۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث سایه های شخصیتی (درس دوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.

از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 195 نظر ارائه شده است
آزاده ت ارسال در تاریخ ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

درس دوم تمرین اول:
من از کودکی می دیدم که تمام اطرافیان و دوستان پدر و مادرم آن ها را به صداقت و درستکاری، امانتداری،صبر، پشتکار و اراده می شناسند.. و چون این رفتارها را در عمل هم در ایشان می دیدم برایم این رفتارها، ملکه ی ذهن، شده.. و بعدتر که در دنیای بزرگ سالی در جوامع گوناگون، با دروغ، پنهان کاری، سستی در کارها و غیره، مواجه شدم، خودم را دیدم که در مقابل کسانی که به من نزدیک نیستند میتوانم صبور باشم و یا از ایشان عبور کنم.. اما در مقابل نزدیکانم عمیقا دل شکسته و سرخورده می شوم..

معین ارسال در تاریخ ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام طاعاتتون قبول. درموردسوالات درس دوم
آزادی.شادی کردن. راحت خودرا نمایان کردن .ودست از جدی بودن بخاطر ترس ازاشتباه وخطا ترس ازقصاوت.ترس ازپدیرفتنی نبودن.همیشه یک ادم کاملا مقرراتی جدی وچارچوب داربودم.هیچ وقت نتوانستم ازعمق وجودم انچه میخواستم باشم.......سوال بعد درموردپدر بود پدرمن بسیارمتعصب وقوی وشکاک باذهن منفی باف بود درکنارش بسیارمهربان اما این جدیت وترسهاش هیچوقت نتوانست بگذارد ما بهش نزدیک شویم ..وطبیعا من هم به اوشبیهم ودرمواردی پرازترس وحشت های ناخواسته .......

معین ارسال در تاریخ ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام طاعاتتون قبول. درموردسوالات درس دوم
آزادی.شادی کردن. راحت خودرا نمایان کردن .ودست از جدی بودن بخاطر ترس ازاشتباه وخطا ترس ازقصاوت.ترس ازپدیرفتنی نبودن.همیشه یک ادم کاملا مقرراتی جدی وچارچوب داربودم.هیچ وقت نتوانستم ازعمق وجودم انچه میخواستم باشم.......سوال بعد درموردپدر بود پدرمن بسیارمتعصب وقوی وشکاک باذهن منفی باف بود درکنارش بسیارمهربان اما این جدیت وترسهاش هیچوقت نتوانست بگذارد ما بهش نزدیک شویم ..وطبیعا من هم به اوشبیهم ودرمواردی پرازترس وحشت های ناخواسته .......

h.j ارسال در تاریخ ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

پدر من یک پوزیدون رشد نیافته که پدر سالار و عقل کل میدونه خودشو و خشکه مذهبی و اغلب اوقات مرغش یه پا داره و حرف حرف خودشه - مادرم هم در دوران کودکی ما به دلیل اینکه احساس میکرد که وارد یک زندگی تحمیلی شده و از ازدواجش راضی نبود سعی کرد مستقل باشه و دستش توی جیب خودش باشه و از بابام هیچوقت چیزی نمی خواست و در ارتباط با جنس مخالف و نامحرمها فوق العاده به ما سخت می گرفت به حدی که وقتی که من سر کار رفتم نمیتونستم با همکارهای آقا درست ارتباط برقرار کنم و هنوز هم یه آرتمیس تند و جدی هستم که هیچ مردی جرات نکنه بهم نزدیک بشه و دقیقا شدم عین مادرم یک آرتمیس که دستش تو جیب خودشه و نیازی به هیچ مردی نداره اما حالابا اینکه 38 سالمه و ازدواج نکردم ناراحتم که چرا انرژیهای دیگه ای مثل آفرودیت وهرا را زیست نکردم چرا دقیقاً شدم کپی مامانم البته از پوزیدون هم بی نصیب نیستم طاقت کوچکترین انتقادی را ندارم. چند سال پیش رابطه ای را شروع کردم اما خودم با رفتارهام با گیر دادن و زود قضاوت کردن و برداشت منفی کردن از رفتار طرف مقابلم اونا از خودم رنجوندم و حتی با انرژی آرتمیس توپیدم بهش که دلیل این رابطه را نمی دونم در صورتی که خودم شروعش کرده بود. کلا با وجه آنیما و زنانگی خودم ارتباط ندارم رقصیدن و با دوستانم در جمعی گفتن وخندیدن برام خیلی سخته و بعضی اوقات بقدری در سر کار با ارباب رجوع مثل مادر فولاد زره برخورد میکنم که باورتون نمیشه بعضی از آقایون جلوی من به تپ تپه می افتند ....
سایه های من آفرودیت و هرا هستند که اصلا زیستشون نکردم
عقده منفی مادر (مادر خواهی) در من فوق العاده زیاده کلاً حرف مادرم روی من خیلی تاثیر گذاره و تمام زندگیم رو زیر نظر مادرم گذروندم دلم می خواد مستقل بشم و خودم برای خودم تصمیم بگیرم نه اینکه هر تصمیمی که میگیرم ناخودآگاه اون تصمیم را با نظرات مادر و پدرم بسنجم ..... (یک جفت کفشم که میخام بخرم درسته خودم میرم کسی دنبالم نیست اما ناخودآگاه دارم نظرات پدرو مادرم در مورد جنس و کیفیت و قیمت کفش تو ذهنم میاد و دقیقاً چیزی را میخرم که باب میل اونا باشه )
در مورد ازدواجم چون مادرم ازدواج تحمیلی داشت هیچوقت در مورد خواستگارام نظرشا نمیگفت میگفت خودت فکر کن و منم چون یک پرسفون ووابسته به نظر مادرم بودم دچار شک و تردید میشدم و عزت نفس پایینم که در سایه بود در مقابل خواستگارها میزد بیرون و میشدم یه پوزیدون عاطفی و رشد نیافته همراه با پرسفون که هیچ نظری از خودش نداشت و فقط مهر طلب میشدم....

ندا ارسال در تاریخ ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

با توجه به اینکه در یک خانواده کارمند به دنیا اومدم و فرزند آخر خانواده هم بودم انتظار شدیدا حرف شنویی از من داشتن و فضای حرف زدن و مطرح شدن رو نداشتم
پدر و مادرم هر دو از لحاظ سنی تفاوت زیادی با من داشتن
پدرم با توجه به تجربه هاش نسبت به سن و سالش خیلی با آرامش برخورد میکرد و نسبت به همسن هاش یک شخص دموکرات بود و همین موضوع باعث شده بود که اقتدار زندگی رو به مادرم واگذار کنه و مادرم از این موضوع شدیدا به نفع خودش استفاده میکرد و همیشه مشکلات خانواده رو مسببش پدرم عنوان میکرد و بانی تمامی موفقیتها مادرم ...
در سیستم های کاریی که بصورت کاملا سیستماتیک و اداری هست میتونم سریعا رشد کنم (بعنوان یک شخص دوم و یا کارمند)

چندین سال هست که دوست دارم کار شخصی خودم رو راه اندازی کنم و کار تجاری انجام بدم
اما بخاطر ضعفی که از طرف پدرم در شغل آزاد داشته و نتونسته موفق بشه و کارمندی رو انتخاب کرده منم نتونستم هنوز از این ضعف عبور کنم...

نگار ارسال در تاریخ ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام. چقدر درس دوم جالب و در عین حال ترسناک بود برام. من تو خونواده ای بزرگ شدم که به شدت پدرم تعریف همه ی اصول و ویژگی های خوب بود و اصولا همه ی بدی های پدر هم به دیگران به ویژه به مادرم فرافکنی میشد و الان بعد از فوت مادرم من سیبل این فرافکنی ها هستم. از مقیاس بزرگ بگیرید تا کوچکترین چیزها. مثلا اگر پدرم دستش بخوره به لیوان آب و بیفته بشکنه مقصر مادرم بود و الان هم من.. حتی اگه خودش لیوان رو اونجا گذاشته لابد مادرم/من با حرف زدن حواسش رو پرت کردیم و حتی اگر حرف نزدیم از دست ما! اعصابش رو خورد کردیم لابد یا ...
البته این رو بگم که من سالهای سال دختر بابا بودم و متحد بابا علیه مامان.. بعد ها پدرم بعد از اینکه من رو به اوج برد، از بالاترین نقطه ی ممکن پرتم کرد.. من سالها دنبال تاییدش دویدم.. با موفقیت های بیشتر و بیشتر.. با قیام علیه تصویر سنتی زن.. با مرد بودن.. مادرم در جوونیش دنیای رنگ و طراوت بود.. با هزار هنر .. و هم شغل پدرم حتی با موفقیت های بیشتر. حالا که نگاه میکنم هیچ نمیفهمم چرا پدرم انقدر مادر رو به حاشیه رونده بود.. اونقدر که مادرم بعد ازدواج (از زمانی که من به یاد دارمش) دیگه آدم رنگی زمان تجردش نبود.. مامانِ محصولِ بابا خاکستری بود و بی میل به زندگی. همیشه میخواستم مامان نباشم.. اگه علاقه ای به من نداشت چرا به دنیام اورده بود؟؟ من بین 5 تا بچه ی دیگه ش یه دهنِ همیشه باز و لکه ی بی معنی و غرغرو بودم مثل اونای دیگه... مامان مدیر مدرسه بود و به دانش آموزاش همیشه عشق شدیدی داشت اما به بچه هاش حتی اجازه نمیداد بغلش کنن و ما رو به عقب میروند و میگفت حوصله نداره.. تو سن 28 سالگی بعد از ازدواجم در نتیجه حرفهای زیبای مادر همسرم در ابتدای کار فکر میکردم که احتمالا قراره حس مادر داشتن رو تجربه کنم.. اما فهمیدم این تجربه از قبلی سخت تره.. مادر همسرم تمام دستاوردهای من در زندگی شغلی، اجتماعی و خانوادگی رو پوچ جلوه میده و به وضوح از موفقیت هام ناراحت میشه.. اوایل این مساله برام خیلی غیرقابل هضم بود.. چرا هرچی بیشتر برای ترمیم روابطم تلاش میکنم بیشتر آسیب میبینم و بیشتر پس زده میشم؟؟ امروز با گوش کردن به جلسه دوم فهمیدم در زندگی من معاشرت و روابط با زنان، انعطاف، دوستی های پایدار، شاد بودن، ورزش کردن، رانندگی، گوش کردن به دیگران، پذیرش دیگران، مدارا و سازش، زندگی در صلح، دلسوزی و درک دیگران در سایه بوده
نطام تربیتی خونواده من همه ی اینها رو در عمل تقبیح کرده. من واقعا هیچ دوست زن نزدیکی ندارم و حتی روابط نسبتا مساعدی با زنان اطرافم ندارم. من حتی در مقایسه با 3 خواهر و 2 برادر دیگه و حتی پدرم هم مردترم.. حرفها و دغدغه های زنانه از نظرم واقعا حوصله سر بر و پوچه. من معنی اینکه به من بگن فلانی اثاث کشی کرده زنگ بزن خدا قوت بگو رو واقعا نمیفهمم. همچنان که اگه روزی خودم در حال اثاث کشی باشم از کسی کمک نمیخوام و حتی به ذهنمم نمیرسه کمک بخوام..
من زندگی کردن در بحران رو خیلی خوب بلدم. اما زندگی در صلح رو اصلا بلد نیستم. بنابراین طبق الگویی که بلدم از صلح هم جنگ و بحران میسازم تا بتونم با روشی که بلدم زندگی کنم.
من بارها ورزش روتین رو ول کردم. نمیدونستم چرا.. امشب فهمیدم بخاطر اینکه هر وقت پدرم من رو در حال ورزش کردن یا رفتن به ورزش دید گفت این کارا چیه به جاش کار کن همون فایده رو برای بدن داره.. ورزش کردن کار تنبل ها و بی مصرفاس!!!
من حتی هنوز هم وقتی یا یکی از دوستان قدیمم مراوده میکنم از طرف خونواده مورد توبیخ قرار میگیرم که باز پای ایکس یا ایگرگ تو زندگیت باز شد؟؟
در خونه ی پدریم همیشه به من گفتن زندگی یعنی سختی کشیدن.. لذت بردن از زندگی در تحمل از رنج هاست.. شاد نباش چون شاد بودن بیخردیه و عن قریب غم بزرگی از راه میرسه و نتیجه شادی و سر به هوا بودنت رو میبینی.. حالا شادی برای من در سایه است. با وجود زندگی خوب و همسری که همیشه همراهه شادی عمیق رو تجربه نمیکنم یا در اوج شادی یهو غم میاد سراغم.. چقدر سایه های من زیاده.. چقدر ترسناک...

نغمه ارسال در تاریخ ۱۹ خرداد ماه ۱۳۹۷

خیلی از ما اینطور هستیم... پر از سایه و پر از ترس. ولی حداقل میخوایم که حال خودمون رو خوب کنیم

یلدا ارسال در تاریخ ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام بعد از گوش دادن به فایل هجم کثیری از خاطرات و اتفاقات دوران کودکیم برام زنده شد ریشه ی بعضی از رفتارام و عصبانیتام و علاقه هام رو فهمیدم.پدر من آدم زحمت کش بعضی جاها مهربون مذهبی بشدت سنتی فامیل پرست (هنوز تو دوران قبیله و زندگی قبیله ایی و بزرگ فامیل) بظاهر قوی ولی ضعیف به گونه ایی که در خونه کسی حرف رو حرفش نمیزد یعنی شهامتش رو نداشت ولی در برابر بزرگای فامیل نرم و منعطف.پسر دوست ودختر رو فقط وسیله ایی برای وصلت کردن با فامیل میدید ارایش کردن حرام مخصوصا لاک زدن که دیگه خود شیطان بودیم لباس هم که اگه دامن نمیپوشیدی قرتی محسوب میشدیم و این اوضاعبدتر شد با به سلطنت رسیدن برادر بزرگم و البته برادر بزرگم خیلی بیشتر باعث تشدید رفتارای پدرم میشد بشکلی که پدرم کوتا میومد ولی اون اصلا کم کم حتی پدرم رفت به سایه وسایه ی شوم اون افتاد روی سر ما(بشکلی که ما میگفتیم قربون بابا) مادر هم مهربون زحمت کش اهل زندگی و بساز والبته تحت سلطه؛سرشار از بی مهری پدرم تمام مسئولیت فرزندان رو بدوش میکشید چون پدرم معمولا سر کار بودخلاصه اینا باعث شد آفرودیت درون من سرکوب و گناه محسوب بشه حتی الان زنایی که آرایش میکنن یا بخودشون میرسن رو میبینم حس بدی بهشون دارم.حتی الان با وجود این که ازدواج کردم باز هم میترسم جلوی پدر و برادرم آرایش کنم بیشتر اوقات با همسرم در حال جنگیدن بی دلیلم کلا با مفهموم زندگی مشترک غریبه هستم علا رغم این که همسرم همیشه در تلاش برای خوشحال کردن منه.همیشه در حال باج عاطفی دادن به دیگرانم خیلی جذب آدمایی میشم که با پدرشون رابطه ی صمیمی و خوبی دارن سایه هامو زیاد میبینم ولی هنوز نتونستم به روشنایی بیارمشون.
خیلی ممنون آقای رضایی حرفای شما حالمو بهتر میکنه مثل روزنه ی امید میونه تو تارکیه وجودم

گلي ارسال در تاریخ ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

من و شوهرم همون ادوارد دست قيچي هستيم. ايشون خانواده بسيار نا منعطفي داره و فقط كمال گرايي منفي رو در خودشون رشد دادند بدون ذره اي رفتارهاي زنانه حتي در خواهر و مادرشون. من هم به دليل اينكه سالها مجبور بودم تنها زندگي كنم روي لطائف زنانگيم پوشش گذاشتم تا در اجتماع و محيط كار در امان باشم، البته من سعي كردم دلخوشي هاي اندك كه در محيط خانواده گرمي ايجاد كنه رو حفظ كنم مثل رقصيدن، لباس شاد پوشيدن، حتي شايد خنده دار باشه اما لاكهاي شاد زدن و اينطور كارهاي كوچيك كه در دسترسم بوده . اما باز اين احساس هست كه به قول شما هر دوي ما در درجات مختلف در خانواده هايي بزرگ شديم كه بسيار قوي،تحصيل كرده اما كم احساس و به قول شما اقوش خوني!!در خانواده هاي با سطح تحصيلي بالا اين رويه زياد به چشم ميخوره، طرف به خاطر پرستيژ اجتماعيس خيلي از خوشي ها و راحتي ها رو به خودش حروم ميكنه بعد در سنين ميانسالي دنبال اونها ميگرده

شیرین ارسال در تاریخ ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

استاد جان آیا سایه بخشی هست که سعی میکنیم نباشیم یا برعکس هستیم مثلا والدین من بشدت مهرطلب و تایید طلب بودن ومن هم نا سالها بودم والبته الان کمتر هستم این سایه من هست؟ ویا برعکس اونها خیلی آبرومند وابرو مهم بوده ولی من کارهای می کنم که ممکنه اآبرو برود آیا این سایه من است؟ ومن باورها رهای آنها را قبول ندارم و حتی ارتباط خارج از زندگی دارم

سحر ارسال در تاریخ ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

با سلام و خسته نباشید خدمت استادرضایی که تلاشهای فراوان درجهت پیشرفت بشریت انجام میدهید.
من در خانواده ای بزرگ شدم که محبت صداقت و عقلانیت از نکات باارزش درکنار پدری جدی و با دیسیپلین و مادری ارام و مهربان.
نکات ضعف خانواده من 1- اهمیت دادن بیش از اندازه پدرم به درس خواندن
و تایید شدن درصورت کسب موفقیت های برتر در مدرسه و کنکور باعث شد زندگی زیست نشده فراوانی داشته باشم از دست دادن فرصتهای تفریح با همسن های خودم استفاده ار کلاسهای موسیقی ورزش و... درنتیجه الان در سن 36 سالگیم احساس ناکامی و سرکوب تمام احساسهایم و نارضایتی شدید در زندگیم دارم
2- مودب بودن و احترام بیش از اندازه به دیگران که باعث در جامعه و محیط کارم دچار سو استفاده و لطمه های زیادی شدهام
3- کمال گرایی های پدرم باعث شده در هر کاری بهترین ها رو طلب کنم که درغیراینصورت دچار وسواس فکری شدیدی میشوم و این در زندگیم خیلی آزارم میدهد
ممنون میشم اگه راهنماییم کنید