترین ادم ها هستند از همه لحاظ فکری مالی و ادم های نسبتا پخته ای رو انتخاب میکنم
شاید چیزهایی که خودم خواستم نرسیدم و موفقیت هایی که میخواستم رو نداشتم وارد رابطه ای میشم که طرف مقابل داشته باشه
و هر وقت پسری با سن کمتر بهم پیشنهاد داده بهش فکر نکردم و برام جذاب هم نبودن یعنی ادم ها رو با دستاورداشون میسنجم برای خودمم همینه یعنی خودم رو هم با همین ها اندازه می کنم مثلا خوب الان چرا یه کار خوب نداری چرا زبانت قوی نیست چرا رابطه خوبی با دوستات نداری چرا دوست کمی داری چرا فلان کارو بلد نیستی چرا فلان کتاب رو نخوندی هیچوقت راضی نشدم و همیشه در تلاشم با این حال هیچ کار تموم شده و کتاب کامل خونده یا هر چیز دیگه ای ندارم هیچکدوم رو به انتها نرسوندم
من هر چقدر فایل های شما رو گوش میدم نمیفهمم مشکل کجاست چی سایه ست و چی نیست
چه جالب منم عین شمام، همسرم ده سال ازم بزرگتره، کلا فاصله سنی زیاد تو روابط، مورد علاقه من هیت و بینهایت کار نیمه تمام دارم
سلام
شايد اون متري كه ديگران و خودتون رو داري باهاش مي سنجيد سايتون باشه.
سلام گلم منم مشکل مشابهی دارم. فهمیدم که این بی توجهی ک فرمودید طرحواره بازداری هیجانی نام داره. ما خیلی احساساتی نمیشیم و اگر هم احساسی باشه بروز نمیدیم. اینو باید حل کنیم. بحث دوم هم ک فرمودید اگر اشتباه نکنم کمالطلبی منفی باید باشه. یعنی انقدر در خانواده و جامعه به فرد فشار وارد شده که تندتر بیشتر بهتر؛ او هم این الگو رو پذیرفته و با این کمال طلبی منفی خودش و بقیه رو قضاوت میکنه و تحت فشار میذاره. باید پذیرفت که قرار نیست همه چیز بی نقص باشه بلکه قراره برای پیشرفت تلاش کنیم و در هر مرحله از آنچه داریم لذت ببریم.
جانا فک کنم خودت دستاورد چندانی نداری...نمیدونم در مورد خودت توضیح ندادی..ولی سعی کن اول رو خودت تمرکز کنی تا روی بقیه ...تو شاید چبزایی ک دوس داری باشی رو بقبه پروژکشن میکنی