نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.
از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
باسلام دیشب از ساعتی که اعلام کردین درس دوم اپلود شده من تو قسمت اخبارومقالات اومدم ولی هنوز نیومده بود الانم که هست درس روبازنمیکنه وفقط باید نظرمون رو به بحث بذاریم پس چرا انقدرزوددرس رو برمیدارین استاد؟
من حرف های استاد رو مکتوب می کنم و می نویسم این جور احساس می کنم بهتر برام قابل فهم و بهتر توی ذهنم میمونه و اینکه احساس بهتری بهم میده وقتی بعضی از جمله هایی که حس می کنم خاصه رو مینویسم. حالا نوشته می تونه مثله جزوه باشه می تونه فقط جملاتی که دوست داری باشه یا می تونه خلاصه نویسی خومون از ویس های استاد باشه من روش نوشتن رو امتحان کردم و راضیم به شما هم پیشنهاد میکنم
سلام آقای رضایی من درسها را گوش دادم البته احساس میکنم باید چندبار گوش کنم وبا یکبار گوش دادن متوجه تمرین نمیشم..تجربه ی من با شنیدن فایلها اینطوره که حالم انقدری بد میشه که دیگه انرژی برای حرکت در مسیر ندارم...نوروز فایل نو شدن را خریدم وپس از گوش دادن ب بخش انواع زنان وانواع مردان دیدم نمره های من در بسیاری از موارد صفر ودربقیه موارد یک ودو بود ودومورد هم نمره ی متوسطی گرفتم وچنان فلج شدم ک حتی خود فایل نو شدن را دوباره گوش ندادم الان هم چون تاکید کردید بیایید بنویسید گفتم بنویسم در مورد سوالی که پرسیدید چه ویژگی قوی وضعیفی در والدینتون بوده....من هیچ وقت حس نکردم خانواده دارم والان که ب سوال شما دارم فکر میکنم والبته نیازمند جستجوی بیشتری است اما چیزی ک میبینم بنده فقط خصوصیات ضعیف والدینم را گرفتم وهیچ وقت نتونستم از این ضعفها رها بشم....پدر من فردی بشدت بی مسئولیت واهل فریبکاری بودند البته هیچ وقت حضورفیزیکی وعاطفی در زندگی من تا نوجوانی نداشتند وبعد هم ک جدا شدند از مادرم تنها حضورشون در کودکی ونوجوانی من این بود که بخاطر کارهای زشت پدرم من همیشه خجالت میکشیدم وخودم را مقصر میدونستم والان هم بشدت فردی با اعتماد بنفس بسیار پایین هستم...من چهره وظاهرم شبیه پدرم بود وهمیشه از خودم متنفر بودم اما راه متفاوت از پدرم را نرفتم ودقیقا خیلی تنبل وآشفته زندگیم را ادامه دادم تا الان.....مادرم بر خلاف پدرم فردی بسیار پرتلاش وبااخلاق بود وتمام بار زندگی را ب دوش میکشیدند والبته من نکات مثبت مادرم را هم ندارم ومادرم ی وجه ضعف دارند اینکه بسیار درونگرا بودند وبسیار ساده ومعصوم وحتی در حرف زدن خیلی عالی وباسیاست صحبت کردن را بلد نبودند ومن دقیقا همینطورم خیلی خوب نمیتونم صحبت کنم وبه همین دلیل از نظر اینکه بتونی در جامعه رشد اقتصادی وحتی معاشرتی داشته باشی عملکردم ضعیفه ....گاهی پیش امده که بخاطر این ضعف فکر کردم کاش پدرم میبود وبه منم یاد میداد چطوری حرف بزنم چطوری از خودم دفاع کنم در برابر جامعه وفضایی که شبیه خودش زرنگه وبدجنس.....
سپاس درس فوق العاده بود دوبار شنیدم ولی احتیاج دارم بازم بشنوم
پدر من یه مرد عقلانی و مقتدر بود و مادرم یه زن ضعیف دقیقا همینطور که استاد رضایی گفتن برای من انعطاف به سایه رفته و انعطاف برام با ضعف و ناتوانی لینک شده البته الان شکارش کردم مدتهاست ولی اونجا که استاد میگن دفعتا شکار میشه ولی دفعتا حل نمیشه درست میگن برای من تا حدودی بهتر شده ولی بیشتر باید بهش آگاه بشم چون خیلی جاها روابطم و توانایی هام رو داره استاپ میکنه ممنونم از مباحث بسیار ارزشمندی که مطرح میکنید
سپاس درس فوق العاده بود دوبار شنیدم ولی احتیاج دارم بازم بشنوم
پدر من یه مرد عقلانی و مقتدر بود و مادرم یه زن ضعیف دقیقا همینطور که استاد رضایی گفتن برای من انعطاف به سایه رفته و انعطاف برام با ضعف و ناتوانی لینک شده البته الان شکارش کردم مدتهاست ولی اونجا که استاد میگن دفعتا شکار میشه ولی دفعتا حل نمیشه درست میگن برای من تا حدودی بهتر شده ولی بیشتر باید بهش آگاه بشم چون خیلی جاها روابطم و توانایی هام رو داره استاپ میکنه ممنونم از مباحث بسیار ارزشمندی که مطرح میکنید
با سلام و خسته نباشید و تشکر فروان از زحمات شما. درس دوم خیلی برام جالب بود و فهمیدم چقدر سایه دارم که بعضی هاشون چقدر خوبن که سرکوبشون کردم و خیلی دوست دارم الان که ۳۵ سالمه عوض بشم تا بتونم از مابقی عمرم لذت ببرم .
مثلا نظام ارزشی زمان بچگی ما این بود که دختر باید خانم باشه با مامانش بره و بیاد و تنها جایی نره اعتماد بنفس و خود اتکایی برام مثل یه سایه شد، تو خانواده و فامیل همه منو به عنوان یه دختر محجوب میشناسن که الان تو سن ۳۵ سالگی برام یه ضد ارزش شده احساس میکنم که یه آدم وابسته شدم که هر جا میخوام برم حتما باید کسی همراهم باشه و تنها از عهده هیچ کاری بر نمیام و احساس میکنم یه ادم بی عرضه هستم .
سلام
مبحث سخت من رابه چالش کشید.سول اول من را به دوران کودکی ونوجوانیم برد.والدینم افرادی بسیارقوی وجنگجوبودند وهردو ازنظراجتماعی وفردی پذیرفته شده بودند.نقش زنانه در مادرم کمرنگ بود؛اوکه شاغل بود مدیری قوی وخانه داری دقیق بود ولی همه چیزبامنطق وعقلانیت بررسی وحل وفصل میشد.پدرم هم اینگونه بود ونقش کمی در امورات فرزندان داشت.
انچه از پدر درمن به یادگارماند سرعت انتقال؛سختکوشی؛توقع بالا ازخود ودیگران بود...انچه ازمادر ونقش زنانه اش نیافتم؛احساس و مهربانی به شکل نازونوازش بود.مادرم مهربان وبسیارنسبت به فرزندان حساس ونگران بودند ولی اینهاهمه بامنطق و قدرت بودنه عشق زنانه و مهربانی نوازش گونه...ومن زنی شدم بسیارمدیر ومدبر؛بسیارقابل احترام وموفق....ولی ناتوان از دراغوش کشیدن و مهربانی بی محاسبه..هرمحبتی برایم اندازه ای داشت ودرقالبی بود که از نظر همسر وفرزندانم کافی محسوب نشد...انان زنی میخواستندزنانه ومن زنی بودم منطقی...
استدلال کلامی من حریف زبان وکلامشان بود وانان مغلوب این میدان...
بهترین تصمیم گیریها از ان من بود وهمسرم با اینکه میدانست واعتراف میکرد؛درحسرت یافتن حس مدیرخانواده بودن و نفوذ کلام ترکم کرد.
زندگی رابدون همسر وهیچ کمکی برای دوفرزندم انچنان مهیا کردم که همه وازجمله خودشان بارهاگفته اندکه از دورانی که باپدربودیم بسیاربهترست...ولی هزینه ی گزافی پرداختم..زنانگی را کامل درخودم کشتم تامردمیدان باشم.دیدن حس نیاز درافرادبه نوازش مرا کلافه میکرد وانرا حمل بر ناتوانی روانی میکردم وبرایم پذیرفته نبود...وفرزندانم با داشتن اسایش زندگی اکنون دچار احساس کم داشتن محبت وکم نوازش شدن هستند...
لازم به گفتن نیست که چقدر دوستشان دارم ولی ازابرازش به صورت غیراز تلاش ومهیا کردن زندگی برایشان ناتوانم...واین دردبسیاربزرگیست.
من با نوع تربیتم ؛مهروعشق زنانه را به سایه راندم و قدرت ودرایت مردانه را جایگزین کردم واکنون درحسرتش هستم.
میخواهم دریافتن وجه زنانه ام تلاش کنم ولی نمیدانم چگونه؟
امیدوارم طی این مباحث راهکاری بیابم تا بتوانم فرزندانم را سرشاارازعشق کنم.
ایکاش امکان دانلود درس رو میزاشتید تا می تونستیم با ارسال فایل دیگران رو در این کمپین دعوت کنیم و اگاه کنیم
سلام
من یک دختر سی ساله هستم
اسم مهدیه است
اسم مذهبی و لقب حضرت زهرا به معنی راهنما
هیچ وقت این اسم رو دوست نداشتم و نحوه انتخاب اسمم توسط همسایه صورت گرفتع (زن همسایه چون سید بوده) و اول اسم همه بچه ها با میم بوده و کلا فرزند ناخواسته بودم.
تو خانواده نیمه مذهبی و پر جمعیت (بچه پنجم از شش فرزند) در طبقه متوسط پدر کارمند و مادر خانه دار.
پدر به شدت ادم مهربان ، ساکت ،منعطف ، تو سری خور و ترسو و خنثی ، تحت تاثیر جو و محیط و دیگران در تصمیم گیری ها
مادر به شدت
در خانواده ادم وسواس (عملی و فکری)؛ کنترلر؛ کله شق، خودرای(همه باید طبق نظر اون بپوشن بخورن بگردن وگرنه با غر عصبانیت خشم مواجه میشن ، حتی فرزندان ازدواج کرده مستقیما انتقاد نمیشن ولی ما ک در خانه ایم باید غر و سرزنش بشنویم)؛ جدی و خشن و زبون تلخ ، متوقع ،دایما در حال انتقاد و سرزنش، دایما بیمار
ولی در اجتماع منعطف ، دهن بین ، خشنودکن (ما دایم باید خشنودی اقوام، همسایه و... را فراهم کنیم حتا اگر خودمون رنج ببینیم)، و زبان مهربان و کمی خندان ،
من در خانواده ای بزرگ شدم ک پدر همیشه در سایه بوده و مادر تعیین تکلیف میکرده مادر با جدیت و خشم کارها رو پیش میبرده به هیچ وجه اهل زنانگی نبوده (ارایش، خوش پوشی و.. )
من یادمه وقتی دبیرستانی بودم اصلاح کردن صورت تازه رواج پیدا کرده بود ولی در خانه ما قبیح بود و در مدرسه مورد تمسخر قرار می گرفتم( تا سال اول دوم دانشگاع با صورت پر بودم)
در سن نوجوانی پوشیدن تاپ و شلوارک قبیح بود چون برادر مجرد داشتم و سالها با استین بلند و شلوار گشاد در خانه گشتم ولی از یک جایی تابو رو شکستم و غر و نفرین ب جون خریدم (الان ادم خوش پوش و خوش تیپ و متنوع پوشی هستم)
در خانواده ای که دو سال پیش هم کاشت ناخن قبیح و زشت بود و هست و با دعوا و غر و متهم ب جو گیری و.... مواجه ام
خانواده ای ک در بچگی در درگیری با بچع های فامیل و دعواهای کودکانه همیشه تو دهنی خوردم و به وحشی گری و ناسازگاری متهم شدم و بچه فامیل در اغوش پدر و مادر من رفتن و حمایت شدن و تا مدتها من سرزنش شدم که نباید اون مدل رفتار می کردی و الان از مواجه و برخورد با ادما میترسم چون پشتیبان و حامی ندارم و ترس از تنش و دعوا دارم و همیشه کوتاه میام
در بحث روابط عاطفی رزنسانس دریافت کردم دقیقا اون چیزی بود که شما گفتید همه اقایون با اشتیاق به سمتم میان ولی یک هو و ناغافل از سمتم فرار میکنن درست موقعی که من یکم دلم نرم و گرم شده باهاشون ، قبول دارم با بعضی ها بشدت خشک و رسمی و خشن هستم بر خلاف اون چیزی که دلخواهم هست ولی مدام پیام والدی "خانوم باش" مواجه میشم ولی با بعصی ها هم خیلی خوب و صمیمی بودم ولی رفتن و نموندن(بی خبر)
و در این سن تا به حال با دو تا پسر رابطه جدی داشتم که هر دو هم به سرانجام نرسیدن و ناعافل رها کردن و رفتن
البته در رابطه با پسر دوم الان چهار سال همو میشناسیم ولی ارتباطمون این مدلی که دو سه ماه قهریم یک ماه دوست
من برای نگه داشتنش انواع باج عاطفی و را دادم هدیه و کادو و گرفتن ی امتیاز خاص از یک ارگان تا رابطه جنسی (بشدت معتقد ب این بودم ک اینکار رو نکنم در اوایل رابطه)که فقط نگهش دارم ولی هیچ چیزی از طرفش دریافت نکردم (جز خرج های مثل هزینه کافی شاپ و رستوران حتی کادو تولد دریافت نکردم ) ولی هر بار ب ی بهانه مسخره رها کرده و رفته مثلا چون تو دیر جواب پیامم رو دادی در صورتی که هزار بار ازش عذرخواهی کردم ک خانواده برام جشنتولد گرفتن
یا تو از ته دل راضی نبودی که با من ارتباط ج داشته باشی بی خبر و تو سکوت ول کرد و رفت و بعد دو ماه اومد و من هر بار با آعوش باز می پدیرم در صورتی که میدونم رابطه بی سرانجام هست و من اسیب می خورم
تو روابط با همسالان و دوستان و همکاران هم اهل مصالحه و کوتاه اومدن و هر کاری و کردن تا خشنود باشن هستن ولی میبینم افراد خودشون رو برای من ب اب و اتیش نمی زنن و خیلی عادی براشون و هر وقت بخان بین من و برنامه شون برنامه شون رو انتخاب میکنن بدونه حتی عذر خواهی
مثلا یک همکاری داشتم ک تو اکیپ چهار نفره سوال می کرد و هر بار من جواب میدادم میزد تو پرم که کی با تو حرف زد؟ یا چرا دخالت می کنی ؟ یا من کی همچین حرفی زدم؟! و من هربار به هم میریختم ولی توانایی جواب دادم نداشتم و دوستای اون اکیپ که نسبت ب اون فرد به من نزدیکتر بودن سکوت میکردن در صورتی ک من دوست داشتم ازم حمایت کنن چون من بارها ازشون حمایت کرده بودم
یا همکاری که با من دو سه روز صمیمی میشد ازم پول غرض می کرد و بعدش جواب سلامم رو هم نمی داد و من رو میپیچوند! و دوباره تا غرض گرفتن بعد باهام سر سنگین بود ولی باز مانع نمیشد که بهش پول غرض ندم و بگم هر وقت کارت گیره من دوستتم
در خانواده هم همینطوره من بخش زیادی از پول و وقتم رو برای خانواده میزارم در صورتی که یک تشکر و یا یک فیدبک مثبت یا حمایت تو شرایط مشابه رو دریافت نمی کنم
من مطمین هستم به شدت تله رها شدگی دارم و مهر طلب هستم و شاید وجه تاریک و سایه من هست که علتش رو و راه برون رفتش رو نمیدونم
چقدر رابطتون با همكارا شبيه منه با اين تفاوت ك من احساس ميكنم دچار تله بي ارزشي هستم
دقیقا تله بی ارزشی و من خوب نیستم دارم ، توانایی ها و ارزش های خودمون رو دست کم می گیریم و به غلط تحت عنوان شکست نفسی و تواضع می بینیم در صورتی که خود کم بینی هست
منم تو مواری مثل حمایت نشدن توسط خانواده و جلب محبت از طرف دیگران و یه جورایا باج عاطفی دادن با شما هم دردم و میدونمم که کار اشتباهی میکنم ولی راه خلاص شدن ازش رو نمیدونم
سبک زندگی خانوادگیت خیلی شبیه من هست دقیقا نقش پدر و مادر در خانواده ... اما من در فضای بیرون از خانواده روابط خوبی دارم چه با همکارام و چه با دوستانم ... موقعیت اجتماعی خوبی دارم ... در خانواده هنوز من رو چون فرزند آخر خانواده هم بودم هنوز نتونستن قبول کنن که بزرگ شدم و میتونم از عهده خودم بر بیام و همیشه تاکید میکنن که تو برای زندگیت کافی نیستی و باید به حرف ما گوش کنی تا موفق بشی ... در حالی که بین دوستان و همکارام بعنوان یک شخص ایده پرداز و مشاور کاری قبولم دارن ...
این انگار خودِ منم. دخترِ اخر از 6فرزند و باقی ماجرا تا اینکه از 1.5 سال اخیر که عینِ یک رودخانه یهو طغیان کردم. یه عصبانیتِ بی نهایت اومده سراغم...
سبک زندگی خونوادگی تون خیلی شبیه زندگی منه پدری ک نقشش کمرنگ شده و مادری ک زنانگی نداره و به خودش اصلا نمیرسه و نقش مردانه اش خیلی پررنگه و در عین حال از همون کودکی بیشتر مهر و محبتش روبه پای برادرم میریخت و همه جوره هواشو داره و حمایتش میکنه و هم من و هم خواهر کوچیکترم نادیده گرفته شدیم،بیشتر سختگیریها برای من ک دختر بزرگترم بود سختگیری در نوع پوشش و ارایش و... و متاسفانه به دلیل مهر طلبی همیشه کوتاه میومدم و الان واقعا اعتماد بنفسم ضعیفه ،با وجود اینکه از خونواده و عزیزانم حمایت میکنم اونجوری ک باید حمایت نمیشم و همیشه کوتاه میام،یه جورایی رسیدگی به دیگران و انجام کاراشون انگار وظیفه ام شده و یه وقتایی ک لبریز میشم و میخام بیخیال شم پذیرشش واسه عزیزان و خونوادم سخته . خیلی خسته ام از این وضعیت و نمیدونم چطوری میشه از این همه مهرطلبی و حمایتهای ناسالم از این چرخه معیوب بیرون اومد
باران عزیز حتما کلاس صوتی عقده ها، تقدیر زنان و اعتماد بنفس رو گوش کن و کتاب رهایی از غم جدایی رو بخون
سلام
یک سوال چرا من هر چی رو دوست دارم و با زحمت بدست میارمش با تمام قوا خودم نابودش میکنم؟؟؟؟؟
شايد جايي تو ناخودآگاهتون باور داري كه هر چيزي كه دوست داري رو از دست ميدي يه روز
چیکار باید کرد