نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.
از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
سلام وقت به خیر
اسمم مهسا ست. دلیل خاصی که نداشته اسم گذاشتن من. پدرم گذاشته اسمم رو.
اما راجع به اینکه چه کارهایی رو به خاطر شرایط جامعه و ارزشهای خانوادگی انجام ندادم تا حالا،، خیلی کارها هست... اول اینکه همیشه به ما یاد دادن که نباید با کسب دعوا کرد، نباید سمت کارهای پر ریسک رفت و به طور کلی همیشه باید آدم خوبی بود به منعی اینکه صدات درنیاد، سرت به کار خودت باشه و زندگی خودتو داشته باشی...
به نظرم اینها حداقل چیزی که باعث شده اینه که من نمیتونم حق خودم و بگیرم، همیشه سکوت میکنم و از درون حرس میخورم و همونطور که تو ویس هم استاد گفتند انقباضهای عضلانی دارم یا خواب می بینم که دارم با شخصی دعوا میکنم و چیزی که برام عجیبه اینه که اکثرا با مامانم تو خواب در حال دعوا کردن هستم..
مامانم آدم سرسختیه و هر وقت که ما رفتار احساسی از خودمون بروز میدیم، میگه متاسفم که اینقدر ضعیف هستید و این باعث شده که من تو روابطم یه سپر داشته باشم تا اوضاع به میلم نبود اون رابطه رو قطع کنم و نشون بدم که آدم قوی هستم و به بودن تو نیازی ندارم در صورتیکه بعضی وقتها واقعا تحت فشار هستم و ناراحت
به سختی گریه میکنم و خودمو سرزنش میکنم که هیچ چیز ارزش گریههای تو رو نداره و باید قوی باشه،، ولی من آدم احساسی هم هستم که به خاطر حرفهای اطرافیان زیاد بروزش نمیدم...
وقتی مطالب مربوط به سایه رو گوش میکنم،، می بینم که تو کوچکترین تصمیم گیریام هم خواسته قلبیه خودم دخیل نیست و فقط به فکر درست و نادرست یا باید و نبایدها هستم.
من حتی به خاطر حرف مامانم کارشناسی ارشد خوندم اونم با کلی زور و اجبار چون میگه حتی اگه زن تو خونه هم باشی باید دکتر باشی.، یعنی من کوچکترین تصمیم زندگیم هم رو خودم نگرفتم،، ناراحتم واقعا
از کودکی همیشه هوشم و منطقی بودنم مورد تایید خونواده و اطرافیانم بوده و باعث شده در این حوزه رشد کنم دوران مدرسه همیشه شاگرد اول بودم و بعدا دانشگاه با رتبه خوب رشته مهندسی برق قبول شدم. تا ارشد ادامه دادم ولی ارشدم تا 6 ترم طول کشید و نمیتونستم جلو برم اصلا حال خوبی نداشتم تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم که ریشه ی مسائلمو پیدا کنم یه کشفیاتی در خودم کردم عقده حقارتو در خودم دیدم همزمان عاشق هم شدم ولی هرگز نتونستم ابراز کنم...از دانشگاه اومدم بیرون شروع کردم یه کارایی کردم به امید اینکه به استقلال مالی برسم و بعد بتونم برم سراغ عواطف و ازدواج. الان برام روشنه که بخش عواطف و احساسات و غرایزم رفته تو سایه مخصوصا که وقتی 10 ساله بودم و آغاز دوران بلوغ به علت اینکه چند اصطلاح علمی جنسی رو تو یه برگه کاغذ نوشته بودم و معلم پرورشیمون ازم اونو گرفت و من از ترس اینکه به خونوادم اطلاع بدن یه اضطراب شدید گرفتم و تشنج کردم. الان صورت مسئله و چالشی که دارم تقریبا برام روشنه ولی اینکه چی کار باید بکنم و از کجا شروع کنم برام گنگه. اگه کسی تجربه مشابهی داره خوشحال میشم بشنوم
ممنون از بنیاد و آقای رضایی
سلام برای سوال اولتون در مورد ویژگی های والدین که در ما هستند رو میخواستم بگم من پدر مادر منظم و صادقی دارم ولی من منظم نشدم ولی صادق هستم پدر مادر من ادم های خجالتی هستند که من هم کاملا فرد خجالتی هستم و رابطه خوبی با افراد در جامعه برقرار نمی کنم و جنگنده نیستند یعنی اگه مانعی باشه کنار میان که من هم همبن طورم برای خجالتی بودن خیلی کارها کردم کتاب و مقاله خوندم جواب نگرفتم
موضوع بعدی که من دوست داشتم بگم این بود که الان که من ۲۳ سالمه لیسانس مهندسی دارم شدیدا افسرده شدم با اینکه مهندسی ارزوم بوده ولی الان عمیق تر که فک میکنم تردید دارم که این انتخاب من بوده یا نه چون من بیشتر ب کارهای هنری علاقه داشتم ولی همیشه احساس میکردم پدرم دوست داسته من پسر باسم این رو هیچ وقت نمی گفت و حتی هیچوقت رفتاری نشون نداد که بشه این برداشت رو کرد ولی اطرافیان همیشه این رو میگفتم یادمه همون موقعه ها که بچه بودم سعی میکردم کار های فنی بکنم مثلا تعمیر ماشین یاد بگیرم و همیشه تو دلم میگفتم جوری رفتار میکنم که پدرم هیچوقت احساس کمبود نکنه هرچند موفق نشدم والان فوق العاده سرخورده هستم و نمیدونم چی میخوام و چی خوشحالم میکنه گفت شاید این سایه باشه
سلام و وقت به خیر
استاد عزیز از دیروز تا حالا حدود هفت بار فایل رو گوش دادم.و سوالهایی را که مطرح کردید رو برای خودم نوشتم.ولی هر چی سعی میکنم جوابهای خیلی واضحی ندارم.اما تلاشم رو میکنم
.سوال اول:چه ویژگیهایی در والدین شما خیلی قوی بود و روی شما چه تاثیری گذاشته و باعث شده چه بخشهایی از وجود شما خیلی خوب پرورش پیدا کنه؟
سوال دوم:شما فکر میکنید بعد از اینکه شما بزرگ شدید چه ویژگیهایی در والدین شما خیلی ضعیف بود و باعث شد همون بخشها در شما هم ضعیف بشه؟
سوال سوم:سوال مهمتر اینکه اون بخشهایی که ضعیف شده شما براش چه کار کردید؟آیا اون هنوز داره به زندگی شما لطمه میزنه یا روشهایی برای عبور از آن پیدا کردید؟
جواب:
فکر میکنم به دلیل اینکه پدر من فرد بسیار خودخواه و مغرور هست و همیشه باید حرف خودش رو به کرسی می نشوند و مادرم در طرف مقابل چون نگران بچه هاش بود و پدرم هر جا که کم می اورد در واقع تهدید به طلاق میکرد (البته این مورد تا حدود چهار یا پنج سالگی من بوده و بعدها از این صحبتها نشنیدم و البته پدرم خود کامگی خودش رو داشت و همیشه خود رای بود و اصولن زن برای او جنس دوم بود حتی من که دخترش بودم)این خصوصیت بارز پدر و مادرم در من قدرت ایجاد کرد.و باعث شد که من برای خواسته هام ایستادگی کنم و در مقابل پدرم و یا هر مردی مثل ایشون کمترین انعطاف رو داشته باشم .و بارها یادم میاد که حتی وقتی کوچک بودم حدود 8 یا 9 سال وقتی مادرم میخواست نظری به من بده و من باهاش موافق نبودم خیلی راحت ابراز میکردم و حتی یادمه به مادرم میگفتم من زندگ خودم رودارم و میخوام مدل خودم زندگی کنم.زندگی شما با من فرق میکنه.که البته مورد انتقاد قرار میگرفتم.به کلماتی که یادمه زیاد در مورد من به کار میبردند که خیلی حاضر جوابی.یا از طرف یکی از خاله هام به مادرم توصیه میشد که بزن توسرش بی جا کرده میخواد رشته درسی اش را انتخاب کنه و.... .و یا وقتی چیزی رو میخواستم و کاری رو میخواستم انجام بدم که برای اونها به نظر نشدنی می آمد مادرم بهم میگفت تو خیلی ادعات زیاده و با وجودیکه چیزهایی که میخواستم خیلی خوب و درست بود اما تصورش برای اونها سخت بود و سعی داشتن با زورگویی و با دیکته کردن عقایدشون به من در همه موارد مانعی باشن که من مسیر خودم رو طی کنم و البته تا حد زیادی هم در زندگی من تاثیر گذاشت و خیلی از وقت و روحیه من تلف شد.اول که شکاف بسیار عمیق بین من با پدر ایجاد شد و البته من همیشه مورد خشونتهای پنهانی ایشون بودم.مثلا یادم نمی یاد که من رو با محبت در آغوش گرفته باشن یا در مواقعی که لازم بوده از من حمایت کرده باشن ..این شکاف الان تبدیل به یک بی اعتنایی وسردی عمیق از طرف من شده ودر حقیقت دیگه پدرم رو به عنوان عضو مهمی از خانواده قبول ندارم و حتی نگاهش نمی کنم و هیچ صحبتی و گفتگویی با ایشون ندارم.در واقع اصلن ایشون رو قبول ندارم.وو البته همیشه مادرم برای اینکه در خودشون احساس ضعف داشتن برای اینکه ما رو وادار کنن که حرفشون رو گوش بدیم تهدیدشون این بود که* به پدرتون میگم * و همین هم فاصله رو بیشتر میکرد. در واقع پدر انساانی بود و هست که اصلن صادق نیست و من باورشون ندارم.همه این موارد و خیلی نکته های دیگه باعث شد من الان انسان صادقی باشم.دروغ نمی گم و از گفتن حقیقت نمی ترسم.باعث شد که من زیر بار تهدید و ظلم نرم و اگر اینطور باشه تلاش شدید برای خروج میکنم .و ولی در مقابل یه احساس بی ارزشی هم در درونم میکنم .الان خیلی بهتر شدم و در گذشته هر بار که کاری رو بر طبق احساس و درک خودم انجام میدادم تا مدتها در گیر بودم که آیا حرفی که زدم و یا کاری که انجام داد م درست بود یا نه و بسیار بسیار آزار دهنده بود.و در این چند سال آخیر که از 40 سالگی عبور کردم و با شما و اساتید دیگه آشنا شدم و درسها رو گوش دادم مسیرم و خودم در حال واضح شدن هست.ولی قبل از این هر بار حتی برای کاری که انجام میدادم و دستمزدی که برای کارم باید میگرفتم و حقم بود خیلی گفتگوی سختی بود شاید علتش این بود که هر بار در جمع میخواستم صحبت کنم پدر با اشاره من رو وادار به سکوت میکرد!!به هر حال خیلی تلاش کردم که شناخت بیشتری نسبت به خودم . اطراف پیدا کنم و در واقع نمخواستم هر چیزی رو بپذیرم و این باعث شد چراقهایی پیدا بشه و بهتر ببینم.در کل من تا حالا با مقاومتهایی که داشتم و ایستادگی که داشتم بیشتر شبیه خودم هستم تا اونی که میخواستن باشم.اما حس نا امنی دارم.به خصوص از طرف آقایون . حس اینکه نمیتونم باورشون کنم.از خصوصیات مثبتی که الا دارم و خوشحالم که وابستگی عاطفی بیمار گونه و عدم تصمیم گیری ندارم.راحت نه میگم فکر میکنم به دلیل اینکه زیاد در کارهام دخالت میکردند و من رو درر معرض تصمیمهای مختلف قرار میدادند و من الان به راحتی میدونم چی می خوام و چی نمیخوام و البته در ابرازش هم شجاعت دارم.اما یه موردی هست که هنوز نتونستم حلش کنم اینه که نمی دونم در نا خدا آگاه من چه چیزی حک شده که با وجودیکه در کارم موفق بودم و مسیرم خوب بود و الان میتونستم در شرایط بهتری باشم اما نیستم و این برای من رنج و محدودیت مالی ایجاد کرده و تا حالانتوستم نتیجه کاملی داشته باشم ولی تلاشم رو کردم و بعد رز یک دوره وقفه دوباره به کارم برگشتم و البته این رو هم باید بگم که پدر من مخالف سر سخت رشته هنر بود ومن هم عاشق طراحی لباس و بسیار مستعد.که در نهایت من همون کاری که همیشه دوست داشتم رو انجام دادم ولی یه نیروی باز دارنده در عمق جانم دارم که نمی تونم توضیحش بدم..در واقع حناب رضایی جواب این سوالات شما از دیروز ذهنم رو در گیر کرده و باور کنید پاسخ بهشون بسیار دشوار هست.عرض کردم چندین بار گوش دادم تا حدی حرف دلم باز شد.تمام این نوشته ها بخش کوچکی از درونم هست.حس میکنم یک روزنه از دری که در وجودم هست باز شده چون درب زنگ زده هست و افکار و احساساتم به راحتی نمی تونن ازش عبور کنن.
لحظه های خوبی برتون آرزو میکنم و سپاس بی نهایت از شما و همه همکاران خوبتون
سلام و خیلی ممنون که این فرصت عالی رو در اختیار ما گذاشتین
من یکم به مشکل خوردم اول اینکه این درس ها دانلود نمیشه چرا؟ چون وقتی دانلود میشه خیلی راحت تر میشه گوش کرد چون من خودم حداقل ۳ ۴ بار باید گوش کنم واقعا اینجا گوش کردن خیای سخته اینجا نمیدونم این مشکل از منه یا میاحث سنگینه دومین سوالمم اینکه شما اشاره ای به انواع سایه ها می کنید ؟؟؟
لطفا امکان دانلود فایل و فعال کنید تا بشه فیلها رو با حوصله گوش داد ممنونم
من پدر به شدت دیکتاتور و زور گوو کینه توز و مادر به شدت منعطف و مهربان و با گذشت داشتم که تو زندگی خیلی گذشت میکرد و من همیشه احساس میکردم چقدر ضعیفه و برای همین نا خودآگاه مثل پدرم احساساتم و کنترل میکردم جوری که تو بدترین شرایط گریه نمی کردم چون با گریه دچار یه احساس شدید و بد میشدم که حسه ترسو بودن و ضعیف بودن بهم میداد و یاد مادرم می افتادم همین مسئله باعث شد در ازدواجم نتوانم ناراحتی و غمم و بروز بدم و شوهرم اغلب فکر میکرد اشتباه یا رفتار بدش خیلی برا من اهمیت نداره و به کاراش ادامه میداد تا روزی که فهمیدم به من خیانت کرده و بدون اینکه باهاش در این رابطه حرف بزنم فکر کردم بیان ناراحتی و غمم بابت خیانتش نشونه ضعف و ترسمه و یا باید جدا بشم و یا بی هیچ حرفی گذشت کنم چون یه بچه چهار ماهه داشتم و همین ترسم از گفتگو باعث شد که تا دیشب به طور مداوم خودم و سرزنش کنم که منم مثل مادرم یه زن ترسو و بی عرضه ام که نتونستم جدا بشم و وابسته به شوهرمم در حالی که شوهرم تو این سه سال خیلی تغییر کرده و بابت خیانتش خیلی پشیمون شده و تو این سه سال کاملا به من وفادار بوده اما من نتونستم ببخشمش چون مثل پدرم کینه ایی هستم و بعد این اتفاق و آشنایی با مبحث سایه متوجه شدم که با اینکه تمام عمر از اینکه پدرم مرد کینه توزی بود ازش متنفر بودم اما خودمم توانایی بخشش و از دست دادم و تو این مشکل با همسرم کاملا خودش و نشون داده و این برای خودم خیلی عجیب و باور نکردنی بود .ممنونم که کمک کردید که بهتر خودم و سایه هام و بشناسم امشب حتما با شوهرم صحبت میکنم تا برای همیشه از این حال بد رها بشم .با تشکر
با عرض سلام و خسته نباشید. من کلاس صوتی آشنایی با سایه و کتاب جوجه اردک رو خوندم. ولی به جرات میتونم بگم آقای رضایی عزیز هربار تو صحبتاتون یه دریچه جدیدی برام باز میشه و به نکات تازه ای میرسم. رزونانس اسم در مورد من هم مصداق داره. به خاطر اسمم شاید خیلی جاها سعی کردم دختر خوبه باشم. بین دوستا ، خانواده و همکاران از حقوق خودم بگذرم.حق رو به دیگران بدم و کوتاه بیام. خشونت داشتن تو روابط عاطفی هم عالی بود یه جاهایی خودخودمم. شاید سعی کنم زیر نقاب دفنش کنم ولی بالاخره خودشو به یه طریقی نشون میده و آدمها از اطرافم میرن. من میرم تو فاز تنهایی و شروع یه رابطه اشتباه دیگه. دقیقا تکرار این سیکل معیوب آسیب زننده رو به صورت عینی دارم میبینم. قط آقای رضایی راهکار مواجهه با سایه هامون چیه؟ چند جلسه مشاوره خصوصی تو بنیادهم داشتم. ولی متاسفانه با اینکه میدونم شاید مشکلام از کجا نشات میگیره هیچ کاری نتونستم براشون انجام بدم. لطفا راهنمایی بفرمایید. ممنون از زحمات و لطفتون
خیلی این بحث برای من قویه ومن در برابرش احساس ضعف کردم یدفعه هجم کثیری از سایه هام جلوی چشمم جون گرفت از جمله همون انعطاف پذیری من انعطاف پزیری در مقابل دیگران رو ننگ میدونم چون مادرم تو زندگیش علاو بر این که در زندگیش با پدرم انعطاف داشت ما رو هم همیشه به انعطاف پزیری تشویق میکرد هیچ به ما نگفت برای حقتون بجنگید همیشه میگفت کوتا بیاید اونی که اروم تر با شخصیت تره و من همیشه سعی کردم مثل اون نباشم چون نمیخوام مثل اون ترسو باشم و زندگیم رو مثل اون خرج کنار اومدن با دیگران کنم و الان که نگا میکنم میبینم با وجود این که همش سعی میکنم مثل اون نباشم ولی واقعا خیلی جا ها بدون این که بخوام مثل اون هستم بزرگترین سایه ی من مادرم و بعد از اون پدرم هست چون همیشه میخواستم هر چیزی بشم غیر از کسی که شبیه اونا باشه این مبحث منو به گریه انداخت برای خودم خیلی ممنون استاد ولی خواهش میکنم در مورد این که بعد از فهمیدن سایه هامون باید چیکار کنیم هم توضیح بدین سپاس فراوان
خیلی این بحث برای من خیلی قویه ومن در برابرش احساس ضعف کردم یدفعه هجم کثیری از سایه هام جلوی چشمم جون گرفت از جمله همون انعطاف پذیری من انعطاف پزیری در مقابل دیگران رو ننگ میدونم چون مادرم تو زندگیش علاو بر این که در زندگیش با پدرم انعطاف داشت ما رو هم همیشه به انعطاف پزیری تشویق میکرد هیچ به ما نگفت برای حقتون بجنگید همیشه میگفت کوتا بیاید اونی که اروم تر با شخصیت تره و من همیشه سعی کردم مثل اون نباشم چون نمیخوام مثل اون ترسو باشم و زندگیم رو مثل اون خرج کنار اومدن با دیگران کنم و الان که نگا میکنم میبینم با وجود این که همش سعی میکنم مثل اون نباشم ولی واقعا خیلی جا ها بدون این که بخوام مثل اون هستم بزرگترین سایه ی من مادرم و بعد از اون پدرم هست چون همیشه میخواستم هر چیزی بشم غیر از کسی که شبیه اونا باشه این مبحث منو به گریه انداخت برای خودم خیلی ممنون استاد ولی خواهش میکنم در مورد این که بعد از فهمیدن سایه هامون باید چیکار کنیم هم توضیح بدین سپاس فراوان