از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
در مورد سایه نوع اول، ادم دست و پا چلفتی و اعتماد به نفس پایین و شجاعت نداشتن در برابر خواسته های درونم که دوست ندارم کسی منو با این خصلتها بشناسه
سایه نوع دوم ،ادم خیلی آروم و منعطفی هستم ولی به خاطر همین ازخودگدشتگی های بیش از اندازه ام بعضی مواقع که میبینم ازم سو استفاده شده و بهم ارزشی قائل نشدن به شدت خشمگین شدم و داد و فریاد زدم
درمورد نوع سوم دقیقا متوجه نشدم
در مورد سایه نوع اول، ادم دست و پا چلفتی و اعتماد به نفس پایین و شجاعت نداشتن در برابر خواسته های درونم که دوست ندارم کسی منو با این خصلتها بشناسه
سایه نوع دوم ،ادم خیلی آروم و منعطفی هستم ولی به خاطر همین ازخودگدشتگی های بیش از اندازه ام بعضی مواقع که میبینم ازم سو استفاده شده و بهم ارزشی قائل نشدن به شدت خشمگین شدم و داد و فریاد زدم
درمورد نوع سوم دقیقا متوجه نشدم
سلام.
من از دید دیگران همیشه یه دختر خانم و باوقار و باشخصیت و اروم و منطقی هستم. و در اصل تمام خصایص الان که فکر میکنم تعاریفی بوده که از بچگی پدرم میگفت باید باشم و ظاهرا شدم اما قسمت جالبش برای من اینجاست که دقیقا آنچنان خودم و اطرافیانم رو غافلگیر کردم در شرایط مختلف که از خودم منزجر میشدم، شایدم باعث شدم دیگران فکنند من چقدر دو رو هستم اما واقعا دست خودم نبوده. این ویژگیهای بد به خصوص در ارتباطم با نامزدم میزدن بیرون یکی یکی. طغیان سرکشی خشم عظیم که من و به مرز حتی برخورد فیزیکی رسوند و بهت زده شدم از خودم که این چیی بود اومد بیرون از من. البته من چون با مفهوم سایه آشنا نبودم فکر میکردم خشمیکه از کودکی در مقابل کتک خوردنهای مادرم از پدرم جمع کردم الان دارم برون ریزی میکنم هنوزم تشخیص مرز آسیبهای کودکیم و وجود سایه هام برام سخته. بعد از خوندن کتاب نیمه تاریک وجود کمی آرامشم بیشتر شد وقتیکه قسمت تاریک وجودمم دیدم. یا اینکه احساس میکنم یه دختر شیطون و سربه هوارو از بچگی تو سن کم قفل و زنجیرش کردم چون پدرم دوستش نداشت شدم خاانوووم متین ،با اینکه عاشق رنگهای شاد هست یه چیزی ته وجودم، اما ناخودآگاه رنگهایی جز تیره نمیخریدم هنوزم همینجور هستم. متوجه شدم منم میخوام به همه ثابت کنم خیلی مهربونو از خود گذشته هستم در صورتیکه خودخواهی بدجوری بهم حس خوبی میده. اما پای اثبات مهربونی انقدر پیش میرم که کسی شک نکنه اصلا که من واقعا ادم مهربونی نیستم یا خودخواهیو ترجیح میدم.
سلام، پرسشنامه نقاب به پروفایل من اضافه نشده است.
تمرین شناخت نقاب ها رو ممکنه در پروفایل من قرار بدین
ممنونم
سایه نوع اول
بع بقیه کمک میکنم موفق شن ولی وقتی موفق میشن ناراحت میشم. طلای دیگران رو به سختی بهشون پس میدم . ریزش موهام خیلی خیلی ناراحتم میکنه . نسبت به افراد خیلی سریع موضع و نطرم عوض میشه از درون میدونم اشتباه میکنم ولی باز به زبون میارم. یکی بهم بدی کنه سریع موضع میگیرم و اگه همون لحظه بهم خوبی یهو نظرم دربارش عوَض میشه و این هی تکرار میشه درباره افراد اطرافم که حتی چندین ساله میشناسمشون . خسیس هستم ولی بخشندگی میکنم گاهی با منت که الان لهتر شده ولی نمیدونستم خسیس هستم . با کسی درد دل میکنم بعدش شدیدا استرس میگیرم و حس میکنم ازم سواستفاده میکنه .
نوع دوم
پدرم همیشه غر میزد و مادرم جواب میداد چون اگه جواب نمیداد بابام ول کن نبود و گاهی بحث بالا میگرفت تصمیم گرفتم هیچ وقت تو زندگی خودن یا همسرم بحث نکنم و همیشه کوتاه اومدم که شدیدا فک میکنم اشتباه کردم چون الان حتی جرات گفتن خواسته هام رو هم ندارم .
پدرم به راحتی به همه کمک کرد و اسیب دید الان نمیتونم واقعا بجز به خانوادم به بقیه از ته دل کمک کنم و میگم داره ازم سو استفاده میکنه .
سایه نوع سوم
خیلی وقتها عصبانی میشم و خودم و کنترل میکنم چون عصبانیت و دوست ندارم . عاشق لباس برند و زندگی محلل هستم ولی چون شرایطش و ندارم ساده زیستی و انتخاب کردم و الان که کمی دستم بازتر شده نمیتونم خونه عوض کنم و ... چون همسرم مخالفه و میگه همین شرایط خوبه
سایه نوع چهارم
دو دسته افراد دور من رو گرفتن
اول افراد پرتلاش. سختکوش. هدفمند . پول دوست . کمال طلب
دسته دوم . مهربون . تنبل . حق بجانب . خودخواه . عصبی و پرخاشگر
نقابهایی که دارم تلاشگر بودن بخاطر کسب پول . هدفمند بودن چون حس قدرت بهم میده . مهربون بودن بخاطر گاهی در کنترل گرفتن افراد . حساس بخاطر اینکه میگم چرا قضاوتم میکنن . ساده زیستی بخاطر تحت نفود گذاشتن بقیه
خصوصیات اخلاقیم که همه میگن
صبور بودن . مهربون بودن . تلاشگر بودن . البته من عاشق مسافرتهای خارج و خونه بزرگ و ... هستم که بقیه میگن حالا نری یا نداشته باشی نمیشه ؟؟ من واقعا فک میکنم درباره من نمیشه چون همیشه خانوادم گفتن هرچی و بخوای بدست میاری و باید براش تلاش کنی پس نمیتونم درک کنم چرا همه میگن تو خونه ۵۰ متریم میشه زندگی کرد ولی من حالم خوب نیست تو این خونه
رزونانس این جمله برام بود جنگ با خصایص پدرومادر . هر آنچه با آن بجنگید به آن مبتلا میشود دقیقا منم ... من همیشه به مادرم اعتراض میکردم چرا وسیله میگیری استفاده نمیکنی میزاشت میموند ۱۰ سال بعد هم استفاده نمیکرد حرفشم این بود بزار خونه رو مرتب کنیم من دقت کردم مثلا خودم لباس خردیم در طول ۱۰ سال فقط یبار پوشیدم یا اصلا استفاده نکردم ک بزار یکم وزن کم کنم یا ب پدرم خرده میگیرم زبونت نیش و کنایه داره خودمم دقیقا همونم .. در رابطه با غذا و لباس آره منم دوست ندارم بخصوص رو لباس حساسم کلا ن دوست دارم از لباس کسی استفاده کنم ن کسی از لباس من مگر شرایط خیلی خاص باشه خیلیا نمیپسندن ولی... یا نظم ب شکل افراطی برام مهمه همه چی منظم باشه ولی تو خانواده هستم اصلا منظم نیستن .. سایه های ک میشناسم پنهان میکنم دلم رابط عاطفی میخواد ولی حرفش میفته انگار میکنم قبلا برام مهم نبود ولی پارسال دوستم شخصی رو بهم معرفی کرد برای ازدواج قرار شد ی جلسه آشنایی بزاریم بعد ک دیدم جدی میشه کنسلش کردم ۱ ترسیدم با اینکه ۳۰ سالمه اصلا تجربه دوستی ندارم با عنوان دختر خوب عاقل نتیجش شد خامی و بی تجربگیم ی علت دیگشم مربوط میشه ب خواهر بزرگم ک ۱۵.۱۶سال پیش ازدواج کرد ک تازه اول ازدواجش حدودا ۳ ماه گذشته بود متوجه شد شوهرش بهش خیانت کرده ک همون موقع ب پدرومادرم میگه اونا میگن جوونی کرده وقتی فهمیدم اینجوری از خواهرم حمایت کردن کلا حس بدی پیدا کردم حتی از پدرم چندسال بعد پرسیدم اگر بجای دخترت پسرت این حرف میزد بازم میگفتی جوونی کرده چیزی نگفت هر چند الان از اون رفتار پشیمونن و خواهرم بعد ۱۵سال داره جدا میشه علت بعدشی چون تا حالا تجربه رابطه عاطفی و دوستی نداشتم ترسیدم وابسته بشم و .... سعی کردم خلاصه کنم سایه ها بحث سنگینی یکم شناختشون سخته
رزونانس این جمله برام بود جنگ با خصایص پدرومادر . هر آنچه با آن بجنگید به آن مبتلا میشود دقیقا منم ... من همیشه به مادرم اعتراض میکردم چرا وسیله میگیری استفاده نمیکنی میزاشت میموند ۱۰ سال بعد هم استفاده نمیکرد حرفشم این بود بزار خونه رو مرتب کنیم من دقت کردم مثلا خودم لباس خردیم در طول ۱۰ سال فقط یبار پوشیدم یا اصلا استفاده نکردم ک بزار یکم وزن کم کنم یا ب پدرم خرده میگیرم زبونت نیش و کنایه داره خودمم دقیقا همونم .. در رابطه با غذا و لباس آره منم دوست ندارم بخصوص رو لباس حساسم کلا ن دوست دارم از لباس کسی استفاده کنم ن کسی از لباس من مگر شرایط خیلی خاص باشه خیلیا نمیپسندن ولی... یا نظم ب شکل افراطی برام مهمه همه چی منظم باشه ولی تو خانواده هستم اصلا منظم نیستن .. سایه های ک میشناسم پنهان میکنم دلم رابط عاطفی میخواد ولی حرفش میفته انگار میکنم قبلا برام مهم نبود ولی پارسال دوستم شخصی رو بهم معرفی کرد برای ازدواج قرار شد ی جلسه آشنایی بزاریم بعد ک دیدم جدی میشه کنسلش کردم ۱ ترسیدم با اینکه ۳۰ سالمه اصلا تجربه دوستی ندارم با عنوان دختر خوب عاقل نتیجش شد خامی و بی تجربگیم ی علت دیگشم مربوط میشه ب خواهر بزرگم ک ۱۵.۱۶سال پیش ازدواج کرد ک تازه اول ازدواجش حدودا ۳ ماه گذشته بود متوجه شد شوهرش بهش خیانت کرده ک همون موقع ب پدرومادرم میگه اونا میگن جوونی کرده وقتی فهمیدم اینجوری از خواهرم حمایت کردن کلا حس بدی پیدا کردم حتی از پدرم چندسال بعد پرسیدم اگر بجای دخترت پسرت این حرف میزد بازم میگفتی جوونی کرده چیزی نگفت هر چند الان از اون رفتار پشیمونن و خواهرم بعد ۱۵سال داره جدا میشه علت بعدشی چون تا حالا تجربه رابطه عاطفی و دوستی نداشتم ترسیدم وابسته بشم و .... سعی کردم خلاصه کنم سایه ها بحث سنگینی یکم شناختشون سخته
سلام
من پارسال با کتاب نیمه ی تاریک درون با بحث سایه آشنا شدم و تمریناتش رو انجام دادم و شناخت نسبی ای از سایه ام پیدا کردم.هرچند این مواجهه و رویارویی خیلی برام سخت بود و دو هفته ی تمام به خاطرش دپرس بودم اما ارزشش رو داشت و من به موهبت های نهفته در تاریکی رسیدم.یکی از بزرگترین مشکلات سایه ای من پدرم بود.من از کودکی خیلی به پدرم علاقه مند و وابسته بودم چون مادرم هم تیپ شخصیتی ای داشت که زیاد در دسترس نبود و محبتش رو بروز نمی داد.سالها گذشت تا من بزرگ شدم و ازدواج کردم و بعد طلاق گرفتم.در همه ی این سالها پدرم اون حمایتی رو که نیاز داشتم به من نداد و حتی در ازدواجم به شوهرم بیشتر حق می داد تا من.از وقتی که طلاق گرفتم به طور کامل به حال خودم رها شدم و کماکان دستاورد محور هستم تا بقیه رو تحت تاثیر قرار بدم.همون طور که از بچگی برای به دست آوردن توجه و محبت پدر و مادرم زودتر از موعد خوندن و نوشتن یادگرفتم.همیشه شاگرد اول بودم.همیشه باید بهترین می بودم.یک کمال گرای مطلق.حالا در 28 سالگی لیسانس حقوق گرفتم و یک کسب و کار که خیلی خیلی هم براش زحمت کشیدم رو راه اندازی کردم اما بازهم از درون ناراحتم.نقطه ی دردناک من خانواده ام هستن که با اینکه هیچ حمایتی از من نکردن اما من تا پای جونم ازشون حمایت و پشتیبانی می کنم.با وجود این وقتی رفتارهای بی ملاحظه و گاها سوءاستفاده کننده ی پدرم رو می بینم کلا از روابطم ناامید می شم و حتی طلاق گذشته ام رو یه جوری حق خودم می بینم که حس قربانی بودن بهم می ده.گاهی به خاطر این مسئله به روابط مزخرف کشیده می شم چیزی که واقعا خواسته ی خودم نیستن اما نمی دونم چرا بهش تن می دم و وارد ارتباطات به دردنخوری می شم که نباید بشم.حتی گاهی نسبت به آینده احساس یاس و ناامیدی دارم.مسئله ی کارم با اینکه خیلی خیلی براش زحمت کشیدم تبدیل به یه موضوع عادی شده برام که حتی نمی دونم چطوری باید اوضاع اقتصادیم رو بهبود ببخشم.همش به خاطر شغلم غصه می خورم که هنوز به اون درآمدی که نیاز دارم و انتظارش رو دارم نرسیدم.از اون مهم تر به خاطر عدم حمایت خانواده ام سایه ی قدرتمند من باعث شده که خیلی دستاورد جو باشم و به همین راحتیا راضی و خوشحال نشم.
سوال اول درس سوم
چه چیزهایی دیگران از شما بفهمند شما بهم ریخته میشوید؟(حرکت طبق ارزشهای جامعه و سرکوب خود)
در خارج از ایران لباس و پوشش دلخواهم رقص کنسرت ساحل که دوست دارم تجربه کنم
از قاتی کردن و منطقی نبودنم
اگر دیر بیدار شدنم بفهمند ولی خودم در شب بیداری ها تمرکزم بسیار بالاتره
بحث های کاری ازدواج بچه دار شدن ترسو بودن
تمرین دوم؟ چیزهایی که نمیشناسیم و بروزشان غافلگیرمان میکند؟(جنگی که با خصایص پدر و مادرتان دارید)
منطقی بودن مودی بودن من آدم منطقیم بروز مودی بودن احساسات ناگهانی غافلگیرم میکنه
مهربانی قاطعیت و خودخواهی و بیرحمی
مراعات رک بودن
جدی شوخ طبعی
آرامش عصبانیت
مادری دائم بیمار مضطرب مایوس ناامید منفعل فقط به فکر خوب بودن و خدمت برای بقیه مذهبی دیگران براشون تصمیم بگیرند نارضایتی از خود سرزنشگر عدم بخشیدن خود ایثار و مهر طلب سکوت کم حرف بی ارزشی وفادار در هر شرایطی
پدر زئوس خودخواهی قدرت طلبی جنگ طلبی خودنمایی قدرتمند پر ارتباط بیش فعال تمرکز فقط بر اهداف شخصی خود دائم تمجید خود و دیگران پر حرف
تمرین سوم؟ سایه هایی که میشناسیم مدام میخواهیم برعکس نشانش بدهیم؟(عمل ریاکارانه ، خوابهای آشفته)
تمرین چهارم؟ نمیشناسیم ترس از دیدنش داریم( مدام جذب چه آدمهایی میشوید؟)
انسانهای محتاط کم استقلال کم حس یا محروم هیجانی و اغلب خودم ناجی میشدم کمی بهتر شدم