روانکاوان اعتقادات جالبی در مورد هدف داشتن در زندگی دارند. نگاهی که می تواند زندگی شما را زیر و رو کند.
بچه جان درست را بخوان مثل من بدبخت نشی
فلان کسک فامیل رتبه فلان کنکور شده، من هم می زنم برسم بهش
همه بچه درس خوان ها و شاگرد اول ها فلان رشته را انتخاب می کنند، من هم همین کار را می کنم
زودتر خودم را بندازم تو یک دانشگاه از شر خانواده و اوامرشان راحت شم
ثروت تنها راه رهایی از فلاکتی است که درش هستم میرم دنبالش و بدستش می آرم
بابام می خواد من تحت سلطه اقتصادی خودش نگه داره، خودم یک کار راه می اندازم و به نتیجه می رسونم
من پدرم(یا مادرم) همیشه آرزو داشت که به فلان وضعیت شغلی برسم و من تمام تلاشم را به خاطر رسیدن به این خواسته انجام خواهم داد.
زندگی برای شما سوالی را مطرح می کند و شما در به در به دنبال پاسخ آن سوال و رسیدن پاسخ به آن می روید.
بنابراین اگر سوال شما این بوده که بدبخت نشوید شاید تمام عمر خود را مال بیاندوزید و تلاش کنید که آن را از دست ندهید.
به قول رابرت جانسون در کتاب زندگی نزیسته ات را زندگی کن ما در نیمه دوم عمر تلاش می کنیم و قفس می سازیم و بعد حالا باید عمری هم تلاش کنیم تا از زندانی که خودساخته ایم خود را برهانیم!
جیمزهالیس هم در کتاب سفر زندگی، به شیوه سوال کردن شما از خودتان توجه ویژه دارد و می گوید سبک سوالاتی که ما از خود می پرسیم، وضعیت زندگی ما را شکل می دهد.
مثلا اگر شما در خانواده ای بزرگ شده اید که سوال آنجا این بوده که چه کنیم تا دیگران ما را دوست داشته باشند و با ما خوب باشند، احتمالا به عالم و آدم باج می دهیم که همه با ما خوب باشند و این هدف زندگی ما می شود .
به مرور زمان که به نیمه دوم عمر نزدیک می شویم از سبک زندگی خود خسته می شویم. به خودمان می اییم و می بینیم که زندگی که در حال دنبال کردن آن هستیم اصلا باب میل ما نیست و دوستش نداریم.
جالب است شاید ما همه کارهایی را که همه آن را خوب و ارزشمند می دانند انجام داده باشیم ولی اوضاع حال و احوال مان با دستاوردهای مان خوب نیست
به قول کارل گوستاو یونگ زندگی حقیرانه همچون کفشی است که به مرور که بزرگ می شوید پای شما را میزند.
اکنون نوبت آن است که سبک سوال پرسیدن خود را عوض کنیم، ما باید سوالاتی از خود بپرسیم که بتواند ما را به زندگی بزرگتری فرابخواند.
ما را به زندگی دعوت کند که با آن احساس بهتری داشته باشیم.
به قول جیمزهالیس برای زندگی کردن زندگی باید یا تن به اضطراب و ترس هایت بدهی و یا زندگی نکبت بار توام با افسردگی را باید در آغوش بکشی.
بنابراین در نیمه دوم عمرت، هر جا که به خاطر ترس به سراغش نرفته ای را بهش سر بزن و در آنجاها جدی تر باش
ببین از چه چیزهایی در زندگی ات اجتناب کرده ای، برای رفتن به دل آن ها آماده شو
به قول جیمز هالیس که در سی دی شماره شش شکستن تقدیر می گوید مقصود زندگی رسیدن به جای خاصی نیست، مهم این است که تو در مسیر باشی.