نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.
از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
سلام
دو تا سوال توی فایل مطرح شده بود که من توی دفترچه ام مفصل بهشون جواب دادم اینجا سعی میکنم خلاصه بگم:
پدر و مادر من هر دو ادم های خیلی مهربون و خوش قلبی هستن و مهربونی یکی از خصایص پر رنگ وجود منه البته چند سالی میشه دارم کنترلش میکنم و با شنیدن این فایل کمی شک کردم که دارم به سایه تبدیلش میکنم،یادمه مهربونی و خوش قلبی پدر من خیلی وقت ها به ساده لوحی برداشت میشد،هیچوقت نخواست از تخصصش پول در بیاره و همیشه اولویتش کمک به مردم بود برعکس خیلی از همکارای پزشکش هر بیماری که بهش مراجعه میکرد رو مثل یه مادر مراقبت میکرد(دیمیتر پدرم خیلی بالا بود) و تا زمانی که از احوالاتش مطمئن نمیشد امکان نداشت به حال خودش رهاش کنه، کوچیک که بودم به نظرم خیلی قهرمان بود ولی وقتی بزرگ تر شدم و دیدم بعضی جاها به نظرشون این رفتارش مضحکه کم کم با مهربونی و کمک بی ریا مشکل پیدا کردم
از زمانی هم که از دست دادمش میفهمم یه جاهایی به زور جلوی خودم رو میگیرم مهربون نباشم که مبادا انگ سادگی بهم نزنن.
از جمله خصایص ناخوشایند هم باید به عدم قدرت تصمیم گیری قاطع به عنوان مهمترین مساله اشاره کنم،توی خونمون تصمیم اونقدر به تعویق می افتاد تا بالاخره یه چیزی میشد الان منم این مشکل رو دارم ولی برای رفع اون به پیشنهاد آقای رضایی مدتیه دارم "شکنجه یکنفره تصمیم گرفتن" رو متحمل میشم البته برای تصمیم های نه چندان بزرگ ولی خدا رو شکر میکنم که حداقل الان متوجه اش شدم و در واقع دارم میبینمش.
در مورد اسمم و تاثیرش باید بگم از وقتی یادم میاد بهم گفته شد اسم من رو پدربزرگم از توی قرآن انتخاب کرده و آیه ای که در مورد حضرت مریمه رو برام میخوندن،پر واضح و مبرهنه که من همیشه دختر خوبه خانواده بودم و خیلی از شیطنت های ساده دوران نوجوونی و جوونی رو انجام ندادم هر زمان هم میخواستم یه کاری کنم بار فکر و گناهی بود که همراهیم میکرد. البته مدتیه به این موضوع هم حساس شدم و دیگه اونقدرها هم دختر خوبه نیستم،مثال ساده اش هم اینه که من برای مخالفت کردن با نظرات بزرگترها هم ترس از عقوبت داشتم، ولی خب الانا از رفتارهای پدر و مادرم انتقاد میکنم و میتونم خیلی چیزها رو ببینم و بیان کنم بدون اینکه خیلی عذاب وجدان بگیرم. البته هنوز هم یه روزایی صدای پدرم توی گوشم میپیچه که میخوند :"یا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ" و این یعنی مریم خانم دختر خوب بابا پس کو؟
دقیقا فکر میکنم یکی از بزرگترین مشکل های من همینه.انقدر خودم و خانوادم منطقی فکر کردیم که الان برای انجام هرکاری دنبال فایده و یه دلیل منطقی هستم.تو پاسخ به ساده ترین سوالات در مورد علایقم عاجزم.واقعا نمیدونم به چی علاقه دارم،دوست دارم چه کارهایی را بکنم یا چی حال منو خوب یا بد میکنه!احساس میکنم بلد نیستم به دیگران حتی همسرم محبت کنم و محبت دیگران هم برام خیلی ارزش نداره.احساس گرفتگی توی قفسه سینمو حس میکنم.گرفتگی عضلات توی شانه هام بویژه صبح ها که از خواب پا میشم اذیتم میکنه و درد توی کمرم هم وجود داره.امیدوارم یه روزی قلب منم وسعت و گشایش پیدا کنه.
وقتتون بخیر.. یک سوال دارم ..ایا سوالاتی که اینجا مطرح میشه صرفا خود استاد رضایی میبینن یا افراد دیگه هم به اون دسترسی دارن و ایا یک محیط عمومیه
عمومی هست.
سردرگمی من درمورد نقاط قوت و ضعف تربیتی پدرومادرم جدیه.
اون ها همیشه آدم هایی دیده شدند که راضی اند از داشته هاشون و حالشون خوب بود. اما خیلی هم از نظر موفقیت مالی پیشرو نبودن. پدر من بیست سال پیش زندگی متوسط رو به بالایی داشتن که هنوز همون دارند در حالیکه همه اطرافیان ما پیشرفت کردن. ما بچه ها ولی همه تلاشمون برای پیشرفت میکنیم. موفقیت ظاهری هم کسب میشه اما پیشرفت مالی نداره. حالا من موندم این عقیم بودن از کجا اومده. ما که رضایت خاطر دیدیم چرا راضی نیستیم و چرا نمیتونیم پیشرفت کنیم
با سلام و عرض ادب... ممنون از زحماتتون..یه مشکلی در آپلود درس اول برایم پیش اومده من متاسفانه در روزی که درس اول بارگذاری شد موفق به گوش دادنش نشدم.. الان هرچه سعی میکنم مبحث کامل لود نمیشه و نمیتونم گوش کنم.. چکار باید بکنم؟!
سلام. جالبه که انگار مخاطب خاص این درس هام.... منم از دسته همون دخترایی هستم که رو عقلانیتشون بیش از حد سرمایه گذاری کردن و زندگی عاطفی شون لطمه خورده...درد اون بلد نبودن آغوش رو و متعاقبش کناره گیری از ارتباط رو چشیدم. تو دوران مدرسه هم اینقد ازین دخترای به قول خودم سالم و از نظر اونا پاستوریزه بودم که بعضی دوستام "مریم مقدس" صدام میکردن... برای همین وقتی از سایه اسم رو شخصیت میگفتین احساس میکردم... من تو کار و تحصیل فوق العاده موفق عمل میکردم تا اینکه دستورهای توقف یکی پس از دیگری ترمز منو کشیدن... الان اندازه قبل انگیزه برای پیشرفت شغلی و تحصیلی ندارم که هیچ، فکر میکنم دچار آرزوی پنهان شکست هم در این زمینه شدم... من همیشه از انعطاف مامان فراری بودم و الان دارم سعی میکنم کمی منعطف باشم... مساله مهم فعلی من، افرودیت سرکوبه که با کلاس رقص و توجه بیشتر به بدنم دارم سعی میکنم درستش کنم... اما انگار تلاشم در این زمینه بی فایده س و بر خلاف موفقیت در تحصیل و کار، درمورد بعد زنانه م بی استعداد به نظر میام...انگار زنانگی م تو سایه مه... چیزی که همیشه با برچسب نجابت و دختر خوب تو خانواده و جامعه باهاش پاداش میگرفتم، حالا برام تو بعد رابطه عاطفی دردسرساز شده...
سلام وقت بخیر
نتیجه تست رو چطور بدست بیاریم؟
استاد عزیزم من از نظر پول دراوردن طلسم شده هستم و علت این هم متوجه شدم چیه.من تا بزرگ شدم همه میگفتن زن اگر کار کنه زندگیش از دستش میره و این باعث شد اگر به سمت کاری هم میرم یا پول ندن یا کلا جرات نکنم برم سمت کار.هنوزم بیکارم . نمیدونم چیکار کنم. الان با تدریس شما فهمیدم این باور و طلسم از کجا میاد و اینکه من اگر هر زمانی به بحث کار فکر میکردم همیشه به این مطلب میرسیدم که حس میکردم یکی باید مدیر من باشه و من نمیتونم خودم مدیر و رییس خودم باشم و من کافی نیستم. و یکی باید باشه امر و نهی کنه. تازه فهمیدم این از سن 7 سالگی من میاد. پدرم بهم نقاشی یاد میداد که توی مسابقات اول بشم و میشدم و من تازه فهمیدم اون تقدیرها و هدایایی که دریافت میکردم هیچ وقت خودم رو صاحب اونا نمیدونستم و همیشه فکرم این بوده که اگر پدرم نبود که من را راهنمایی کنه و خط و مشی بده به من نمیتونستم موفق بشم و من نقاشی دوست دارم هر چند نقاش نشدم و اصلا دیگه نقاشی هم نکردم واعتماد بنفسم همونجا مرد و باور کردم همیشه باید کسی باشه به عنوان رییس چون من خودم کافی نیستم و من فقط مجری خوبیم... استاد این یکی خیلی برام سخته ..چیکارش باید بکنم؟ هنوز اعتماد به نفس کار کردن و پول دراوردن رو ندارم و عمل خلاف اون دو باور که میگه زندگیت از دستت میره و تو کافی نیستی خیلی سخته
استاد عزیزم من از نظر پول دراوردن طلسم شده هستم و علت این هم متوجه شدم چیه.من تا بزرگ شدم همه میگفتن زن اگر کار کنه زندگیش از دستش میره و این باعث شد اگر به سمت کاری هم میرم یا پول ندن یا کلا جرات نکنم برم سمت کار.هنوزم بیکارم . نمیدونم چیکار کنم. الان با تدریس شما فهمیدم این باور و طلسم از کجا میاد و اینکه من اگر هر زمانی به بحث کار فکر میکردم همیشه به این مطلب میرسیدم که حس میکردم یکی باید مدیر من باشه و من نمیتونم خودم مدیر و رییس خودم باشم و من کافی نیستم. و یکی باید باشه امر و نهی کنه. تازه فهمیدم این از سن 7 سالگی من میاد. پدرم بهم نقاشی یاد میداد که توی مسابقات اول بشم و میشدم و من تازه فهمیدم اون تقدیرها و هدایایی که دریافت میکردم هیچ وقت خودم رو صاحب اونا نمیدونستم و همیشه فکرم این بوده که اگر پدرم نبود که من را راهنمایی کنه و خط و مشی بده به من نمیتونستم موفق بشم و من نقاشی دوست دارم هر چند نقاش نشدم و اصلا دیگه نقاشی هم نکردم واعتماد بنفسم همونجا مرد و باور کردم همیشه باید کسی باشه به عنوان رییس چون من خودم کافی نیستم و من فقط مجری خوبیم... استاد این یکی خیلی برام سخته ..چیکارش باید بکنم؟ هنوز اعتماد به نفس کار کردن و پول دراوردن رو ندارم و عمل خلاف اون دو باور که میگه زندگیت از دستت میره و تو کافی نیستی خیلی سخته
درس دوم واضح تر از درس اول به مفهوم سایه ها پرداخت. موضوع جالب و عمیقیه. آقای رضایی که داشتن می گفتن داشتم به این فکر می کردم که منم تو خانواده ی پدر سالاری بزرگ شدم که ناخودآگاه تبدیل به آدم خشنی شدم که خیلی سخت تونستم از اون پوسته بیرون بیام که بتونم رابطه ی عاطفی رو جدی بگیرم و روش کار کنم و دقیقا این موضوع که هرکس بهم حرف محکمی می زنه سریع می رم تو اون فضایی که این داره بهم زور می گه اینم مثل بابام میخواد حقوقمو ازم بگیره میخواد حرف خودش باشه و عکس العمل نشون میدم. واقعا این جزو مشکلات رفتاری منه. می فهمیدم یه جای کار اشتباهه ولی نمی دونستم باید چیو درست کنم.