۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث سایه های شخصیتی (درس دوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.

از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 151 نظر ارائه شده است
کاربر گرامی تنها نظرات افرادی که دارای پنل کاربری هستند، نمایش داده می شود
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
مینا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

درباره اینکه اسم شما چیست و چه سایه ای ایجاد کرده؟
ما سه تا بچه بودیم اسم خواهر و برادرم رو پدرم انتخاب کرده بود مونا و احسان برگرفته از نام فرزندان دکتر شریعتی. و نام منو میگفتن وقتی تو بدتیا اومدی اینقدر پر دردسر بود پا قدمت که بابات اصلن نبوووود و تو موندی بی اسم . یه بابا بزرگ داشتم که پدر مامانم بود اسم منو میذاره مینا و هروقت منو میدید میگفت میخوام یه قفس برا این مرغ مینا بخرم بندازمش توووش
از این شوخی مسخره متنفر بودم
و اینکه من یه بچه پوزیدون تمام عیار بودم ولی خواهر برادرم اتنا اپولو تایپ خفن
من مثل یه ویروس چاق و پردردسر ووول وول میزدم تو خانواده و همیشه فک میکردم من بیماری روانی یی چیزی دارم که اسمم و اخلاقم شبیه این خانواده نیست.

الهه ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام وقتتون بخیر
در رابطه با خصوصیتهام از پدر و مادرم من الان در سن 40سالگی به شدت درگیر خودم شدم با هر رفتارم با شوهرم میبینم که چقدر بد رفتاریهای مادرم و بداخلاقی هاش در من تلولو داره و تمام بدرفتاریها وخیانتهای پدرم در زندگیش الان در من و تفکرم نسبت به شوهرم را در بر میگیره در حدی که همش دارم خودم و متقاعد میکنم شوهرم به من خیانت میکنه پس به جای درست رفتار کردن و زخمی نکردن او همش در حال افکار بد ومشکوک و کنترلش هستم .
آ اد گذاشتن من وخواهر وبرام در طول زندگی باعث شده بچه های مستقل وتا حدودی موفقی بشیم اما از لحاظ نوع رفتار وقتی به خواهر بزرگترم نگاه میکنمکه سالهای زودتر از کنار خانواده به شهر دیگری رفته ودور از ما زندگی میکنه و بچه ها رابزرگ کرده نسبت به من که هم به لحاظ عاطفی وهم به لحاظ اینکه دیرتر ازدواج کردم و کنار مادر بودم خصایص مادر ومرد گریزی را بیشتر تجربه کردم و ازش گریزانم اونقدر گریزانم که حتی برای دور شدن از این خصوصیت به فکر خیانت به همسرم افتاده ام .اما از طرفی مدت یکسال است که بسسیار پیگیر پیش یک رواندرمانگر زبردست در شهرم تحت نظر هستم وخیلی از سایه ها که اکنون اسمش را سایه می نامم برایم روشن شده .بدلیل اینکه مادرم بسیار درونگرا بوده وبه سختی افرادی را به داخل خانه راه میداده من هم بسیار منزویم تا آنجا که هیچ دوست صمیمی ندارم گرچه می خواهم داشته باشم به شدت احساس نیاز میکنم .پسرم را که اکنون 8ساله است در این 8سال در انزوا و بادوستهای مقطعی بزرگ کردم این مورد بسیار من و رنج میده و نمیدونم چه کنم تاثیرش بر پسرم گذاشته شده واو هم زاحت ارتباط برقرارنمیکنه ویا کوتاه مدته والان که به تازگی دختری دارم او نی میترسم گرفتار رفتارهای منزوی وترس دار من از ارتباط بشه گویا من نیز دست قیچی که فرمودین هستم توانایی های زیاد دارم ولی فکری مریض ومعمولا دوستانم پایداری ندارند .پدری داشتم که بدلیل تربیتش همیشه از خانواده دوری میکرده وبدلیل ازدواج زود هنگامش جوادی وروابط نامشروع رابشدت اکنون درسن 67سالگی به شدت و باسلامت کامل ادامه میدهد ومادری که بدلیل وظیفه ووابستگی که هرروز تماسی با او دارم همیشه آه وناله کرده و از پدرم شاکی که چنان است وچنان و مستاصل که چه کنم ومن بار دوخواهر دیگر را بدوش میکشم چرا که آنها سر زندگی خودشان هستند و مشکلات خودشان خدایا اکنون خسته ام دلم گاهی آغوش گرم ومعاشرت مهربان شوهرم را میخواهم و دوست صمیمی که با او درد دل کنم تاثیر خوب ودرست بر فرزندانم داشته باشم خدایا به این ماه عزیز واین حرکت پر شور جناب دکتر رضایی به همه هم میهنانم و خودم کمکسلام وقتتون بخیر
در رابطه با خصوصیتهام از پدر و مادرم من الان در سن 40سالگی به شدت درگیر خودم شدم با هر رفتارم با شوهرم میبینم که چقدر بد رفتاریهای مادرم و بداخلاقی هاش در من تلولو داره و تمام بدرفتاریها وخیانتهای پدرم در زندگیش الان در من و تفکرم نسبت به شوهرم را در بر میگیره در حدی که همش دارم خودم و متقاعد میکنم شوهرم به من خیانت میکنه پس به جای درست رفتار کردن و زخمی نکردن او همش در حال افکار بد ومشکوک و کنترلش هستم .
آ اد گذاشتن من وخواهر وبرام در طول زندگی باعث شده بچه های مستقل وتا حدودی موفقی بشیم اما از لحاظ نوع رفتار وقتی به خواهر بزرگترم نگاه میکنمکه سالهای زودتر از کنار خانواده به شهر دیگری رفته ودور از ما زندگی میکنه و بچه ها رابزرگ کرده نسبت به من که هم به لحاظ عاطفی وهم به لحاظ اینکه دیرتر ازدواج کردم و کنار مادر بودم خصایص مادر ومرد گریزی را بیشتر تجربه کردم و ازش گریزانم اونقدر گریزانم که حتی برای دور شدن از این خصوصیت به فکر خیانت به همسرم افتاده ام .اما از طرفی مدت یکسال است که بسسیار پیگیر پیش یک رواندرمانگر زبردست در شهرم تحت نظر هستم وخیلی از سایه ها که اکنون اسمش را سایه می نامم برایم روشن شده .بدلیل اینکه مادرم بسیار درونگرا بوده وبه سختی افرادی را به داخل خانه راه میداده من هم بسیار منزویم تا آنجا که هیچ دوست صمیمی ندارم گرچه می خواهم داشته باشم به شدت احساس نیاز میکنم .پسرم را که اکنون 8ساله است در این 8سال در انزوا و بادوستهای مقطعی بزرگ کردم این مورد بسیار من و رنج میده و نمیدونم چه کنم تاثیرش بر پسرم گذاشته شده واو هم زاحت ارتباط برقرارنمیکنه ویا کوتاه مدته والان که به تازگی دختری دارم او نی میترسم گرفتار رفتارهای منزوی وترس دار من از ارتباط بشه گویا من نیز دست قیچی که فرمودین هستم توانایی های زیاد دارم ولی فکری مریض ومعمولا دوستانم پایداری ندارند .پدری داشتم که بدلیل تربیتش همیشه از خانواده دوری میکرده وبدلیل ازدواج زود هنگامش جوادی وروابط نامشروع رابشدت اکنون درسن 67سالگی به شدت و باسلامت کامل ادامه میدهد ومادری که بدلیل وظیفه ووابستگی که هرروز تماسی با او دارم همیشه آه وناله کرده و از پدرم شاکی که چنان است وچنان و مستاصل که چه کنم ومن بار دوخواهر دیگر را بدوش میکشم چرا که آنها سر زندگی خودشان هستند و مشکلات خودشان کن وصل شوم به اصلم آمینننننننن

سمیه ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام من نمیتونم سایه های خودم رو پیدا کنم متوجه نمیشم دقیقا البته من هیچ کدام از دوره های شمارو شرکت نکرده بودم و نزدیک یک ماه هستش که پیگیر فعالیت های بنیاد هستم

علیرضا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

مادرم آدم منظمی هست و من از اون نظم رو یاد گرفتم. البته دو تا برادر دیگم یاد نگرفتن و شبیه بابام بی نظم شدن. مادرم رفتارش بیشتر مردونه است تا زنونه. وقنتی بروز احساس رو از بابام می بینم اصلا حالم به هم میخوره که چرا این مرد اینقدر نرمه و محکم نیست. چرا اینقد رزود تحت تاثیر محبت بقیه قرار میگیره و چرا من هم مثل اون هستم؟ هم مادرم هم پدرم هر دو خالی از اعتماد به نفس بودن. هیچ کدوم قاطعیت نداشتن. و متاسفانه من هم اینجوری هستم و برای حل مشکل سمینار نقشه راه پارسال رو شرکت کردم ولی به اون چیزی که میخواستم نرسیدم و نتونستم قاطعیت رو تو زندگی خودم ایجاد کنم.

زینب ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

من ویژگی خیلی بارز مثبتی از خانواده نگرفتم شاید فقط نتونستن دروغ گفتن. ولی ویژگی منفی که از رفتار پدر و مادرم گفتم اول مادرم که متاسفانه فکر میکنم خودش عزت نفس بسیار پایینی داشت و دقیقا اون حس رو هم به من منتقل کرد بابت این مشکل من توی روابط اشتباهی رفتم که سالهای بسیاری از عمرم رو هدر دادم برای بالابردن حس عزت نفسم کتابهایی از بنیاد خوندم توی یکی از سمینارهای نقشه راه بنیاد هم شرکت کردم چندتا درس از سایت خانه توانگری دکار شیری گرفتم مثل تله بی ارزشی و شفای زنانگی و دیدگاهم نسبت به برخورد با مسائل به شدت تغییر کرده اما هنوز به عزت نفس مطلوبی دست پیدا نکردم و همینطور اعتماد به نفس مطلوبی که از پدر دریافت نکردم. فکر میکنم چون تعداد بچه ها زیاد بود و من یکی مونده به آخری بودم کلا بود و نبود زیاد حس نمیشد بقول معروف جز پِرتی خونه بودم. در مورد اسمم هم فکر کنم باید یه دختر پاک و محجبه و بی شر و شور نی بودم که تا چند سال پیش بودم ولی چند ساله که دیگه کلا متفاوت شدم

مژگان ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

با سلام خدمت شما آقاي رضايي عزيز
در مورد سوالي كه كرديد اسم شما چيه و چه سايه هاي براي شما داشته ، متاسفانه من هنوز تا فقط كلمه اسم رو مي شنوم تنها ياد اين موضوع كه وقتي بدنيا آمدم بخاطر اينكه پسر نشدم تا يك هفته هيچ اسمي روي من گذاشته نميشه تا اينكه زن دايي من به منزل ما مياد و اسم مژگان رو روي من ميذارن ، نميدونم واقعا هنوز احساس ميكنم اسمي ندارم يه اسم اجباري براي من دلنشين نبوده . حالا با اين وصف چطور ميتونم سايه رو پيدا كنم ؟ شايد هنوز دارم دنبال خودم ميگردم . واقعا نميفهمم.....

شقایق ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام
توی بچگی پدر و مادرم خیلیی از رابطه با جنس مخالف بد میگفتن مثلا حتی میفمیدن کسی با پسر حرف میزنه بهش میگفتن خراب. من هم از ۱۶ سالگی دوست پسر دارم. الان۲۳ سالمه ولی هیچ وقت نتونستم احساس عدم امنیت و اضطراب رو از خودم دور کنم.
سایه دیگه من اینه که بچه بودم اصلا بهم فرصت نمیدادن خودم کارامو بکنم وتا همین امروز که خدمت شمام بهم میگن تنبل.
سایه دیگه من لجبازیه... نمیدونم چرا بچه که بودم همه رو دشمن خودم میدونستم.. فکر کنم چون که خیلی جیغ جیغو و در عین حال خوش صحبت بودم و صدای بامزه ای هم داشتم واسه همین همش همه دوست داشتن باهام کل کل کنن..منم هی حاضر جوابی میکردم و این شد که من لجباز شدم
نمیدونم چرا هیچوقت احساس نکردم خوب و کافیم با این که فوق العاده باهوش بودم.. الانم که حالا کمی به خودباوری رسیدم دوست پسری که الان دارم و قصد ازدواج باهاش رو دارم به مادر پدرم معرفی کردم میگن اصلا برات خوب و کافی نیست و برات خیلی کمه
دیگهه این که مادر و پدر من پزشکن همیشه همه جا خیلیییییییی بهشون احترام میذارن میگن وای چقد خفنن و من احساس میکنم هیچوقت مثل اونا نمیتونم بشم.. یعنی اگر هم بشم اینهمه احترام رو دوست ندارم.. :|
من خودم دندونپزشکم ولی اصلا با شغلم راحت نیستم البته دانشجوام هنوز شاید برم سر کار اوضاعم بهتر شه
کلا احساس کافی نبودن همیشه باهامه و این چیزیه که ازش بیزارم
والسلام

ایرانا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

با تشکر از آقای سهیل رضایی... دقیقا من خیلی از صحبتهای شما رو تو زندگی داشتم و درک کردم با عقلانیت بزرگ شدن و مردانه بودن چه عواقبی را می تونه بعدها پیش بیاره... الان که وارد نیمه دوم عمر شدم کاملا حس میکنم .مشکلاتی که برام به وجود آورده منی که زن هستم ولی همیشه ترجیح دادم مردانه رفتار کنم و این چنگالهای مردانه تو تن همسر فرو رفته... الان با صحبتهاتون کاملا متوجهشون میشم.. اما چه باید کرد آیا واقعا با پذیرش سایه ها مشکل حل میشه ؟ من اینو شناختم ولی در عمل سخته بعد از این همه سال زندگی تغییر ایجاد کنم... راهکارتون چی هست؟
در مورد تاثیر اسم هم مطالبتون کاملا درسته و واقعا اسم و تعبیری که تو خانواده میشه در سرنوشت آدما تاثیر داره
...سوال دیگری هم دارم اونم اینه که در مورد بچه ها که اسمی دارن براشون اسمی انتخاب شده چه رویه ای رو پیش بگیریم بهر حال چیکار باید بکنیم در مقابل تعبیر و تفسیرها...
با تشکر

م.ر ارسال در تاریخ ۱۵ خرداد ماه ۱۳۹۷

دقیقا مثل من

مهناز دلروز ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

با عرض سلام و درود.من با وجود اینکه تحت درمان بیماری ژنتیک ocd یا همان وسواس فکری هستم و دارو استفاده میکنم ولی به شدت اعتقاد دارم که این بیماری باعث تغییر نرم افزاری مغز و بالطبع تغییر سبک زندگی و خلقی در من شده است و من طی این سالها متوجه شدم،درمانم صرفا دارویی نیست و باید اساسا خیلی مسائل ریشه ای همزمان حل شود و از آموزشها و کتابهای بنیاد دو ساله که استفاده میکنم.درسهای سایه خصوصا درس امروز داره تمام چیزهای پس زده از طرف خانواده و خودم را بهم نشان میده که سالها با تفکر نفرت از خود،مرا دچار اضطرابهای سنگین در حد پنیک کرده بود که گاها آثارش هست و شما از این ترس بطور واضح در درس امروز اشاره کردید و انگار داشتید حالت مرا توصیف میکردید.در پایان فقط میتونم بگم که عشق یعنی داشتن انسان بزرگی از جنس نور و آگاهی و امید.استاد عزیزم،سپاس.

مهرناز ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام ، خیلی مشتاقم که با این توضيحات شما بتونم خودم و سایه هامو کشف کنم ، یه موضوعي که جالب بود اینه که من دقیقا ده پانزده سالی هست که انگار همش سعی کردم فقط از عقل استفاده کنم و همون آغوش خونین رو دارم ، چون معمولا آدمها منو تلخ و بدلحن می بینن و اون فاکتور مدارا و انعطاف رو کلا از دست دادم ، صحبتهاتون خیلی جالب بود . ممنون