نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.
از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
استاد عزیز م من یک مشکلی که دارم زنی موفق از نظر کاری مالی هستم اهل کتاب و بقول خیلی ها با درک وبا شعور بالا هستم و از نظر همه زیبا ولی عاشق مردانی که خیلی خیلی از از نظر از من پایین تر هستن میشوم و انها هم عاشق سخت میشوند ولی همش به خودم میگم آخه این چیه هیچ تناسبی با من نداره از هر نظر پایین تره ولی همه اینها یک ویژگی داشتن خیلی پیگیر من بودن برای ارتباط با من وخیلی علاقه داشتن و صادق بودن و تنها ویژگی مثبت آنها بسیار خوب گوش میدهند صادق هستن ومهربان ولی بسیار ناتوان هم از نظر کاری مالی ونه اهل کتاب نه هیچ موفقیتی هیچی خیلی سطح پایین هستن و من میگم باید اون عاشق بشه ولی آخه من چرا میشوم ودر نهایت با کلی کلنجار با خودم در اوج علاقه رابطه را تمام میکنم و انگار عقل میاد وسط گاهی فکر میکنم من عاشق عاشق شدن هستم انهم دوطرفه باشد ولی چرا من ادمهای هم سطح خودم را پیدا نمیکنم و هرچی فکر میکنم من از چی اینها خوشم میاد جواب پیدا نمیکنم لطفا مرا راهنمای کنید شاید چون عاشقی در وقتش نکردم با تشکر زیاد
دوستان سوالهای مربوط به درس ۴ و۵ کجاست لینک آنرا در کانال نگذاشتن از کجا برم؟
اسمم نغمه ست، ولی هرچقدر فکر میکنم چه سایه ای برام ایجاد کرده، به نتیجه ای نمیرسم! شاید پرخاشگری و غرغرو بودنم باشه، زمانی که فهمیدم معنی اسمم یعنی آواز خوش، و تو خونه هیچوقت اواز خوشی نداشتم. من دختر کوچه روشن کن بودم ((:
در مورد خونواده هم مدیر بودن مادرم که باعث شد ما همه تو زمینه ی خانه داری، از نظر مادرم بی عرضه باشیم، چون همه ی کارها رو خودش انجام میداد در کنار کارمند بودنش.
پدرم همیشه برام محترم بوده و هیچوقت روی حرفش حرفی نزدم و تا جایی که میتونستم در حد سن خودم کمک میکردم بهش، مثلا تو مسائل مالی!
این حس به پدر باعث شد همسری انتخاب کنم که تا حدودی شبیه به پدرم باشه و الان که حدودا 2 سال هست روانکاوی میشم متوجه شدم.
جایی که از خواب گفتین، من خواب زنی از اقوام همسرم رو میدیدم که توی خواب بهم حس اضطراب میداد و در بیداری هم با اینکه ظاهرا تعامل خوبی داشتیم ولی حس خوبی نداشتم، و فکر میکنم بخاطر حس زنانگی بود که داشت و من نداشتم.
سلام با تشكر از سخاوتگريتون ، استاد فرمودين دو انرژي جنگجو و نابودگر خيلي مهم هستن ، اگر زن خانه داري كه با مردي مقتدر زندگي ميكند و مجبور به نشان دادن سازگاري و انعطاف است و در ازمون نقشه ي راه اين دو ويژگي را از خود نشان نداده و حدود سي سال در زندگي مشترك به اين شيوه زندگي كرده است ميتواند اين انرژي را فعال كند ،زندگيش نابود نميشود؟
سلام با تشكر از سخاوتگريتون ، استاد فرمودين دو انرژي جنگجو و نابودگر خيلي مهم هستن ، اگر زن خانه داري كه با مردي مقتدر زندگي ميكند و مجبور به نشان دادن سازگاري و انعطاف است و در ازمون نقشه ي راه اين دو ويژگي را از خود نشان نداده و حدود سي سال در زندگي مشترك به اين شيوه زندگي كرده است ميتواند اين انرژي را فعال كند ،زندگيش نابود نميشود؟
سلام با تشكر از سخاوتگريتون ، استاد فرمودين دو انرژي جنگجو و نابودگر خيلي مهم هستن ، اگر زن خانه داري كه با مردي مقتدر زندگي ميكند و مجبور به نشان دادن سازگاري و انعطاف است و در ازمون نقشه ي راه اين دو ويژگي را از خود نشان نداده و حدود سي سال در زندگي مشترك به اين شيوه زندگي كرده است ميتواند اين انرژي را فعال كند ،زندگيش نابود نميشود؟
من فقط٦دقيقه دوس دومُ دارم همين شش دقيقه است يا براي من ناقصه؟ممنون
ناقص هست، دوباره دانلود کنین
سلام همراهان عزیز
بعد از گوش دادن مطالب درس دوم کلی سوال تو ذهنم اومد که اینها میتونن سایه هام باشن یا نه و تعدادشون خیلی زیاد بود ولی تا هر جابتونم میگم
پدر من فردی فوق العاده دلسوز بود هر چی داشت رو با کمال میل در اختیار بقیه قرار نیداد و از معازه و ماشین و ... و اطرافیان با اون وسیله ها خونه میخریدن و اخرشم بابام کلی ذوق میکرد فلانی خونه دار شد ولی طرف دیگه جواب سلام بارامم نمیداد و همین باعث شد هیچ وقت سعی نکنم به اطرافیانم بجز خانواده و چتد نفر دیگه کمک بخوام بکنم حتی کسی دنبال کار باشه و بهم بگه و بدونم براش کاری هست نمیگم بهش چون شدیدا به افراد بی اعتماد هستم
بابام خیلی ولخرج بود و اگه مامانم پول جمع کن نبود الان معلوم نبود چه وضعی داشتیم و مامانم بهم یاد داد همیشه پس انداز داشته باشم و الانم خیلی وقتها پول دارم ولی میگم نه بمونه واسه روز مبادا و حتی کمترین تفریحم نمیتونم داشته باشم البته الان که رو خودم کار میکنم کمی بعتر شدم
تو سن نوجوونی عاشق شدم و یهو رها شدم و چند سال افسرده بودم و خانوادم خیلی زیاد حمایتم کردن اینقدر که برادرم هرشب من و بیروت میبرد و .. از زتدگیش موند و همیشه نسبت بهشون عداب وجدان دارم و خودم رو ندیونشون میدونم . اگه اونا چیزی لازم داشته باشن به خودم ترجیحشون میدم
بعد از تایم خیلی زیادی حدود ۱۳سال با اقایی که دوستش داشتم و تو یه بازه ای ازهم جدا شدیم و کلی اتفاقات برای من و خودش افتاده بود ازدواج کردم . ولی از تایمی که رفت گفتم کاری میکنم حسرت به لحطه با من بودن و داشته باشه و وقتی برگشت مدیرمالی بودم و کلی برنامه برای خودم داشتم . ولی الان بعد از چتد سال میبینم چنگال های من توی بدنش فرو رفته و هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی براش نذاشته . هرچی و بخواد قبل اینوه بگه فراهم میکنم و این همه انگیزش و از بین برده . و تازه فهمیدم همسرم برای من مثل بیاتریس هست ب ای دانته و فک میوردم هر چی بگه درسته و ... تا اینکه متوجه شدم به طرز وحشتناکی پا روی خط قرمز من گذاشته و تصمیم گرفتم جدا شم ولی نمیدونم عملیش بکنم یا نه
وقتی نوجوون بود م بخاطر لباس پوشیدنم و لاک زدنم همه بهم برچسب خراب بودن زدن و اجازه نمیدادن تو جمع حتی بچه هاشون به من نزدیک بشن ولی ابنقد این حرفارو شنیده بودم که عادی شده بود و تا چتد سال با هیچ کس رفت و امد نداشتم . و الان شدیدا از حجاب و ... زده شدم چون معیار کاملا اشتباهی برای سنجش افراده و میخوام بگم ادم بی حجاب میتونه سالم هم باشه
همسرم با من بیرون نمیاد و تفریح مشترکی نداریم . شدیدا دچار بی ارزشی و کمالگرایی بودم که درمان کردم .
از نطر زناتگی هیچی برام نمونده یه مرد به تمام معنا شدم که بابد ماعی کلی قسط بدن و صبح تا شب سرکارم . اصلا نمیتونم تو جمع خانومها باشم و باهاشون صحبت کنم و نمیفهمم یکی میگه جای مبل و عوض کنم یا فلان طرف و ... بخرم یعنی چی.
با اقایون هم که کلا گفتن زشته حرف بزنید میرید جهنم و ... تا چتد سال میش حتی سلام تعارفم میترسیدم بکنم که جهنم نرم و برچسب خراب بودن باز بهم زده نشه و شدیدا فرار میکنم . البته تو محیط کار نه
تو محیط کار کانلا حرفه ای هستم و از پس خودم ب میام . اما در مقابل همسرم موجودی کاملا ضعیفم که حتی کوجکترین خوایتم رو هم نمیتونم مطرح کنم و شدبدا ترس و استرس دارم که داد نزنه عصبانی نشه و فقط در مقابل همسرم اینطوری هستم . و شدیدا تحت فشار هستم چند وقته سعی میکنم به این احساساتم بیتوجه باشم و کاری که دلم میهواد و انجام بدم چون خیلی خسته شدم . من همه جوره کمک و همراهش بودم ولی متاسفانه خیلی بد و توهین امیز پا روی خط قرمزم گداشت.
خیلی پراکنده نوشتم . ممنونم از همگی و اقای رضایی برای این فرصتی که در اختیارمون گداشتن
سلام
وقت بخیر
درس دوم من سایه های جدیدی درونم پیدا کردم ولی چیکار کنم که این سایه وجود نداشته باشه یا در زندگیم کمرنگ بشه رو نمی دونم
انگار درون چاهی افتادم که نمی دونم باید چه جوری بیام بیرون (احساس پوچی دارم)
لطفا راهنماییم کنید ممنونم
در ابادان و در منطقه بریم شرکت نفت و خانواده ای بزرگ شدم که در عین اینکه ازاد بودم اما یک چهارچوب نامریی اطرافم رو احاطه کرده بود .جالبه که تا ۱۰ سال اولیه زندگیم که در ابادان بودم خیلی پدر و مادرم رو به یاد ندارم و بیشتر دوستانم و بازی با انها و عروسکهام و گربه محبوبم رو به یاد دارم .پدرم مردی سخت کوش و بامحبت و البته بسیار عصبی بود که مادرم همیشه سعی داشت این حالت او را جبران کنه.قبل از من دو برادر بزرگتر بودند و ازانجایی که مادرم خیلی دختر دوست داشت و از ترس اینکه مبادا لوس بشوم خیلی من رو نمی بوسید مگر وقتی که خواب بودم و این باعث شده بود وقتی دیگران رو می بوسید فکر کنم من رو دوست ندارد .
.دریکی از جلسات کارگاه کودک که چند سال پیش و تحت نظارت یکی از اساتیدروانشناسی عمقی داشتم وقتی گفتند که خود رو در آغوش مادرتان تصور کنید ،هر چه تلاش کردم تود را در اعوش پدرم دیدم و بعدها فهمیدم که شاید به همان دلیل بوده و البته یکی از مسایل من در ارتباط با دوستانم چه هم جنس و چه جنس مخالف همین سفت بودن من بود در مورد به آغوش کشیدن ادم ها که برام خیلی سخت بود .البته ازان موقع خیلی راحت تر شدم .
پدرم ادم سخت کوش و پرکار و متوجه و دقیقی بودو تمام این خصایص در من هم هست و البته از یک زمان به بعد مبدل شدم به دختر بابا .یعنی حدودا از ۲۸ سالگی و بعد از جدایی اولم .تمام دردل ها و گفتگوهای پدرم با من بود.
اما اونچه در پدرم ضعیف بودو در منهم هست نبود ریسک پدیری است و البته ترسو بودن .جالبه یکی از ارزو های دیرینه من کایت سواری است ازینکه بتونم بدون هیچ وسیله موتوری و صدا سازی خودم رو در باد رها کنم حس عجیب و غریبی در من ایجاد میشه و تعارض این دو حس محتاط بودن و ترس و ریسک ناپدیری ؛و این عشق و گرایشم به پرواز با کایت نمیدانم .اما حتما یک روز امتحانش خواهم کرد.۲۰ سال علی رغم مشکل مهره کمر و تنگی نفس کوه رفتم که ۱۰ سال ازون روتنها بودم که البته این مسیله هم پس از جدایی اولم بود.
مادر بسیار زن مقتدر صبور و خردمندی هستش اما در مقابل پدرم خیلی مدارا کرد..پدر پوزیدون ارسی بود که انرزی هفایستوس رو هم در خود داشت و به نطرم مادرم افرودیتی بود که به خاطر پدر مجبور به سرکوب خود شد .
و در نهایت اقای رضایی گرامی تمام گفتار های شما به نوعی برایم ارتعاش داره .الان ۵۶ ساله هستم برای بار دوم و بعد از ۱۷ سال و با وجود یک دختر جدا شده ام و حقیقتا دیروز عصر احساس کردم که اصلا سوسن کجاست اونقدر در لایه ها گم شده که میبایستی هر چه زودتر به دادش برسم .در حال حاضر در اثنای پیوستن به این کمپین کتاب، زنان اسطوره ای در دوران کمال رو در دست دارم و عجیب هکاته برایم جذاب است .