۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث سایه های شخصیتی (درس دوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.

از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 195 نظر ارائه شده است
مریم رستمی ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام وقت بخیر
نتیجه تست رو چطور بدست بیاریم؟

raziii ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

استاد عزیزم من از نظر پول دراوردن طلسم شده هستم و علت این هم متوجه شدم چیه.من تا بزرگ شدم همه میگفتن زن اگر کار کنه زندگیش از دستش میره و این باعث شد اگر به سمت کاری هم میرم یا پول ندن یا کلا جرات نکنم برم سمت کار.هنوزم بیکارم . نمیدونم چیکار کنم. الان با تدریس شما فهمیدم این باور و طلسم از کجا میاد و اینکه من اگر هر زمانی به بحث کار فکر میکردم همیشه به این مطلب میرسیدم که حس میکردم یکی باید مدیر من باشه و من نمیتونم خودم مدیر و رییس خودم باشم و من کافی نیستم. و یکی باید باشه امر و نهی کنه. تازه فهمیدم این از سن 7 سالگی من میاد. پدرم بهم نقاشی یاد میداد که توی مسابقات اول بشم و میشدم و من تازه فهمیدم اون تقدیرها و هدایایی که دریافت میکردم هیچ وقت خودم رو صاحب اونا نمیدونستم و همیشه فکرم این بوده که اگر پدرم نبود که من را راهنمایی کنه و خط و مشی بده به من نمیتونستم موفق بشم و من نقاشی دوست دارم هر چند نقاش نشدم و اصلا دیگه نقاشی هم نکردم واعتماد بنفسم همونجا مرد و باور کردم همیشه باید کسی باشه به عنوان رییس چون من خودم کافی نیستم و من فقط مجری خوبیم... استاد این یکی خیلی برام سخته ..چیکارش باید بکنم؟ هنوز اعتماد به نفس کار کردن و پول دراوردن رو ندارم و عمل خلاف اون دو باور که میگه زندگیت از دستت میره و تو کافی نیستی خیلی سخته

raziii ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

استاد عزیزم من از نظر پول دراوردن طلسم شده هستم و علت این هم متوجه شدم چیه.من تا بزرگ شدم همه میگفتن زن اگر کار کنه زندگیش از دستش میره و این باعث شد اگر به سمت کاری هم میرم یا پول ندن یا کلا جرات نکنم برم سمت کار.هنوزم بیکارم . نمیدونم چیکار کنم. الان با تدریس شما فهمیدم این باور و طلسم از کجا میاد و اینکه من اگر هر زمانی به بحث کار فکر میکردم همیشه به این مطلب میرسیدم که حس میکردم یکی باید مدیر من باشه و من نمیتونم خودم مدیر و رییس خودم باشم و من کافی نیستم. و یکی باید باشه امر و نهی کنه. تازه فهمیدم این از سن 7 سالگی من میاد. پدرم بهم نقاشی یاد میداد که توی مسابقات اول بشم و میشدم و من تازه فهمیدم اون تقدیرها و هدایایی که دریافت میکردم هیچ وقت خودم رو صاحب اونا نمیدونستم و همیشه فکرم این بوده که اگر پدرم نبود که من را راهنمایی کنه و خط و مشی بده به من نمیتونستم موفق بشم و من نقاشی دوست دارم هر چند نقاش نشدم و اصلا دیگه نقاشی هم نکردم واعتماد بنفسم همونجا مرد و باور کردم همیشه باید کسی باشه به عنوان رییس چون من خودم کافی نیستم و من فقط مجری خوبیم... استاد این یکی خیلی برام سخته ..چیکارش باید بکنم؟ هنوز اعتماد به نفس کار کردن و پول دراوردن رو ندارم و عمل خلاف اون دو باور که میگه زندگیت از دستت میره و تو کافی نیستی خیلی سخته

سمانه ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

مادرم از زندگی و جنسیت خود ناراضی بود وپدرم حداقل حضور فیزیکی اش در خانه برایم آزاردهنده! امروز فهمیدم من از زنانگی خود متنفرشدم و با دیدن مردان خانواده از همه ی مردان نیزکینه به دل گرفتم.
قصه آنجا پیچیده تر شد که تصمیم گرفتم برای مادرم نقش همسر را بازی کنم!!!!! و تمام آنچه را پدرم از او دریغ کرده به او بدهم. ولی چگونه؟ من خودم آنقدر خالی بودم که چیزی برای عرضه نداشتم و مادرم هم نمی خواست این نقش را از من بپذیرد.
این گونه احساسات متناقضی را تجربه کردم.

مینا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

درس دوم واضح تر از درس اول به مفهوم سایه ها پرداخت. موضوع جالب و عمیقیه. آقای رضایی که داشتن می گفتن داشتم به این فکر می کردم که منم تو خانواده ی پدر سالاری بزرگ شدم که ناخودآگاه تبدیل به آدم خشنی شدم که خیلی سخت تونستم از اون پوسته بیرون بیام که بتونم رابطه ی عاطفی رو جدی بگیرم و روش کار کنم و دقیقا این موضوع که هرکس بهم حرف محکمی می زنه سریع می رم تو اون فضایی که این داره بهم زور می گه اینم مثل بابام میخواد حقوقمو ازم بگیره میخواد حرف خودش باشه و عکس العمل نشون میدم. واقعا این جزو مشکلات رفتاری منه. می فهمیدم یه جای کار اشتباهه ولی نمی دونستم باید چیو درست کنم.

زهرا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

دقیقا همه چیزهایی که گفتین رو تجربه کردم و به حدی از درماندگی رسیدم که تصمیم گرفتم یه حرکتی بکنم...من تو روابطم خیلی مشکل داشتم ...الان که به خودمو بهتر شناختم و متوجه سایه ها و عقده ها شدم بازم دچار یه ترسایی شدم .مثلا مردی منو دوس داره ولی من فرار میکنم دیگه ...دقیقا همون چیزی که میخوام همه کار میکنه تقزیبا میشنامش از قبل ولی اصلا علاقه بهش ندارم با همه خوبیا و همش باهاش بدرفتاری میکنم و از خودم میرونم و میگم میخوام تنها باشم...شاید چون در حال رشد هستم میخوام تنها باشم ...نمیدونم چی درسته چی غلط ...و آیا بازم این سایه است که من دوری میکنم ؟البته الان چند ماه که رابطه قبلیم تموم شده و هنوز گاهی بهش فک میکنم و خشمگینم ...چون خیلی بد رفت خیلی آسیب دیدم ...

مریم جوکار ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

با عرض سلام و تشکر برای درس بی نظیرتون که دغدغه چندین ساله من هست. جناب رضایی با گوش دادن درس دومتون انقدر مطالب زیادی از کودکی تا به حال تو ذهنم اومد که واقعا گیج شدم و نمی دونم کدمشو باید بگم ، تصمیم گرفتم هرچی تو ذهنم میاد رو بنویسم حتی اگر بی نظم باشه. من تو خانواده بسیار سخت گیری بزرگ شدم هر چند روش های سخت گیری پدر و مادرم با هم متفاوت بود مادرم فقط به درس خوندن ما و مودب بودنمون(همیشه چشم گفتن و دستور پذیرفتن، بی سر و صدا بازی کردن، ندوییدن و...) حساس بود و پدرم که اهل بازی و مهربونی و دوستی بود ولی بسیار غیرتی بود( که من هنوز تو سن ۳۸ سالگی برای تعریف این لغت مشکل دارم) و در کودکی و نوجوانی بسیار تشویق می شدم که پسرونه لباس بپوشم و در ابتدای جوانی که لباس پوشیدنم تغییر داشت می کرد دچار مشکل شدیم با هم ، البته ناگفته نماند پدر و مادرم از نظر اجتماعی پدر و مادر نمونه هم تلقی می شدن و همیشه با ما طوری برخورد میشد که خیلی بیشتر از پدر مادرای دیگه زحمت کشیدن و ما همیشه مدیونشون هستیم به هر حال این حس همیشه بود که نظر دیگران بیشتر از راحتی و شاد بودن ما ارزش داره و این باعث شد من در بزرگسالی تبدیل به فردی مهربان، مسولیت پذیر، با معرفت ، توانا و مستقل بشم که خودم رو خیلی موفق ولی ناشاد می دونستم و یک نارضایتی همیشگی باهام بود و وقتی بزرگ شدم و درون خودم ازشون انتقام می گرفتم مثلا در دانشگاه که نمی تونستن کنترلم کنن درس های سخت رو مثل ریاضی مهندسی که دیگزان به سختی متوجه میشدن رو با یکبار توضیح متوجه میشدم آنتراک ها همه میومدن پیشم رفع اشکال ولی دیگه هرگز سراغ اون درس نمیرفتم تا شب امتحان که یا میوفتادم یا به زور پاسش می کردم چون زحمتی براش نمی کشیدم و پیش خودم می گفتم من باهوشم ولی حوصله درس خوندن ندارم البته این حرفهایی که الان میزنم اونموقع ناخودآگاه بود و بعد از سالها خودشناسی متوجهش شدم، فوق لیسانس شرکت نمی کردم می گفتم بهش نیازی ندارم من شغل مهمی دارم که به تحصیلات بیشتر نیاز ندارم و وقتی هم شرکت کردم دانشگاه تهران قبول شدم نرفتم گفتم می خوام مهاجرت کنم ، مهاجرتم درست شد بخاطر بیماری ناگهانی پدرم نرفتم( که البته از این پشیمون نیستم) ، انگار همش می خواستم بگم من قدرت و لیاقت خیلی چیزارو دارم ولی نمی خوامشون... به هر حال تبدیل شدم به ی دختر مستقل وقوی که هر کی کار یاسوالی داشت میومد سراغم و رو من حساب می کرد اما خودم از نظر عاطفی همیشه تنها بودم با وجود ابراز عشق های آتشین از طرف مردهای لایق و بعضا نالایق هیچ وقت رابطه عاطفی خوب و با داوم نداشتم و شکست پشت شکست و نتونستم ازدواج کنم وهمیشه این قسمت از زندگیم دچار مشکل بوده، حتی سالاست فهمیدم زیاد قدرتمند بودنم مردهارو می ترسونه و یا مردهای بی عرضه رو به سمتم میاره باز هم نتونستم رابطه خوبی بسازم و با خودم گفتم دیگه این قسمت از زندگیمو نمی خوام من که کارمو دارم، ورزشمو می کنم، کتابمو می خونم ، کلاسمو میرم دیگه نیاز به هیچ کس ندارم اما می دونم عادی نیست. از زندگیم ناراضی نیستم ولی دیگه تو دلم رشد تو جهت های دیگرم نمی خواد بعد از ۱۳ سال کار که حداقل ۱۲ سالش تو پست مدیریتی بوده الان سه ماهه که کارو گذاشتم کنار و نشستم خونه البته بد نمی بینمش دارم به خودم فرصت میدم راه اصلیمو پیدا کنم ولی هنوز به نتیجه ای نرسیدم.دیگه دوست ندارم مستقل باشم دلم حمایت شدن می خواد خسته ام از حمایت کردن و البته می دونم همه این حس رو از ازدواج بخوام...

ممنون که وقت میذارید برامون

طاهره میراسکندری۰۹۱۲۳۲۳۱۳۵۳ ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام استاد چند تا نکته رو خواستم مطرح کنم
۱-لطفا کمی ارومتر بفرمایید
۲-سوالات وتمرینا رو اخرسر تکرار بفرمایید
۳-مدت زمان درس رو بدونیم که تو برنامه مون زمان براش بگذاریم
۴-سوال اگر یه بار صوت رو نصفه گوش دادیم امکان گوش دادن ادامه اش نیست وازاول باید گوش بدیم
۵-بنظرم موضوع اسم خیلی مهمه

raziii ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام. وقت شما بخیر. طاعات شما مورد قبول حضرت حق. قبل از اینکه نظری بنویسم باید بگم از این نذر آگاهی و علمی که انجام دادین واقعا سپاسگذارم و خیلی من را تحت تاثیر قرار داد که خودم هم اینگونه فکر کنم و جا برای این بخشش های اینگونه زیبا در زندگی باز کنم. درس دو و یک من را خیلی به فکر فرو برد. من مدتی هست که شروع کردم خودم را زندگی کنم. مادر من زنی بود بسیار زیبا و این را همه میگفتند و به همین دلیل هیچ وقت ارایش نمیکرد و به زنانی که ارایش میکردن میگفت اخه واسه چی و واسه کی ارایش میکنین و توی خونه میگفت ادم باید وقت اضافه داشته باشه پای این چیزا بزاره و میگفت مگه ادم میخواد خودشو واسه مردا خوشگل کنه و این برای من به عنوان یک باور تبدیل شده بود تا جایی که توی دانشگاه همه میگفتن تو چقدر اعتماد به نفس داری که ارایش نمیکنی و حتی یک رژ لب نمیزنی و من افتخار میکردم به خودم. تا اینکه چند روز پیش رفتم و برای خودم لوازم ارایش خریدم اون هم به خاطر احترام به احساسی که داشتم. ... احساسی عمیق از دوست داشتن ارایش کردن و لاک زدن.. و امروز با گوش دادن فایل شما فهمیدم که این باور از کجا اومده و انرژی زنانه ی من در سایه رفته بود.این هم بگم توی این چند روز قبل گوش دادن به فایل شما با ارایش داشتن خیلی عذاب وجدان داشتم و یه جورایی وجدانم ناراحت بود فکر میکردم دارم کار بدی میکنم اما الان حالم خیلی خوبه.
و چیزی هم که از پدرم دارم اینه که من وقتی کودک بودم خیلی میرقصیدم و هر زمان پدرم میدید تحقیرم میکرد تا اینکه دیگه تمام شد رقصیدن. و توی عمرم دیگه تجربش نکردم ولی در تنهایی مدتی هست به خودم اجازه دادم در تنهایی اهنگ بزارم و اجازه بدم اون شخصی که درونم هست که خودم حس میکنم انگار یک ادم دیگه ای هست ( دختری که عاشق رقصیدنه) و گاهی جدا از خودم حسش میکنم، بیاد به سطح و تا میتونه برقصه هر جور که دلش میخواد تا جایی که چند وقت پیش جلوی پدرم رقصیدم و اجازه دادم اون دختر رقاص به سطح بیاد و باورتون نمیشه خودمو اماده کرده بودم برای ایراد و تحقیر اما به خودم این اجازه رو دادم و طلسمو شکوندم و پدرم هم تشویقم کرد و کلی ذوق کرد و من ماندم و مصمم شدم که اجازه بدم که خودم رو زندگی کنم بیشتر از این .
شما خیلی کمکم کردین بفهمم چرا و چه باوری باعث شد یه عمر یک کارایی رو نکنم . خ.شحالم که میتونم و این اجازه رو دارم که خودم رو زندگی کنم و البته لمس انرژی افرودیت که مرده بود برام خیلی داره با روحم بازی میکنه انگار اون منتظر من بود این همه سال. چون من به بلوغ هم که رسیدم خیلی بد شد صحبتی که در این مورد شنیدم و با زنانگی خودم قهر بودم و سعی میکردم پنهانشون کنم الان دارم با خودم اشتی میکنم. یک شروع دوباره. ما را زنده میکنید استاد عزیزم. مثل بخشیدن زندگی به کسی که مرده هست. خیلی از ما زنده ایم ولی مردیم و نمیدونیم.مرسی از بخشیدن این زندگی دوباره. ممنونم. اجرتون با حضرت حق

سارا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

خیلی وقته درگیر بودم نمیدونستم چرا، این جمله ک چنگ میندازی و طرف رو از خودت دور میکنی مثل اینکه مال منه، جمله آشنای من بود، فکر کنم رو این قسمت وجودم کار کنم نود درصد مشکلاتم حل بشه، ولی مشکلی که هست چون تو وجودم نهادینه شده نمیدونم دقیقا چ زمانی دارم اذیت میکنم و اجازه نزدیک شدن رو میگیرم، نمیفهمم کیا دارم اینجوری برخورد میکنم