۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث سایه های شخصیتی (درس دوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.

از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 195 نظر ارائه شده است
فاطمه ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

بسیار عالی بود...ازتون ممنونم ک ب فکر پیشرفت این جامعه هستین...
با گوش دادن به وویسای این دو جلسه درد عجیبی رو تو قلبم تجربه کردم و همزمان احساس آرامش رو
درباره رابطه هایی گفتین ک توش فرد انسانها رو ناخواسته از خودش میرونه و این دقیقا مشکلیه که من همیشه داشتم و این روزها مثل ی غم عظیم رو قلبم سنگینی میکنه...این دقیقا حسیه ک این روزها دارم...
من از ابتدا ترس از اتمام روابط رو داشتم چ رابطه با همسر و چ رابطه با دوستان و همین باعث میشد تو رابطه فقط گیرنده توجه و محبت باشم و از ترس اینکه روزی رابطه تموم بشه و من انرژی و محبت و توجهم رو جای بیهوده ای خرج کرده باشم؛اصلا انرژی برای رابطه نمیذاشتم...ب قول شما ذره تنم بود و کسی رو ب حریمم راه نمیدادم... و همین هر بار منو با ترسم مواجه میکرد و دوستام تنهام میذاشتن ...
و جالبه با افرادی ک کمی صمیمی میشدم بهم میگفتن ما اوایل فکر میکردیم تو خیلی مغروری ... نمیشد بهت نزدیک شد...حتی یادمه یکی از دوستام بهم گفت فکر نمیکردم حتی ی روز بتونم باهات هم کلام بشم!!!
و با کمک مشاور یاد گرفتم باید تو روابط انرژی گذاشت و این تو روابط خانوادگیم خییییلی تاثیر گذاشت و بهترشون کرد
اما چیزی ک هنوز هم اذیتم میکنه اینه ک من نمیتونم با مردم اطرافم خیلی صمیمی بشم...تو محیط کار تو محیط افرادی ک کمی غریبه هستن...و گاهی حتی نمیتونم کلمه ای حرف بزنم و اگر کسی شروع کننده بحث نباشه من نمیتونم ...
انگار ی ترسی هنوز باهامه
البته هنوز سعی میکنم تلاش کنم اما تهش با بی توجهی مواجه میشم و این حالم رو خیلی بد میکنه...
گاهی سعی میکنم با اطرافیانم ارتباط برقرار کنم ولی هر بار حرکتی ک برای من حکم بی اهمیت بودن رابطه رو داره میبینم و باز هم میرم تو همون قالب سرد و بی احساس...اینکه نمیتونم با کسی صمیمی باشم منو خیلی آزار میده...بحث امروز باعث شد این حرف رو ک تو دلم سنگینی میکرد بگم‌.‌‌..

فاطمه ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

بسیار عالی بود...ازتون ممنونم ک ب فکر پیشرفت این جامعه هستین...
با گوش دادن به وویسای این دو جلسه درد عجیبی رو تو قلبم تجربه کردم و همزمان احساس آرامش رو
درباره رابطه هایی گفتین ک توش فرد انسانها رو ناخواسته از خودش میرونه و این دقیقا مشکلیه که من همیشه داشتم و این روزها مثل ی غم عظیم رو قلبم سنگینی میکنه...این دقیقا حسیه ک این روزها دارم...
من از ابتدا ترس از اتمام روابط رو داشتم چ رابطه با همسر و چ رابطه با دوستان و همین باعث میشد تو رابطه فقط گیرنده توجه و محبت باشم و از ترس اینکه روزی رابطه تموم بشه و من انرژی و محبت و توجهم رو جای بیهوده ای خرج کرده باشم؛اصلا انرژی برای رابطه نمیذاشتم...ب قول شما ذره تنم بود و کسی رو ب حریمم راه نمیدادم... و همین هر بار منو با ترسم مواجه میکرد و دوستام تنهام میذاشتن ...
و جالبه با افرادی ک کمی صمیمی میشدم بهم میگفتن ما اوایل فکر میکردیم تو خیلی مغروری ... نمیشد بهت نزدیک شد...حتی یادمه یکی از دوستام بهم گفت فکر نمیکردم حتی ی روز بتونم باهات هم کلام بشم!!!
و با کمک مشاور یاد گرفتم باید تو روابط انرژی گذاشت و این تو روابط خانوادگیم خییییلی تاثیر گذاشت و بهترشون کرد
اما چیزی ک هنوز هم اذیتم میکنه اینه ک من نمیتونم با مردم اطرافم خیلی صمیمی بشم...تو محیط کار تو محیط افرادی ک کمی غریبه هستن...و گاهی حتی نمیتونم کلمه ای حرف بزنم و اگر کسی شروع کننده بحث نباشه من نمیتونم ...
انگار ی ترسی هنوز باهامه
البته هنوز سعی میکنم تلاش کنم اما تهش با بی توجهی مواجه میشم و این حالم رو خیلی بد میکنه...
گاهی سعی میکنم با اطرافیانم ارتباط برقرار کنم ولی هر بار حرکتی ک برای من حکم بی اهمیت بودن رابطه رو داره میبینم و باز هم میرم تو همون قالب سرد و بی احساس...اینکه نمیتونم با کسی صمیمی باشم منو خیلی آزار میده...بحث امروز باعث شد این حرف رو ک تو دلم سنگینی میکرد بگم‌.‌‌..

هدیه ارسال در تاریخ ۱۴ خرداد ماه ۱۳۹۷

دقبقا من هم این مشکل رو در ارتباط برقرار کردن دارم ، وقتی یک اکیپ دور هم جمع هستن و میخان صحبت می کنن و میخندن خیلی دوست دارم جوین شم و مشارکت کنم ولی یک قوه درونی من رو باز می داره از ورود به جمعشون
من البته ادم درونگرایی هستم و بیشتر وقت مشغول کتاب و فیلم دیدن هستم ولی دوس دارم توجمع باشم ولی قدررت و توانایی ورود ب جمع و ب بحث و چالش کشیدن رو ندارم

نرگس آریانی ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

با شنیدن " آغوش خونین " حالم بدشد.وقتی بهش فکر کردم متوجه شدم اونقدر بی نصیب از آغوش بودم که خودم هم نمیتونم به کسی اونو هدیه بدم .آخرین آغوش برای من پدرم بوده که در کودکی ازدستش دادم و مادری سرد نسبت به خودم داشتم که اون سردی به جانم نشسته و نمیتونم علیرغم گرمی درونم به بیرون انتشارش بدم و به همین دلیل تنها هستم ..جوابم به این سوال که بخشهای ضعیف و قوی والدین شما چه بوده و چه اثری بررفتارشما داشته ؟ میخوام بگم مادرم بسیار تلاشگر و سختکوش بوده وبعد مالی و سطح زندگی براش مهم بوده ولی ازطرفی بسیار ترسو بوده .من ازاون متنفربودم و لی غافل از اینکه خودم نسخه کامل اون شدم وخودم رو نمیدیدم .من پرازدستاورد شدم و بدون تجربه احساسی ! تااینکه بخش پنهان عاطفه صداش دراومد و منو وارد بحران کرد که من تو اون زمان بابنیاد آشنا شدم و طی یک مسیر ازاون بحران خارج شدم ولی هنوز نتونستم اون آغوش بدون ترس و واهمه رو بسوی دیگران بازکنم ! دررابطه با اثر اسم هم باید بگم اسم من محبوبه است و من احساس میکردم همه جا باید محبوب باشم به همین دلیل انگار موظف بودم درهرجمعی توجه همه رو بخودم جلب کنم و درآخر با شنیدن این جمله " چه دختر جذاب و دوست داشتنیه " از زبان اکثریت جمع محیط رو ترک کنم .ولی با کلی واکنشهای و رفتارهای دلخواه سرکوب شده ! اما دوسالی هست که بعداز آموزش دیگه خیلی از اسم محبوبه استفاده نمیکنم وافراد اسم شناسنامه ای منو " نرگس " صدامیکنم و منم مقاومت نمیکنم چون قبلا بسیار عصبانی و ناراحت میشدم و ازشون میخواستم منو با اسم شناسنامه ای صدانکنند .

سعيده توانگر ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

ضمن تشكر فراوان بابت اين همه توجه شمامن يك سوال دارم
من خانمي ٣٥ساله هستم و بيش از يكسال هست كه ازدواج كردم و هروز كه ميگذره ميبينم با فردي كه ازدواج كردم دقيقا مواردي رو در اخلاقش و رفتارش داره كه من هر كدوم از اين موارد را در يكي از خواستگاران قبلي ام ايراد ميدونستم و اتفاقا اون فرد را به همين دليل رد كردم و شايد اون خواستگارم خيلي هم اصرار به ازدواج داشته ولي من مصمم او را رد كرده ام
ايا اين مواردي كه من ايراد ميدونستم و طرف مقابل را رد كردم سايه هاي من هستند؟
خيلي ذهنم درگيره اين قضيه اس؟

سعيده توانگر ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

ضمن تشكر فراوان بابت اين همه توجه شمامن يك سوال دارم
من خانمي ٣٥ساله هستم و بيش از يكسال هست كه ازدواج كردم و هروز كه ميگذره ميبينم با فردي كه ازدواج كردم دقيقا مواردي رو در اخلاقش و رفتارش داره كه من هر كدوم از اين موارد را در يكي از خواستگاران قبلي ام ايراد ميدونستم و اتفاقا اون فرد را به همين دليل رد كردم و شايد اون خواستگارم خيلي هم اصرار به ازدواج داشته ولي من مصمم او را رد كرده ام
ايا اين مواردي كه من ايراد ميدونستم و طرف مقابل را رد كردم سايه هاي من هستند؟
خيلي ذهنم درگيره اين قضيه اس؟

الهه ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

منم گاهی اینطوریم.مثلا مهم بودکه طرفم نماز خون و روزه گیر باشه ولی الان میبینم زیادم پابند ش نیست

پروين ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

من تازه به شما پيوستم

منصور ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام و عرض ادب
من با شنیدن این درس به شدت دچار تعارض شدم. من با توجه به این درس دچار تعارض بین نظام های ارزشی و درست و غلط شدم!! اینکه در درس گفته شد مثلا "من در جایی زندگی میکردم که رقصیدن یک ضد ارزش شناخته میشد و لی الان مهاجرت کردم به جایی که رقصیدن ارزش هستش و من استعداد رقصیدنم را میتوانم بالفعل کنم" خب از این حرف پلورالیسم و نسبیت انگاری در میاد!! اونوقت سوال پیش میاد که چیزی به اسم احکام الهی و حرام ها و حلال ها چی میشن!؟ مگه همه ارزش ها قراردادی و بشری هستند که با جابه جایی مکانی بشود آنها را تغییر داد و در نتیجه استعداد را بافعل کرد!؟ مثلا شاید من استعداد کارگردانی و یا بازگیری در فیلم های پورن را دارم خب یعنی باید برم و در آن فیلم ها بازی کنم یا کارگردانی کنم!؟ نظام های ارزشی نسبی هستند!؟ نظام های باوری نسبی هستند!؟ آیا مبحث سایه نسبی است!؟ اگر نسبی نیست و مطلق است ملاکِ اطلاق آن چیست!؟ با قبول نسبیت ارزش ها دیگه داوری درست و غلط و اخلاقی و غیراخلاقی از ریشه منتفی است و ارزش ها صرفا قرارداد اجتماعی میشوند!! این مساله به شدت ذهن من را مشغول کرده است.
سپاس از آموزشهای فوق العاده شما

بی نام ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

ابتدا تشکر ویژه خودمو از شما استاد عزیز که انقدر قلب مهربانی دارین ،اعلام میکنم.
استاد عزیزم،من خودم تو خونواده ای بزرگ شدم که پدرم فرد مردسالاری بود و حتی دست بزن داشت و ناسزا زیاد میگفت و هیچ وقت به ما صفات مثبتمون رو نگفت و زیاد تو خونه با ما گفتمان نمیکرد . رابطش با مادرم هم همینطور بود و تو خونه با مادرم زیاد دعوا میکردن. اما پدرم چند سالیه که رفتار بهتری داره اما مادرم چون کینه های قدیمی زیادی از پدرم داره سر مسائل مختلف بهانه جویی میکنه و باز دعوا درست میشه . پدر و مادرم درس خوندمون براشون اهمیت داشت و از بچگی ما بچه ها درس خون هم بودیم البته که پدرم این حالت رو بیشتر داشت و درس نخوندن ما براش بی معنی بود . پدرم بعد از فوت پدرو مادرش که من حدود ۱۲ سال داشتم دچار بیماری روحی شدید شد و چون اون ها براثر سکته فوت کرده بودن دائما میگفت که لفظ سکته رو حتی جلوی من نگین و حالات پانیک داشت و این استرسشو رو ما هم تخلیه می کرد تا اینکه این حالات یه ۱۰ سالی طول کشید تا بهتر شدن .از ۱۸ تا ۲۲ سالگی من ،به این خاطر که من خوب درس نمیخوندم اما پدرم میگفت اگه خوب بخونی پزشکی قبول میشی هدر رفت و بعد از اون شروع به تحصیل کردم . حالا من یک دختر۲۸ ساله ام که درسم خوب بوده و همیشه دانشجوی برتر بودم اما دوران هایی داشتم که یکهو اهمال کاری شدید پیدا کردم و اینکه همیشه باید خیلی خوب درس بخونم وگنه دوست ندارم اصن بخونم یعنی نمره خوب دانشگاه عالی و...
دایی من حدود ۲ سال پیش فوت کردن و جالب اینه که من قبل از این اتفاق نسبت به بیماری سخت داشتن مثل سرطان ،فوبیا داشتم یعنی مثلا از حدود ۱۵ سالگی تا ۲۴ سالگی زمانهایی بود که من فوبیای بیماری عود میکرد و من استرس شدید میگرفتم (معمولا واکنش های گوارشی داشتم . من از بچگی دائم ترش میکردم و در سن ۲۲ سالگی ،سندرم روده تحریک پذیر هم گرفتم، )اما حدود ۲ ماه بود و تموم می شد و اخریش هم در بیماری داییم بود که فوبیام ۴ ماه طول کشید و همون موقع سندرم روده تحریک پذیر هم ایجاد شد . وقتی دایی من فوت کرد من دقیقا واکنشی رو نشون دادم که پدرم وقت فوت پدر و مادرشون نشون داد یعنی حالات پانیک برام ایجاد شد و حالا حدود یک سال و نیمه که استرس پایدار رو دارم تجربه میکنم و خوب نشدم و همش از حالتی به حالت دیگه عوض میشه مثلا از رو قلب میره رو ریه از ریه رو معده از معده رو.... یعنی دائم به نقطه ای از بدنم حساسم و احساس عدم امنیت دارم یعنی علاوه بر فوبیای سرطان ،پانیک هم برام ایجاد شد . حالا واکنش استرس تو همه زندگی من هست مثلا با یک نفر برا ازدواج جدی میشه ،به محض جدی شدن میگم نکنه بفهمه من استرس دارم و حالم بد میشه و یا میخوام برای تحصیل خارج از ایران برم میگم نکنه برم اونجا تنهایی تو یکی از این حالات پانیک بمیرم و به طور کلی زندگیم پر از استرس میگذره...
حالا احساس میکنم خوندن دکتری تو ایران بی معنیه و از اون طرف فک میکنم توانایی رفتنم ندارم و سرخورده شدم
حالا راجع به خواهرام بخوام بگم اون ها هم همیشه ملاک های به شدت سخت گیرانه راجع به درس داشتن طوری که خواهر بزرگم تا دکتری ادامه داده و کار هم میکنه و برای این موضوع بچه دار شدنشو به تعویق انداخته و تو ازدواج ما هم ملاکای سخت گیرانه ای رو اعمال میکنه و چون بچه اوله تاثیرش زیاده رو تصمیمات همه(خواهر بزرگم میگه من حالات پانیک رو از بچگی داشتم قبل از این که پدرمون داشته باشه و میگه آموزشی نبوده ،استاد اگه ژن دخیله پس سایه چی میشه..یعنی نمیشه تو این حالات اضطرابی تاثیر سایه رو دید)
خواهر کوچکم چون احساس میکنه تو دانشگاه بعضیا ازش بالاترن حس شکست خوردگی میکنه و از درس زده شده چون تو مدرسه همیشه اول بوده
برادرم هم با وجود تو تصمیماش سخت گیره و دیر شروع میکنه و ترسش زیاده
استاد عزیز من یک بک گراندی از وضعیت محیطم دادم دوست دارم شما در تشخیص سایه ها کمکم کنین

foziue tavkoli ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

با سلام وعرض ادب اسم من فکر میکنم روی یک سری کارها تاثیر گذاشته چون معنیش رستگار میشه وانگار در نا خود اگاهم یه فکری هست که میگه اگه این کاررو بکنی رستگار نمیشی. در مورد ویژگیها فرزی وزرنگی.بوده ودر بعد منفی ترس ناامنی عجولی که باعث میشه خیلی کارها رو انجام ندم واذیت میشم راهنایی می خوام ومن فهمی م که چقدر تو زندگی چقدر سختگیر بودم وخیلی تو یه جاهایی جدی ویه جاهایی که امدم انعطاف داشته باش چون ناشی بودم افراطی عمل کردم که همه اینا بهم لطمه زده .ونمی تونم یه رابطه گرم داشته باشم بخا طر همون ترسا که گفتید تو احمقی ساده ای سازشکاری وباعث.شده رابطه بهم بخوره ونمی دونم چکار کنم . باید نباید زیاد دارم ممنون از لطفتون

سارا ارسال در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام
سوال۱:مثالی که زدین دقیقا خانواده منه من در خانواده ای بزرگ شدم که همه چیز با عقل و منطق سنجیده میشه و میتونم بگم در حوزه احساسات و عواطف کاملا فلج هستم
سوال۲:معنی اسم من خالص هست و از طرفی مادرم از بچگی می گفت که اسم همسر حضرت ابراهیمه از همون موقع احساس خاص بودن،الهی بودن یا مقدس بودن بهم میداد که فکر میکنم این حس خیلی وقتا فرصت اشتباه کردن رو از من گرفته
سوال۳:من چون در ۸سالگی تجربه آزار جنسی داشتم یادمه از همون سن از جنسیت خودم و همه مردها متنفر شدم و قسم خوردم که یک انسان قوی باشم و قوی بودن برای من به این معنا بود که نباید زن باشم نباید مهربون باشم نباید عاشق بشم و تا امروز که ۳۰ سالمه نتونستم با هیچ پسری ارتباط داشته باشم در واقع اونقدر گارد دارم که کسی جرات نمیکنه سمتم بیاد