نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.
از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
سلام و عرض ادب ممنون از راه اندازی کمپین اصل شو وصل شو
در جواب سوال استاد رضایی که چه ویژگیهایی از والدین باعث شد بخشهایی از من قوی و ضعیف بشن ؟ بابد عرض کنم پدر من چون آدم به شدت کمالگرا هستن و چشماندازهای مالی خوبی دارن باعث شد که در زمینه کاری همین کمالگرایی و برنامه ریزی مالی برای آینده رو داشته باشم . از نظر پدر همه چی باید یه منطقی پشتش باشه و متاسفانه بخاطر همین دیدگاه که درونی کردم بخش عاطفی وجود خودمو همیشه نادیده گرفتم به همین دلیل در همه روابط عاطفیم دچار طرد شدگی شدم و الان که ۳۷ سال سن دارم هنوز نتونستم رابطه عاطفی هدفدار داشته باشم وقتی وارد رابطه عاطفی میشم استرسم به حدی زیاد میشه که باید داروهای ضد اضطراب مصرف کنم چون از طردشدگی میترسم و این ترس باعث میشه فقط باج بدم. به ظاهر دختری تحصیلکرده، مستقل ، قوی با شغل بسیار خوبی هستم ولی از درون احساس پوچی و بی ارزشی شدید دارم که هیچکدوم از دستاوردهام به چشمم نمیاد. برای همه بسیار مهربان و صبور هستم ولی اصلا نسبت به خودم این مهربانی و صبور بودن رو ندارم دائما در حال سرزنش خودم هستم برای تمامی اتفاقاتی که از گذشته تا به امروز برام رخ داده .
من به دور از تعریفی ، حس کمک به دیگران بهم پررنگه ، خصوصا ادمهای ضعیف ، یکبار که وارد رابطه با یه همچین ادمی شدم تمام وقتم کمک به این فرد بود تا خوشحال باشه. اما جواب همه خوبی هام شد ترک کردنم.
احساس خیلی بدی دارم.اینکه انگار اهمیتی برای هیچکس ندارم.اینکه فقط یه وسیله ام. با گفته های شما رفتم تو دل سایه هام.دیدم از بچگی همش مقایسه میشدم ، همش کمتر ب چشم میومدم ، مادرم تو جمع فامیل همش تحقیرم میکرد. اگه کاری که من میکنم و کسی میکرد به به میکرد ولی کار من براش معمولی بود.دفتر شعری از خودم داشتم که وقتی میخوندم برای دوستام یکیشون به تمسخر بهم میگفت این عشق و عاشقی ها به قیافه تو نمیخوره.من دوبار عمیقااااا تو رابطه ی عاطفی شکست خوردم و اونی که اول داستان براتون گفتم رابطه ی دومم و برای همین اواخره.من سی و پنج سالمه. احساس میکنم انقدر که با بقیه مهربونم و دوس دارم کمکشون کنم ، از خودم متنفرم و دشمن خودمم. در مورد رابطه امم بگم اینکه به طرفم بنا به استدلال های خودم گفتم فقط با هم رفیق باشیم و حرف ازدواج نباشه.بعد یک سال و سه ماه بهم گفت که داره وابسته میشه و رابطه رو تموم کرد.ازم قول گرفت فقط هروقت بهم پیام داد جوابشو بدم.برام مسخره بود کسی که میخواد رابطه تموم بشه چرا همچین درخواستی داره. از همه جا منو محدود کرد و بعد شش ماه بهم پیام داد که میخواستم بهت زودتر پیام بدم اما دیدم تو از همه جا پاکم کردی ندادم.در صورتی که خودش هم همینکارو کرده بود.بهم گفت که چقد دور بودن من براش سخته و حالا میفهمه چیو از دست داده.و خیلی اصرار داشت بدونه که چرا از همه جا پاکش کردم و تهش حلالیت خواست من هم گفتم حلالت.تا اینکه بعد دو ماه عکس ازدواجشو رو پروفایلش دیدم.دنیا رو سرم خراب شد. این چند ماه که نبود دردی نداشتم به محض دیدن عکس ازدواجش حالم خراب شد و احساس کردم چه چیزی رو از دست دادم.من همیشه کمک کننده بهش بودم ، همیییشه تو همه زمینه ای.همیشه در دسترسش بودم.بعد ازدواجش پیام بهش دادم اما جوابمو که نداد که هیچ ، شمارشو هم عوض کرد.من خرد شدم ، شکستم و حال بلند شدن ندارم.دنیا برام تموم شده است و انگیزه ی سرکار رفتن هم ندارم.حالم خیلی بده
سلام
ممنون از همه خانواده بنیاد فرهنگ زندگی که توی این روز های سخت، سفره داری میکنند و اجازه میدن هرکی به قدر وسع و ظرفیت ش از این سفره گشوده بهره ببره.
در مورد پاسخ سوال های درس دوم کمپین؛ در والدین من ویژگی مدیریت مالی بسیار قوی بوده و من الان در این مورد موفقم حتی اگه یهو توی یه ماه افت نقدینگی پیدا کنم . از طرفی فکر میکنم با رجوع به خاطراتم والدینم بخصوص پدرم که من بشدت شباهت دارم در خلقیات به ایشون در کنترل خشم و مدیریت بحران بسیار ضعیف م . و برای رفع این دو ضعف خیلی تلاش میکنم، مطالعه میکنم ، یوگا کار میکنم و مدام به خودم میگم باید هوشیار و خود آگاه باشم هر چند گاهی خیلی خوب پیش میرم ولی خیلی موقع ها هم افسار امور از دستم در میره و بجای یه خشم ده واحدی ، صد واحد خشمگین میشم . و در مورد مدیریت بحران یه مثال ساده ش میتونه این باشه که من اگر توی محل کارم همزمان پنج تا ارباب رجوع میومد بالا سرم عصبی میشدم و الان دارم سعی میکنم مثلا برای خودم وقت بخرم تا بتونم با آرامش همه رو انجام بدم و اونام راضی برن .
چیزی که جدیدا متوجه شدم در مورد کارم این هست که من مدتها پیش کتاب هنر زن بودن رو خوندم و توی محیط کارم حس کردم باید مردانه رفتار کنم شاید به بهانه محافظت از خودم در محیط کار یه اداره دولتی و نمیدونم چرا فکر کردم وجه جنگجو بروز بدم . واسه همین به مرور من خودم رو آدم خشک و غیر منعطفی دیدم و شاید بقول جناب رضایی اسم قشنگی گذاشتم روش و گفتم و قانونمدارم ،رسمی م ، جدی م . البته در دانشگاه هم همیشه دوستان بهم میگفتند تو اخلاق ت خشک و نظامی هست ولی چون پدرم همیشه دختر محکم و مقتدر رو میپسندیدن من اخلاق خشک نظامی رو تعریف محسوب میکردم . الان هم در محیط کارم در استفاده از قوانین همونقدر خشک و همون قدر غیر منعطف م . البته از زمان گوش دادم به فایل های کمپین خودم در لحظه بخودم تلنگر میزنم که هی دختر میشه یه کم کوتاه اومد هاااا . البته اینم بگم که من بخاطر شدت رعایت قانون در محل کارم امتیازهای کاری زیادی گرفتم و با وجود سابقه کم ، زود جایگاه گرفتم . بنظرم شاید این بظاهر پاداش هم در نوع عملکردم موثر بوده. مورد دیگه اینکه هر تغییر جزیی منو حسابی بهم میریزه . هر چیزی که خارج از پیش بینی باشه . من مهر ماه سال گذشته یه تکیه گاه عاطفی مو از دست دادم سعی کردم با کار و کتاب و اینجور چیزا خودمو جمع کنم . دو ماه بعد یه تکیه گاه توی محل کارمو از دست دادم خیلی احساس عدم امنیت شدیدی بهم دست داد ویران شدم . اما مطالب بنیاد رو که به یاد آوردم بخودم گفتم من چه پیغامی رو نگرفتم که باز این از دست دادن تکرار شد ، الان که با خودم فکر میکنم احساس میکنم شاید لازمه از حاشیه امنم بیام بیرون که البته برای من که از تغییر گریزانم وحشت و اضطراب زیادی داره. گاهی که به اون اتفاق نگاه میکنم میبینم من خودم به تنهایی و بدون تکیه به بقیه هم توانا و توانمندم هاا (با تعجب)
چند روز پیش دومین تکیه گاه کاری مو هم از دست دادم باز ابهام ، باز اضطراب ،باز سرگردانی . الان که فایل های کمپین رو گوش میکنم مدام از خودم میپرسم ؛ من از کدوم بازی یا کدوم منزل باید برم بیرون؟؟
و یه سوال هم دارم ؛ جناب رضایی گفتند آدما ی طماع ، آدمای کلاهبردار رو جذب میکنن . سوالم اینه کدوم آدما، آدمای حسود رو مثل مور و ملخ دور خودشون جمع میکنن؟؟(ممنون میشم جواب بدید)
با سلام . من دوره ۵۳ درس خودشناسی رو شرکت کردم و مطالب برام خیلی قابل فهم و روان بود ولی این مطالب این دوره برام سخته! نا مانوسه! احساس میکنم متوجه شون نمیشم! و از طرف دیگه یه مشکل دیگه دارم اینکه، هر چی تلاش میکنم نمیتونم برای سوالاتی ک استاد مطرح میکنن در حین بحث، جوابی پیدا کنم!!! مثلا ایشون گفتن سوال کنید از خودتون ک آیا ویژگی های ضد ارزش دارید؟ من هر کار کردم نتونستم جواب پیدا کنم! این دلیلش چیه؟ ممنون میشم راهنمایی کنید. با تشکر
خیلی جالب بود برای اولین بار فهمیدم نحوه انتخاب اسمم که همیشه فقط واسم یک داستان بود که اسمم قرار بوده چیز دیگه ای بشه و لحظه اخر بابا بدون توجه به انتخاب قبلیش با مامان اسممو چیز دیگه ای میذاره چیزی که اصلا درموردش صحبتی نکرده بوده و فقط بخاطر اینکه حرف حرف خودش باشه چقد تاثیر گذاشته توی زندگیم توی این حس که من هیچ حق انتخابی ندارم توی زندگیم و واسه قدم به قدم زندگیم منتظر اجازه بابامم حتی اگه پیشم نباشه و قرار نباشه بفهمه و یا حتی اونقدری ماجرای بزرگی باشه..باعث یک محدودیت ذهنی شده واسم که دست به هیچ کاری نمیزنم چون باید از بابا اجازه بگیرم و حالا که بزرگ شدمو غرورم نمیذاره که با ۲۶ سال سن همچنان از بابا اجازه بگیرم دست از زندگی کشیدم و هیچ کاری نمیکنم..نشستم تو خونه و چون بابام از بچگی با همه چی مخالفت میکرد منم همه چیو گذاشتم کنار..این انتخاب اسمم به این شکل چنان قدرتی به بابام داده توی ذهنم که کاملا دست و پامو بسته و وقتی میخوام کاریو شروع کنم چنان استرسی میگیرم که بخاطر دوری ازون ترس و اضطراب سعی میکنم سمت کاری نرم..
و تازه فهمیدم چقد من توی رابطم شبیه بابا رفتار میکنم اینکه منع میکنم طرف مقابلم رو لز توی اجتماع بودن و گذروندن وقت با ادما و دقیقا صفاتیو بهش نسبت میدم که بابا به مامان نسبت میداد چون مامان شبیه خودش نبود و ادم اجتماعی بود و از توی خونه نشستن بدش میومد..اما همین که فهمیدم واسم خیلی خوبه..قبل این بهش پی نبرده بودم..واقعا ممنونم ازتون.
سمانه جانم لطفا و حتما کتاب دختربابا رو مطالعه کنید /وحدتیان ادمین بنیاد فرهنگ زندگی
الان درس دوم رو گوش دادم یه نکته ی جالبی که ازش برداشت کردم این بود که اسمی که پدر و مادرم برام انتخاب کردن و شما استاد عزیز بهش اشاره کردین دقیقا معنیش در روند زندگی من به شدت موثر بود معنای اسم من یعنی بخشنده همیشه با خودم فکر میکردم چرا معنای اسمم اینه چون از کودکی شنیده بودم معنی اسم هرکس شخصیتش رو نشون میده الان فهمیدم دقیقا شخصیتم با معنای اسمم یکی و عجین هست.... ساااالهای زیادی دیگران و خانواده برام انتخاب کردن که اولویت هام چی باشه و من از درون ناراضی بودم ولی بخشیدم در مورد کوچکترین مسایل بگیر تا به بزرگسالی انتخابهایی که تماما اصلا انتخاب خودم نبودن و سرنوشتم رو به شکل دیگه ای رقم زدن تا اینکه در مورد اتفاق اخیری که برام افتاد جالب بود شخص خاطی به بدترین شکل ممکن بهم ضربه زد ولی در نهایت با توجه به آخرین مکالمه ای که باهاش داشتم یهو برگشتم بهش گفتم اشکالی نداره من این مساله رو نسبت به شما میبخشم و این به دلیل شخصیت من هست این اسم اسم من میاد و معنای اسم من یعنی بخشنده حالا میفهمم که چرا پدر مادرم همچین اسمی رو برام گذاشتن در واقع اونها جوری منو تربیت کردن که بخشندگی رو در وجودم پرورش بدم من از شما گذشتم ....درصورتی که الان فهمیدم چقدر معنای اسمم رو انتخابهام تا به این زمان موثر بوده و به شدت حساب شده عمل کرده بدون کوچکترین اهمالی و حتی با خواسته و رضایت قلبی خودم درصورتی که ناخودآگاهم داشته منو به جلو میبرده....ممنون از واکاوی های تیز بینانه و جالبتون استاد عزیز پاینده و موفق باشید
مهدیه جانم حتما کلاس صوتی زندگی برازنده ی من و کلاس صوتی عقده ها روگوش بده/وحدتیان ادمین بنیاد فرهنگ زندگی
استاد رضایی عزیز، قبل از هر یادداشتی ازتون بخاطر این حرکت انسانی و خیرخواهانتون تشکر میکنم. با اینکه کتاب نیمه تاریک وجود رو کار کردم، مفهوم سایه رو تا این حد که شما قابل فهم و شفاف بیان کردین درک نکردم. البته همچنان در مکاشفه سایههام مشکل دارم و به نظرم این دوران گیجی خیلی داره طولانی میشه که همین برام استرسزاست.
توی این درس دقیقا یکی از سایههای جدی منو گفتین و خوب که بهش فکر میکنم میبینم چقدر زندگی من تحتالشعاع این سایه قرار داره، دقیقا در خانواده من منطقی عمل کردن و فکر کردن یک ارزشه و تصمیمات بر مبنای احساسات جایگاهی نداره.
این امر همیشه باعث شده تا من برای هر کاری که میخوام بکنم و هر تصمیمی که میخوام بگیرم، حجم عظیمی از فکر و خیال و استرسو داشته باشم تا چجوری از نظر منطقی به خانوادم ثابت کنم که در مسیر درستی هستم تا مانعی برام نباشن.
برای همین هم سالهاست درگیر این هستم که زندگیم رو ازشون جدا کنم. چون فکر میکنم وقتی ازشون جدا بشم تازه زندگیم شروع میشه و میتونم خودمو زندگی کنم.
در انتخاب شریک زندگی، با فردی با همین سایه وارد رابطه شدم. بخاطر اینکه عشق ما از نوع ممنوعش بود، چند سال جنگیدیم تا ثابت کنیم ما بدرد هم میخوریم و میتونیم کنار هم خوشبخت باشیم. یادم هست یکبار که مشاور رفتیم بهمون گفت فکر نمیکنین زیادی دارین منطقی رفتار میکنین؟ پس احساستون چی؟ و اونجا ما مبهوت بهم نگاه میکردیم چون انقدر درگیر اثبات منطقی بودن انتخابمون بودیم که یادمون رفته بود عاشق همیم! تجربه جالب دیگری هم که در رابطه با دوری از نظام ارزش های تحمیل شده داشتیم.
ما سفرهای زیادی میرفتیم که اونوقت میتونستیم خودمون رو زندگی کنیم و اتفاق جالب این بود که هر چقدر مقصد دورتر بود، لذت زندگی حقیقب هم برای ما بیشتر بود. و انقدر این سفرها برای ما دستاورد داشت و چنان در این دوری از محیط شکوفا میشدیم که حتی در حال حاضر هم هر کدوم اثراتش رو توی زندگیمون میبینیم.
متاسفانه قدرت این سایه انقدر زیاد بود که نذاشت بهم برسیم و همچنان ضرباتشو میخوریم.
هیچوقت فکر نمیکردم سایهها تا این حد قدرتمند باشن و سرنوشتهارو رقم بزنن.
باز هم ازتون ممنونم
ممنون که برامون از تجربیات ودرکت از سایه نوشتی،گوش دادن کلاس صوتی عقده ها قطعا برات موثرخواهد بود /وحدتیان ادمین بنیاد فرهنگ زندگی
سلام، چیزی که از والدینم مخصوصا پدرم یاد گرفتم و همچنان درگیرش هستم نداشتن اعتماد به نفس، احترام نذاشتن به خودم و اجازه دادن به دیگران تا حقم رو پایمال کنند .....
سلام توی درس دوم یه قسمت درباره فراری دادن ادم ها در روابط عاطفی صحبت کردید من دقیقا این مشکل را دارم اما نمیدونم چجوری باید حلش کنم.انقدر افراد مختلف بمن معرفی شده و هر بار قصه نه گفتن انها بمن برام تکرار شده که یه من خوب نیستم عمیق تو وجودم ایجاد کرده
با سلام و تشكر از اين كار نيك .....
من 3 سالي هست كه با شما ، سمينارهاتون ، پكيج هاي آموزشي تون آشنا شدم و در حال مطالعه ... هستم . يك چيزي كه در مورد خودم متوجه شدم اينه كه من در مقايسه با ديگران خيلي از خودم كم اطلاعات دارم و انگار احساساتم رو لمس نمي كنم ... وقتي مي بينم دوستان ديگه اينقدر راحت خودشون رو مي شناسن و صحبت مي كنن حسوديم مي شه.... خيلي فكر مي كنم ، سعي مي كنم بنويسم شايد حرف جاري بشه ولي خيلي بهم كمكي نكرده .... پيشنهادي دارين لطفا؟