۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث سایه های شخصیتی (درس دوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.

از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 151 نظر ارائه شده است
کاربر گرامی تنها نظرات افرادی که دارای پنل کاربری هستند، نمایش داده می شود
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
زهرا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

دقیقا همه چیزهایی که گفتین رو تجربه کردم و به حدی از درماندگی رسیدم که تصمیم گرفتم یه حرکتی بکنم...من تو روابطم خیلی مشکل داشتم ...الان که به خودمو بهتر شناختم و متوجه سایه ها و عقده ها شدم بازم دچار یه ترسایی شدم .مثلا مردی منو دوس داره ولی من فرار میکنم دیگه ...دقیقا همون چیزی که میخوام همه کار میکنه تقزیبا میشنامش از قبل ولی اصلا علاقه بهش ندارم با همه خوبیا و همش باهاش بدرفتاری میکنم و از خودم میرونم و میگم میخوام تنها باشم...شاید چون در حال رشد هستم میخوام تنها باشم ...نمیدونم چی درسته چی غلط ...و آیا بازم این سایه است که من دوری میکنم ؟البته الان چند ماه که رابطه قبلیم تموم شده و هنوز گاهی بهش فک میکنم و خشمگینم ...چون خیلی بد رفت خیلی آسیب دیدم ...

مریم جوکار ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

با عرض سلام و تشکر برای درس بی نظیرتون که دغدغه چندین ساله من هست. جناب رضایی با گوش دادن درس دومتون انقدر مطالب زیادی از کودکی تا به حال تو ذهنم اومد که واقعا گیج شدم و نمی دونم کدمشو باید بگم ، تصمیم گرفتم هرچی تو ذهنم میاد رو بنویسم حتی اگر بی نظم باشه. من تو خانواده بسیار سخت گیری بزرگ شدم هر چند روش های سخت گیری پدر و مادرم با هم متفاوت بود مادرم فقط به درس خوندن ما و مودب بودنمون(همیشه چشم گفتن و دستور پذیرفتن، بی سر و صدا بازی کردن، ندوییدن و...) حساس بود و پدرم که اهل بازی و مهربونی و دوستی بود ولی بسیار غیرتی بود( که من هنوز تو سن ۳۸ سالگی برای تعریف این لغت مشکل دارم) و در کودکی و نوجوانی بسیار تشویق می شدم که پسرونه لباس بپوشم و در ابتدای جوانی که لباس پوشیدنم تغییر داشت می کرد دچار مشکل شدیم با هم ، البته ناگفته نماند پدر و مادرم از نظر اجتماعی پدر و مادر نمونه هم تلقی می شدن و همیشه با ما طوری برخورد میشد که خیلی بیشتر از پدر مادرای دیگه زحمت کشیدن و ما همیشه مدیونشون هستیم به هر حال این حس همیشه بود که نظر دیگران بیشتر از راحتی و شاد بودن ما ارزش داره و این باعث شد من در بزرگسالی تبدیل به فردی مهربان، مسولیت پذیر، با معرفت ، توانا و مستقل بشم که خودم رو خیلی موفق ولی ناشاد می دونستم و یک نارضایتی همیشگی باهام بود و وقتی بزرگ شدم و درون خودم ازشون انتقام می گرفتم مثلا در دانشگاه که نمی تونستن کنترلم کنن درس های سخت رو مثل ریاضی مهندسی که دیگزان به سختی متوجه میشدن رو با یکبار توضیح متوجه میشدم آنتراک ها همه میومدن پیشم رفع اشکال ولی دیگه هرگز سراغ اون درس نمیرفتم تا شب امتحان که یا میوفتادم یا به زور پاسش می کردم چون زحمتی براش نمی کشیدم و پیش خودم می گفتم من باهوشم ولی حوصله درس خوندن ندارم البته این حرفهایی که الان میزنم اونموقع ناخودآگاه بود و بعد از سالها خودشناسی متوجهش شدم، فوق لیسانس شرکت نمی کردم می گفتم بهش نیازی ندارم من شغل مهمی دارم که به تحصیلات بیشتر نیاز ندارم و وقتی هم شرکت کردم دانشگاه تهران قبول شدم نرفتم گفتم می خوام مهاجرت کنم ، مهاجرتم درست شد بخاطر بیماری ناگهانی پدرم نرفتم( که البته از این پشیمون نیستم) ، انگار همش می خواستم بگم من قدرت و لیاقت خیلی چیزارو دارم ولی نمی خوامشون... به هر حال تبدیل شدم به ی دختر مستقل وقوی که هر کی کار یاسوالی داشت میومد سراغم و رو من حساب می کرد اما خودم از نظر عاطفی همیشه تنها بودم با وجود ابراز عشق های آتشین از طرف مردهای لایق و بعضا نالایق هیچ وقت رابطه عاطفی خوب و با داوم نداشتم و شکست پشت شکست و نتونستم ازدواج کنم وهمیشه این قسمت از زندگیم دچار مشکل بوده، حتی سالاست فهمیدم زیاد قدرتمند بودنم مردهارو می ترسونه و یا مردهای بی عرضه رو به سمتم میاره باز هم نتونستم رابطه خوبی بسازم و با خودم گفتم دیگه این قسمت از زندگیمو نمی خوام من که کارمو دارم، ورزشمو می کنم، کتابمو می خونم ، کلاسمو میرم دیگه نیاز به هیچ کس ندارم اما می دونم عادی نیست. از زندگیم ناراضی نیستم ولی دیگه تو دلم رشد تو جهت های دیگرم نمی خواد بعد از ۱۳ سال کار که حداقل ۱۲ سالش تو پست مدیریتی بوده الان سه ماهه که کارو گذاشتم کنار و نشستم خونه البته بد نمی بینمش دارم به خودم فرصت میدم راه اصلیمو پیدا کنم ولی هنوز به نتیجه ای نرسیدم.دیگه دوست ندارم مستقل باشم دلم حمایت شدن می خواد خسته ام از حمایت کردن و البته می دونم همه این حس رو از ازدواج بخوام...

ممنون که وقت میذارید برامون

طاهره میراسکندری۰۹۱۲۳۲۳۱۳۵۳ ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام استاد چند تا نکته رو خواستم مطرح کنم
۱-لطفا کمی ارومتر بفرمایید
۲-سوالات وتمرینا رو اخرسر تکرار بفرمایید
۳-مدت زمان درس رو بدونیم که تو برنامه مون زمان براش بگذاریم
۴-سوال اگر یه بار صوت رو نصفه گوش دادیم امکان گوش دادن ادامه اش نیست وازاول باید گوش بدیم
۵-بنظرم موضوع اسم خیلی مهمه

سارا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

خیلی وقته درگیر بودم نمیدونستم چرا، این جمله ک چنگ میندازی و طرف رو از خودت دور میکنی مثل اینکه مال منه، جمله آشنای من بود، فکر کنم رو این قسمت وجودم کار کنم نود درصد مشکلاتم حل بشه، ولی مشکلی که هست چون تو وجودم نهادینه شده نمیدونم دقیقا چ زمانی دارم اذیت میکنم و اجازه نزدیک شدن رو میگیرم، نمیفهمم کیا دارم اینجوری برخورد میکنم

سارا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

خیلی وقته درگیر بودم نمیدونستم چرا، این جمله ک چنگ میندازی و طرف رو از خودت دور میکنی مثل اینکه مال منه، جمله آشنای من بود، فکر کنم رو این قسمت وجودم کار کنم نود درصد مشکلاتم حل بشه، ولی مشکلی که هست چون تو وجودم نهادینه شده نمیدونم دقیقا چ زمانی دارم اذیت میکنم و اجازه نزدیک شدن رو میگیرم، نمیفهمم کیا دارم اینجوری برخورد میکنم

* ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

*

ساناز محمدمیرزا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام. خسته نباشین. در مورد ویژگبهای قوی در مورد پدرم صادق، خاکی و مسوولیت پذیر و در مورد مادرم مثبت اندیش، پرانرژی و مستقل رو می تونم نام ببرم که از هر دوتاشون همه اینا رو کاملا در خصوصیات خودم هم حس می کنم و در مورد خصوصیاتی که ضعیف بودن در مورد پدرم بی نهایت منفعل، و بی نهایت ملاحظه کار و در مورد مادرم خودرای، رک و غیر همدلو یه جورایی خودخواه. البته من چند سالی هست که در زمینه رشد شخصیم دارم کار می کنم که تونستم خصوصیاتی رو که از پدر و مادرم دوست نداشتم تا حدی در خودم کمشون کنم ولی هنوز برای ملاحظه کاریم نتونستم خیلی گام بلندی بردارم. و خیلی جاها باعث اذبتم میشه. سپاسگزارم استاد رضایی از وقتی که برای بهبود حال همنوعانتون میزارین

آزاده ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

آقای رضایی با سپاس از اینکه انقدر خالصانه سعی در پیشرفت شخصی افراد دارید.
آقای رضایی من قبلن هم خیلی از درس و سمینارهای شما را گوش دادم؛کتاب نیمه تاریک وجود و شهامت را هم خوندم ..به همزمانی ها خیلی اعتقاد دارم اما خیلی وقته انگار چشمام در برابر همزمانی ها کور شده..انگار دیگه صدای دلم را نمی شنوم...شما از ما پرسیدین که نقش پدر و مادر در به وجود اومدن سایه ها چیه..من قبل تر از اینم به این موضوع فکر کردم واقعیت اینه هیچی یادم نمی یااد من چون فرزند کوچک خانواده هستم و فاصله سنی زیادی با خواهر و برادرای ارشدم دارم بیشترین تاثیر پذیری را از خواهر بزرگم داشتم تا مادرم ..و چون ایشون همیشه تو مقطع تحصیلی و کاری نامبروان بودند و مورد تحسین همگی ؛بخصوص پدرم..همیشه دوست داشتم مثل اون بدرخشم ؛خیلی تلاش می کردم..شاگرد اول باشم همیشه دانشگاه خوبی درس بخونم..تو کارم به آدم برجسته باشم ..همیشه انگار تایید خواهرم برای من در همه چیز الویت داشت حتی انتخاب همسرم...و همین باعث شد من سی سااال طعم واقعی خوشحالی را درک نکنم همیشه پشت یه تاییدی قایم بشم که صدالبته هیچ وقت کافی و لایق نبودم از نظر اون...من تازه الان دو ساله که با آموزشهای شما آشنا شدم فهمیدم که من هیچ وقت از زندگیم رضایت نداشتم چون همیشه ترس از خوب نبودن؛ترس از تایید نشدن داشتم..و همین موضوع باعث شده من از درون همیشه دچار تناقض باشم؛حالا که یه سالیه دارم با خودم بیشتر ارتباط برقرار می کنم بخصوص بعد از خوندن کتاب زندگی زیست نشده من به قدری دچار سردرگمی و خشم و رنجش از خودم شدم که به قول شما کودتاگرانه حتی دارم دست به ویرانی خودم و حتی زندگیم می زنم..من از طغیان این سایه وحشت دارم و متاسفانه نمی تونم جلوی طغیانش بگیرم..من نمی تونم از پس فرافکنی هاش بربیام..خیلی رو خودم دارم کار می کنم اما متاسفانه هیچ ثباتی در کار نیست مثل یه موجی در امواج متلاطم و خروشان غلیان وجودم در هم کوبیده می شوم..یک ساله که اصلن خوشحال نیستم ثبات روحی ندارم..و فوق العاده از یه آدم بامحبت و مهربون تبدیل به یه موجود بی تفاوت و بی عاطفه شدم..آقای رضایی من خیلی غمگینم چون تو نیمه راه خودباوری اسیر سایه ها شدم ؛اما نمی دونم باید چیو به روشنایی دعوت کنم؛ با کلی رنجش و خشم از خودم و دیگران..آقای رضایی من دیگه اون دختر آروم و حرف گوش کن و مهربون سابق نیستم صادقانه بگم که بسیاار موجود ترسناکی شدم و خودم گاهی وقتا از کودتای درونم وحشت می کنم...اما گوش دادن به این درس برای من این همزمانی را داشت که این ابهام و تضادها و این ظغیان های در هم شکننده بخشی از سفر قهرمانی منه..و من گریه کردم از این ارتعاش آشنا..و حالا می خوام این من جدید را دوست بدارم و باهاش مهربون تر باشم نه اینکه به جای سرزنشش ؛ازش فاصله بگیرم.ازتون ممنونم..شما تا حالا خیلی تو زندگی تو چند سال اخیر به من کمک کردین با آموزش هاتون..رسالتتون بسیار زیباست...

مینا یزدانی ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

اونجایی که آقای رضایی گفتند چه ویژگی در والدین ضعیف بود که به شما انتقال یافته دقیقا مسعله امروز منه
تو خانواده ما بی نزاکت کسی است که درباره گرفتن حقش حرف بزنه چه برسه داد بزنه
زن خوب زتی است که فقط بگوید چشم آقا

چند وقته با خانم هایی دوست میشم که قلدر معاب هستد بخصوص با همسرانشون و اوایلش دوستی خیلی مشتاقانه در حدی ازشون خوشم میاد که انگار تو کجااا بودی تا حالا
و وقتی این رابطه دوستی ام باهاشون جلو میره چون تیپ شخصیتی شون خیلی ازم فاصله دارم دوستی یی کا خیلی عمیق شده یهو منزجر کننده میشه و فاصله میگیرم
جالبه نفر بعد قلدر که میرم پیدا میکنم یه زن قلدر تره
این موضوع رو دارم این روزا بهش دقت میکنم و دارم سعی میکنم آرس تایپ رو در این زنان ببینم و بتونم جاهایی که لازمه در خودم ایجاد کنم بجای اینکه دنبال ادم هایی با این ویژگی ها برم
اما کار خیلی سختیه وقتی صحبت احقاق حقم میشه همه بدنم میییییلرزه عضلات قلبم سر میشه و در حد مردن جلو میرم
در حالی که میبینم تو دوستای آرس تایپم وقتی میخواد دعوا بشه تازه حالشون خوب میشه و سرحال میان
و این تناقص برام عجیبه

نیلوفر ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام استاد من هم دقیقا همین مشکل رو دارم در نظام ارزشی تربیت شدم که تقریبا مذهبی بود و برای تایید دیگران دختر خوب خانواده بودم البته خودم هم کشش داشتم ولی دیگه هر احساس و چیز جز چارچوب خانواده ام برام غیر ارزش شد و به شدت مورد اعتماد خانواده شدم طوری که تمام فرصت هام رو پس زدم به این بهانه که درست نیست هیچ ارتباطی برقرار کنم و گناه داره و کم کم اینقدر نسبت به جنس مخالف سرد و بی احساس شدم که واقعا هر ارتباطی برام مسخره است و دردسر سازه .همه خواستگارهامو رد کردم چون هیچ کدومشون منو جذب نکردن و قبولشون نداشتم حالا هم کسی رو نمی تونم جذب کنم حتی افرادی که حقیقتا در قبال من سطح پایین اند و برای من هیچ کششی ندارند منو رد میکنند زندگیم شده یک شوخی بزرگ که هیچ وقت انتظارشو نداشتم دختر با وقار و همه چیز تمامی که مورد تحسین همه بود امروز توسط همون ادم ها طعنه می خورده که بسیار بی دست و پا و نابلد و حتی عصبی و پرخاشگرم از زندگی الانم اصلا راضی نیستم و این ابهام به سر میبرم که از کجا شروع کنم چون در هر وجهی از زندگی ام که نگاه میکنم خراب کردم و همه چیز ارومه نقابیه که اینروزها به چهره زدم ولی از درون بسیار آشفته و سرگردانم