۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث سایه های شخصیتی (درس دوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.

از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 195 نظر ارائه شده است
مریم ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

در خانواده ایی بزرگ شدم که خیلی تنش نداشتیم و از هر نظر پذیرفته شده بودم و میدونم که سایه دارم ولی خیلی برام سخته که سایه هام و انکار و اجتنابهامو پیدا کنم با اینکه در حال گوش دادن به فتیل صوتی اسرار سایه هستم ولی هنوز جیز خاصی پیدا نکردم وتست جنگجو رو زدم و همه سبز بود . سپاس از شما و تیم موفقتان

فهیمه ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام ممنون بابت درس دوم خیلی خوب بود
من در خانواده ای زندگی کردم که مادر و پدرم از هم جدا شدند و چون پدرم به بیماری اعصاب دچار بودند و من و خواهرم با مادرم زندگی میکردیم ولی,همیشه از این موضوع و جدایی آنها احساس رنج میکردیم و خجالت می کشیدیم در این باره با کسی,و دوستانمان صحبت کنیم و مادرم انسان جنگجویی,بود زیرا او هم مادر بود برای ما و هم.پدر و همین موضوع باعث شد که من در انتخابم ناخود آگاه اشتباه همسر آینده ام را انتخاب کنم و چون جدایی مادر و پدرم برای من در سایه بود و به,شدت از آن فرار میکردم باعث شد که من به همسرم خیلی باج بی,مورد بدهم و همسرم هم خیلی مردی با باج گیری عاطفی شدید بود در واقع من ترس,از رها,شدگی داشتم و او باج گیری عاطفی و چون جدایی و طلاق برای من در سایه بود باج های بی مورد بسیاری به او میدادم برای اینکه زندگی من به جدایی نرسد و ۱۰ سال همه جوره تحقیر شدم و همسرم خیانت های بسیار و وحشت ناکی به من میکرد و با زنهای بسیاری رابطه داشت ولی من بی مورد تحمل میکردم در صورتی که واقعا هیچ مشکلی نداشتم که جدا شوم هم از لحاظ مالی,مشکلی نبود و هم از لحاظ حمایتی زیرا من.خودم شاغل هستم و حقوق خوبی دارم و چیزهای دیگر بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و بعد از ۱۰ سال جدا شدم و حالا با این سایه کنار آمده ام و خودم را با مردم جامعه دوست میبینم و خودم اگر لازم باشد این موضوع جدایی را برای آنها تعریف میکنم و در واقع به دل سایه خودم رفته ام و از این موضوع خوشحالم

نیلوفر ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام استاد من هم دقیقا همین مشکل رو دارم در نظام ارزشی تربیت شدم که تقریبا مذهبی بود و برای تایید دیگران دختر خوب خانواده بودم البته خودم هم کشش داشتم ولی دیگه هر احساس و چیز جز چارچوب خانواده ام برام غیر ارزش شد و به شدت مورد اعتماد خانواده شدم طوری که تمام فرصت هام رو پس زدم به این بهانه که درست نیست هیچ ارتباطی برقرار کنم و گناه داره و کم کم اینقدر نسبت به جنس مخالف سرد و بی احساس شدم که واقعا هر ارتباطی برام مسخره است و دردسر سازه .همه خواستگارهامو رد کردم چون هیچ کدومشون منو جذب نکردن و قبولشون نداشتم حالا هم کسی رو نمی تونم جذب کنم حتی افرادی که حقیقتا در قبال من سطح پایین اند و برای من هیچ کششی ندارند منو رد میکنند زندگیم شده یک شوخی بزرگ که هیچ وقت انتظارشو نداشتم دختر با وقار و همه چیز تمامی که مورد تحسین همه بود امروز توسط همون ادم ها طعنه می خورده که بسیار بی دست و پا و نابلد و حتی عصبی و پرخاشگرم از زندگی الانم اصلا راضی نیستم و این ابهام به سر میبرم که از کجا شروع کنم چون در هر وجهی از زندگی ام که نگاه میکنم خراب کردم و همه چیز ارومه نقابیه که اینروزها به چهره زدم ولی از درون بسیار آشفته و سرگردانم

مینا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

درباره اینکه اسم شما چیست و چه سایه ای ایجاد کرده؟
ما سه تا بچه بودیم اسم خواهر و برادرم رو پدرم انتخاب کرده بود مونا و احسان برگرفته از نام فرزندان دکتر شریعتی. و نام منو میگفتن وقتی تو بدتیا اومدی اینقدر پر دردسر بود پا قدمت که بابات اصلن نبوووود و تو موندی بی اسم . یه بابا بزرگ داشتم که پدر مامانم بود اسم منو میذاره مینا و هروقت منو میدید میگفت میخوام یه قفس برا این مرغ مینا بخرم بندازمش توووش
از این شوخی مسخره متنفر بودم
و اینکه من یه بچه پوزیدون تمام عیار بودم ولی خواهر برادرم اتنا اپولو تایپ خفن
من مثل یه ویروس چاق و پردردسر ووول وول میزدم تو خانواده و همیشه فک میکردم من بیماری روانی یی چیزی دارم که اسمم و اخلاقم شبیه این خانواده نیست.

الهه ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام وقتتون بخیر
در رابطه با خصوصیتهام از پدر و مادرم من الان در سن 40سالگی به شدت درگیر خودم شدم با هر رفتارم با شوهرم میبینم که چقدر بد رفتاریهای مادرم و بداخلاقی هاش در من تلولو داره و تمام بدرفتاریها وخیانتهای پدرم در زندگیش الان در من و تفکرم نسبت به شوهرم را در بر میگیره در حدی که همش دارم خودم و متقاعد میکنم شوهرم به من خیانت میکنه پس به جای درست رفتار کردن و زخمی نکردن او همش در حال افکار بد ومشکوک و کنترلش هستم .
آ اد گذاشتن من وخواهر وبرام در طول زندگی باعث شده بچه های مستقل وتا حدودی موفقی بشیم اما از لحاظ نوع رفتار وقتی به خواهر بزرگترم نگاه میکنمکه سالهای زودتر از کنار خانواده به شهر دیگری رفته ودور از ما زندگی میکنه و بچه ها رابزرگ کرده نسبت به من که هم به لحاظ عاطفی وهم به لحاظ اینکه دیرتر ازدواج کردم و کنار مادر بودم خصایص مادر ومرد گریزی را بیشتر تجربه کردم و ازش گریزانم اونقدر گریزانم که حتی برای دور شدن از این خصوصیت به فکر خیانت به همسرم افتاده ام .اما از طرفی مدت یکسال است که بسسیار پیگیر پیش یک رواندرمانگر زبردست در شهرم تحت نظر هستم وخیلی از سایه ها که اکنون اسمش را سایه می نامم برایم روشن شده .بدلیل اینکه مادرم بسیار درونگرا بوده وبه سختی افرادی را به داخل خانه راه میداده من هم بسیار منزویم تا آنجا که هیچ دوست صمیمی ندارم گرچه می خواهم داشته باشم به شدت احساس نیاز میکنم .پسرم را که اکنون 8ساله است در این 8سال در انزوا و بادوستهای مقطعی بزرگ کردم این مورد بسیار من و رنج میده و نمیدونم چه کنم تاثیرش بر پسرم گذاشته شده واو هم زاحت ارتباط برقرارنمیکنه ویا کوتاه مدته والان که به تازگی دختری دارم او نی میترسم گرفتار رفتارهای منزوی وترس دار من از ارتباط بشه گویا من نیز دست قیچی که فرمودین هستم توانایی های زیاد دارم ولی فکری مریض ومعمولا دوستانم پایداری ندارند .پدری داشتم که بدلیل تربیتش همیشه از خانواده دوری میکرده وبدلیل ازدواج زود هنگامش جوادی وروابط نامشروع رابشدت اکنون درسن 67سالگی به شدت و باسلامت کامل ادامه میدهد ومادری که بدلیل وظیفه ووابستگی که هرروز تماسی با او دارم همیشه آه وناله کرده و از پدرم شاکی که چنان است وچنان و مستاصل که چه کنم ومن بار دوخواهر دیگر را بدوش میکشم چرا که آنها سر زندگی خودشان هستند و مشکلات خودشان خدایا اکنون خسته ام دلم گاهی آغوش گرم ومعاشرت مهربان شوهرم را میخواهم و دوست صمیمی که با او درد دل کنم تاثیر خوب ودرست بر فرزندانم داشته باشم خدایا به این ماه عزیز واین حرکت پر شور جناب دکتر رضایی به همه هم میهنانم و خودم کمکسلام وقتتون بخیر
در رابطه با خصوصیتهام از پدر و مادرم من الان در سن 40سالگی به شدت درگیر خودم شدم با هر رفتارم با شوهرم میبینم که چقدر بد رفتاریهای مادرم و بداخلاقی هاش در من تلولو داره و تمام بدرفتاریها وخیانتهای پدرم در زندگیش الان در من و تفکرم نسبت به شوهرم را در بر میگیره در حدی که همش دارم خودم و متقاعد میکنم شوهرم به من خیانت میکنه پس به جای درست رفتار کردن و زخمی نکردن او همش در حال افکار بد ومشکوک و کنترلش هستم .
آ اد گذاشتن من وخواهر وبرام در طول زندگی باعث شده بچه های مستقل وتا حدودی موفقی بشیم اما از لحاظ نوع رفتار وقتی به خواهر بزرگترم نگاه میکنمکه سالهای زودتر از کنار خانواده به شهر دیگری رفته ودور از ما زندگی میکنه و بچه ها رابزرگ کرده نسبت به من که هم به لحاظ عاطفی وهم به لحاظ اینکه دیرتر ازدواج کردم و کنار مادر بودم خصایص مادر ومرد گریزی را بیشتر تجربه کردم و ازش گریزانم اونقدر گریزانم که حتی برای دور شدن از این خصوصیت به فکر خیانت به همسرم افتاده ام .اما از طرفی مدت یکسال است که بسسیار پیگیر پیش یک رواندرمانگر زبردست در شهرم تحت نظر هستم وخیلی از سایه ها که اکنون اسمش را سایه می نامم برایم روشن شده .بدلیل اینکه مادرم بسیار درونگرا بوده وبه سختی افرادی را به داخل خانه راه میداده من هم بسیار منزویم تا آنجا که هیچ دوست صمیمی ندارم گرچه می خواهم داشته باشم به شدت احساس نیاز میکنم .پسرم را که اکنون 8ساله است در این 8سال در انزوا و بادوستهای مقطعی بزرگ کردم این مورد بسیار من و رنج میده و نمیدونم چه کنم تاثیرش بر پسرم گذاشته شده واو هم زاحت ارتباط برقرارنمیکنه ویا کوتاه مدته والان که به تازگی دختری دارم او نی میترسم گرفتار رفتارهای منزوی وترس دار من از ارتباط بشه گویا من نیز دست قیچی که فرمودین هستم توانایی های زیاد دارم ولی فکری مریض ومعمولا دوستانم پایداری ندارند .پدری داشتم که بدلیل تربیتش همیشه از خانواده دوری میکرده وبدلیل ازدواج زود هنگامش جوادی وروابط نامشروع رابشدت اکنون درسن 67سالگی به شدت و باسلامت کامل ادامه میدهد ومادری که بدلیل وظیفه ووابستگی که هرروز تماسی با او دارم همیشه آه وناله کرده و از پدرم شاکی که چنان است وچنان و مستاصل که چه کنم ومن بار دوخواهر دیگر را بدوش میکشم چرا که آنها سر زندگی خودشان هستند و مشکلات خودشان کن وصل شوم به اصلم آمینننننننن

سمیه ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام من نمیتونم سایه های خودم رو پیدا کنم متوجه نمیشم دقیقا البته من هیچ کدام از دوره های شمارو شرکت نکرده بودم و نزدیک یک ماه هستش که پیگیر فعالیت های بنیاد هستم

علیرضا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

مادرم آدم منظمی هست و من از اون نظم رو یاد گرفتم. البته دو تا برادر دیگم یاد نگرفتن و شبیه بابام بی نظم شدن. مادرم رفتارش بیشتر مردونه است تا زنونه. وقنتی بروز احساس رو از بابام می بینم اصلا حالم به هم میخوره که چرا این مرد اینقدر نرمه و محکم نیست. چرا اینقد رزود تحت تاثیر محبت بقیه قرار میگیره و چرا من هم مثل اون هستم؟ هم مادرم هم پدرم هر دو خالی از اعتماد به نفس بودن. هیچ کدوم قاطعیت نداشتن. و متاسفانه من هم اینجوری هستم و برای حل مشکل سمینار نقشه راه پارسال رو شرکت کردم ولی به اون چیزی که میخواستم نرسیدم و نتونستم قاطعیت رو تو زندگی خودم ایجاد کنم.

زینب ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

من ویژگی خیلی بارز مثبتی از خانواده نگرفتم شاید فقط نتونستن دروغ گفتن. ولی ویژگی منفی که از رفتار پدر و مادرم گفتم اول مادرم که متاسفانه فکر میکنم خودش عزت نفس بسیار پایینی داشت و دقیقا اون حس رو هم به من منتقل کرد بابت این مشکل من توی روابط اشتباهی رفتم که سالهای بسیاری از عمرم رو هدر دادم برای بالابردن حس عزت نفسم کتابهایی از بنیاد خوندم توی یکی از سمینارهای نقشه راه بنیاد هم شرکت کردم چندتا درس از سایت خانه توانگری دکار شیری گرفتم مثل تله بی ارزشی و شفای زنانگی و دیدگاهم نسبت به برخورد با مسائل به شدت تغییر کرده اما هنوز به عزت نفس مطلوبی دست پیدا نکردم و همینطور اعتماد به نفس مطلوبی که از پدر دریافت نکردم. فکر میکنم چون تعداد بچه ها زیاد بود و من یکی مونده به آخری بودم کلا بود و نبود زیاد حس نمیشد بقول معروف جز پِرتی خونه بودم. در مورد اسمم هم فکر کنم باید یه دختر پاک و محجبه و بی شر و شور نی بودم که تا چند سال پیش بودم ولی چند ساله که دیگه کلا متفاوت شدم

Soheila ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

با سلام و خسته نباشید.در مورد سوال اول دکتر رضایی باید بگم که پدر من شخصی بسیار جدی و منظم و صادق و مودب هستتد و مادر من فردی مهربان و آرام.که از این ویژگیها مودب بودن و به دیگران احترام گذاشتن در من ایجاد شده است ولی از طرفی با وجود دیسیپلین داشتن پدرم در بیرون آدم کمرویی هستن و مادرم هم همینطور درنتیجه وجه کم بودن اعتماد به نفس در من دیده میشود در مقابل دیگران همیشه این حس و دارم که اونها از من بهتر و جلوتر هستند با اینکه شاید دستاوردهای من و اطلاعات و دانش من از خیلیها جلوتر باشد.تا الان خیلی سعی کردم این خصیصه را از خودم دور کنم ولی نتونستم حتی تو محیط کارم اذیت میشوم چون کمرویی و عدم اعتماد به نفس من را کمتر از دیگران نشان میدهد و یکجوری تله بی ارزشی دارم.در مورد سوال دوم...من فرزند اول خانواده ام همیشه این مقایسه بود که تو بزرگتری نباید اینجوری کنی نباید اونجوری کنی و اینکه من بچه حساسی بودم و همیشه این عنوان میشد که چرا همیشه تو معترضی و خواهرت ساکته!و این در من حس اینو ایجاد میکرد که من بدم منو دوس ندارن! الان میبینم یه جورایی با وجود اینکه دختر ساکت و آرومی نیستم همیشه تابع بودم جسارت انجام دادن چیزهایی و که خودم میخواستم و نداشتم...حتی همین الان با گذشت 36سال از عمرم...همواره عدم تایید پدرم برای انجام کاری داغونم میکنه عصبیم میکنه ولی جسارت توروش وایستادن و هم خیلی وقتها ندارم...

نازنین ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام خدمت استاد عزیز و همکاران خوبشون
تک تک جملات درس اول و دوم برام خیلی جالب و تامل برانگیز بود .
چیزی که برام تکان دهنده بود
رابطه ی بود که بین اسم مون و سایه هامون مطرح شد.
من همیشه به اسمم افتخار کرده م و سالیان سال این کامنت رو از اطرافیانم گرفته بودم که براستی اسمم برازنده مه .
الان میبینم سایه ی ناشی از همین اسم چها کرده !
تمام خودخواهی هام (که شاید خود دوست داشتن ها و خود ارجح بودن هام رو هم شامل میشده) و تمام چیزهایی که نانازنین بودند ( و شاید میتونستن مرکب رهوارتری برای رسیدن به قله های خودم باشند) سالهای سال در سرداب های تاریکی که قفل مهرطلبی روی درشون بوده ؛ محبوس موندن .
بی صبرانه در انتظار درسهای بعدی م
چون این نقطه ای که الان بهش رسیدم نقطه ی بسیار سردی ست ...