۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث سایه های شخصیتی (درس دوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید.

از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 195 نظر ارائه شده است
شرمین ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام.
پدر من همیشه در مقابل دیگران از حق خودش گذشت میکرد.حتی سهم خونه ی پدریش رو به عموم داد.
من از این موضوع ناراحت بودم.اما خودم هم خیلی اهل گذشت کردن هستم.گذشتی که حس خوبی بهم نمی ده.چون معمولا طرف مقابل فکر میکند این وظیفه ی همیشگی من است .شاید هم تقصیر خودم است که حد و مرزها رو نمیتونم درست تعیین کنم.
پدرم همیشه تو مشکلات منفعل بود و تنها کاری که انجام میداد فقط و فقط غصه میخورد.من خیلی دارم با این موضوع مبارزه میکنم که یاد بگیرم برای مشکلاتی کاری انجام بدم نه اینکه غصه بخورم.

مریم ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

در مورد اسم.اسم من مریمه و بهش هیچ حس خاصی ندارم.نه دوسش دارم و نه ازش بدم میاد.نزدیک تولد حضرت مسیح به دنیا اومدم و به همین خاطر اسممو گذاشتن مریم.اسم خواهر بزرگترم فاطمه س و پدرم خیلی علاقه داشته که اسم منم بذارن فاطمه!!!
یادمه چند سال بعد که شاید ۶ یا ۷ سالم بود در گوش خواهرم گفتم که من دلم میخواد مثل حضرت فاطمه بشم.راستش الآن هیچ درکی از این ندارم که چرا تو اون سن همچین آرزویی داشتم و همون موقع هم خواهرم مسخره م کرد و عجیب ش اینجاست که هرچقدر بزرگتر شدم بیشتر تمایلات مذهبی مو از دست دادم و الآن شاید فقط به وجود خدا اعتقاد داشته باشم.پدر و مادرم دقیقا همون تیپی بودن که تو فایل ۲ مطرح شد.پدرم سختگیر و زورگو و عصبی.مادرم منفعل و آروم و به شدت مهربون.من از موقعی که یادم میاد عصبی بودم و هر روز مادر و خواهرم میگفتن "عین باباتی" و از اون جمله هایی بود که شنیدنش روانی م میکرد و میکنه.از اینکه مثل بابام باشم متنفرم ولی انگار هستم.من دائم میجنگم و دائم حالم بده.نمیتونم هیچ کاری رو واسه تفریح انجام بدم.نمیتونم یه کار بی فایده انجام بدم.با اینکه کار هنری میکنم نمیتونم ازش لذت ببرم.هیچوقت به رضایت نمیرسم و همیشه به نظرم همه کارام پر از ایراده.این وسواس همه ی انرژی مو میگیره.دلم میخواست میتونستم یکم راضی باشم و یکم لذت ببرم.مثل بچگی م.

الهام ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

وای چقد شبیه منه قسمت دوم پیامتون. اگر کسی میخواد منو بشکنه و داغون کنه اصلا کاری نداره فقط کافیه بگه مثل بابات هستی. یا فلان کارت عین بابات انجام بدی. اونوقته که من داغون میشم. یه عمره میجنگم مثل اون نباشم ولی روز بروز دارم شبیهش می شم!!!!

رکگو ارسال در تاریخ ۲۲ شهریور ماه ۱۳۹۷

آدمو یاد آرتمیس می اندازید، آزمون کهن الگوها. رو بدید ، به نظر من شما خیلی به آرتمیس میزنید، اگه این آرکیتایپتون باشه فک کنم سفر و ماجراجویی،و رفتن به باغ وحش براتون بهتر باشه

سمیرا ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

دورد، من خیلی وقته متوجه اثر بازدارندگی سایه ها توی زندگیم شدم، اما هنوز توی اون مرحله تضاد و تنگنا گیر افتادم و نمی تونم اونو بگذرونم،میدونم که سایه های زندگیم چنانی با روح و روانم گره خورده اند که دایم این پیغام رو به من میدن که نمی تونی از ما خلاص بشی ، وقتتو برای حل کردن ما نذار، یه مدت به خودم گیر میدم اما اینقدر مشغله ا و روزمرگی هایم زیاده که دوباره ول میکنم و فقط ته ذهنم در حال جنگ و چالش با خودم هستم. من خوب میدونم که کجاها دارم لنگ میزنم، که دقیقا چه چیزهایی داره منو به پایین میکشه، کجاهاست که از خودم متنفرم، کجاهاست که دارم الکی رفتار نادرستم رو توجیه می کنم، کجاها دارم به دیگران آسیب میزنم و کجا ها دارم سر خودمو کلاه می ذارم ، اما اینکه چطور خودم رو نجات بدم و این سایه ها رو کنار بزنم رو نمیدونم.و در نهایت به همون سوال اصلی که مطرح کردید می رسم که من خودمو دوست دارم؟ و جوابش یک نه قاطعه.

کاملیا ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

با سلام و تشکر فراوان مجدد ازین درس زندگی بخش. من با تک تک صحبتهایی که در درس دوم شد ارتباط برقرار کردم و خودم رو دیدم که از انبوه سایه چقدر در عذاب و چقدر همیشه در تمام مسائل زندگیم از تحصیل، ازدواج، شغل و و و ...مردد نامطئن مضطرب هستم و تمام این حالات به صورت بیماری روان تنی در من بروز میکنه همچنین خوابهای آشفته و تکراری شبها. من دوران کودکیه سختی رو گذروندم پیش پدرم بزرگ شدم. پتانسیلی که از پدرم دریافت کردم فکر میکنم اعتماد به نفس محکم و قوی بودن و بلندپروازی و داشتن رویاهای بزرگ بوده قوه ی تخیل بالا و فکر باز اما متاسفانه تمام ویژگی های دخترانه و زنانه ی من سرکوب شده چون پدرم دائما درحال نفی این ویژگی ها در من بود و مثل یک مرد یا یک پسر من رو تربیت کرد به شیوه ی خیلی سخت گیرانه و در حال حاضر من واقعا در زمینه زن بودن، لوند بودن بسیار ضعیف عمل میکنم و در رابطم با همسرم و شرایط سخت کاملا از موضع قدرت و مردانه وارد عمل میشم ناخودآگاه و این مساله بهم داره لطمه میزنه.همچنین خودم رو اصلا نمیشناسم و علایقم رو و کاملا گم هستم و به این فکر میکنم که آیا دارم زندگیه نزیسته ی پدرم رو یا مادرم رو انجام میدم یا خودم. از مادرم هم باز ویژگی مستقل بودن قوی بودن با اراده و انگیزه بودن و زن بودن دوباره برای من مبهمه چون مادرم هم زنانگی نداشتند متاسفانه. حتی من برای انتخاب رشته ی تحصیلیم(برق الکترونیک) خواستم ثابت کنم باهوش و توانمند هستم درصورتیکه نیمچه علاقه ای به هنر در اعماق وجودم بود اما بازهم توسط پدر نفی شد. ظاهرا موفق هستم شاید کسانی باشند بخوان جای من باشند اما من از درون راضی نیستم و احساس بی ارزشی هم دارم متاسفانه در ناخودآگاهم. از پدر همچنین منفی نگری و گاها خودخواه و زورگو بودن رو دریافت کردم و از مادر.... نمیدونم. به هر حال خیلی خوشحالم که الان دروس شمارو همراهی میکنم احساس میکنم وقتش بوده تا تغییری تو زندگیم رخ بده و ممنون از شما که باعث و بانی این مساله هستین.

رویا ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

اول سلام و بعد هم یک دنیا ممنون برای اینکه وقت میذارید و این دروس رو رایگان به ما آموزش میدید!
توی خانواده من خصلت مردانه و جنگجو همیشه غالب بوده! پدرم یه مرد خیلی قوی و پرتوقع و کنترل گر که تقریبن خیلی نشانه هایی از احساسات از خودش بروز نمیده! به واسطه این خصوصیات و تاثیراتش روی مادرم اون هم وجه زنانه وجودش تو سایه قرار گرفته و نتیجه این شده که توی خونه ما همه چیز سرده و بی روح! ارتباط ما با همدیگه در حد حفظ حرمت و احترامه و نشانه هایی از صمیمیت اصلن دیده نمیشه! من هم با اینکه آدم بسیار احساسی هستم ولی در بروز احساساتم علی الخصوص به صورت گفتاری دچار مشکلم و حس میکنم در ابراز بُعد زنانه وجودم خیلی ضعف دارم. همش ترس دارم از اینکه اگه احساساتمو بروز بدم نشون دهنده ضعیف بودنم باشه چون که یاد گرفتم یه دختر باید قوی باشه و مستقل! در عوض توی شغلم و انجام اموری که بهم محول میشه بسیار توانمند عمل میکنم. خیلی خوش فکرم و سریع و اهل عمل به گفته دیگران ولی راستش از خودم راضی نیستم و دلم میخواد بتونم با ابراز احساساتم زندگی بهتری رو تجربه کنم و توی روابط بهتری قرار بگیرم! اما نمیدونم دقیقن راه عملی این موضوع چیه و باید دست به چه اقدامی بزنم! ممنون میشم اگه راهنماییم کنید!

مینا ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام واقعا ممنون دکتر رضایی، خدا خیرتون بده. من از شروع امسال سفر خودمو شروع کردم البته بعداز سالها دوری از خودم. افتخاراینو داشتم که خدا شمارو سر راه من گذاشت تا مربی سفرمن بشین. درست زمانی که دریک مرداب گیرافتاده بودم، اتفاقی کتاب مرداب روح بهم معرفی شد و خوندمش بعد اون تصمیم گرفت بیشتر به معنای زندگیم توجه کنم.، الانم دارم کتاب جوجه اردک زشت درون میخونم. این درس شما که گوش دادم واقعا دیدم یه عالمه سایه دارم که به شدتم باهاشون سرجنگ دارم.الان بیشترین ترس من اینه که حالا که فهمیدم سایه هام هستن اگه نتونم باهاشون کناربیام و درآغوششون بگیرم چی؟ یه حسی دارم انگار میترسم غرق شم توی سایه هام. درمورد اینکه بعد فهمیدن اینکه چه سایه ای داریم،چجوری بشناسیمش و بپذیریمش، برام سواله،امیدوارم توی این دوره به کمک شما به جوابش برسم .

نازی ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

کل این درس در مورد من مصداق داشت، انگار داشتین در مورد من حرف میزدین، یه سایه بزرگ تو مساله عاطفی دارم که دو تا ریشه براش پیدا کردم، اول اینکه من سه تا خواهر بزرگتر از خودم دارم و وقتی من کوچیک بودم و اونا توی سن ازدواج بارها این جمله توی خونه ما شنیده میشد که ما تو ازدواج شانس نداریم و همه میگین شما خیلی خوبین اما برا ازدواج دنبال ما نمی رن و اغلب با کسایی ازدواج می کنند که خیلی از ما از هر نظر پایین ترن ، دوم اینکه خودم به شدت آتنایی زندگی کردم و همون بحث آغوش خونین توی روابطم هست،
هر دوی این الگوها سالهاست داره توی روابط عاطفی من کار میکنه و به شدت داغون شدم و آسیبهای زیاد عاطفی خوردم و نهایتا هنوز تنها و مجرد هستم
هر سه خواهر های بزرگترم هم توی ازدواجاشون به شدت نا موفقن، به طوری که دو تاشون همسر از دست دادن در جوانی و دیگه نتونستن ازدواج کنند و یکیشون توی یک زندگی سراسر تحقیر و اعصاب خوردی مونده

شیوا شعبانی ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

دنیا، پُر از شگفتی ها و رازهاست. فکر می کنیم که آدم‌های نزدیک‌مان را می‌شناسیم، امّا زمان با خودش چیزهایی می‌آورد که می‌فهمیم کم تر از آنچه فکر می‌کرده‌ایم، می‌دانیم؛ یعنی تقریبا هیچ!
همیشه بخشِ بزرگ‌تر حقیقت، در سایه قرار دارد. حتّی اگر بخشِ روشن، بزرگتر شود، باز هم بُرد با سایه‌هاست...

#خابیر_ماریاس

شیوا ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

پدر من ادمی بود که همیشه میگفت نمیتونیم نمیشه نمیتونی هیچی نمیشی اینکارو نکن اونکارو نکن درس بخون بخون رکتر شو . چون خودش عاشق درس خوندن بوده.بعد از فوق لیسانس توی رشته ای که اولویتم توی علائقم نبود و پیدا نکردن کار فهمیدم چقدر چقدر اشتباه کردم. چون اینکارا رو من از ته دل نمیخوام ضمیر ناخوداگلهم مقاومت میکنه چون با ارزشهام سازگار نیس . همیشه عی من عاقل بودم. من درس خون و موفق و باهوش بودم. از یه جایی آتنا رفت تو سایه. الان همین ترسم و عدم عزت نفسم مثل پدرمه .مامانم یه ادم بود که تا یه جایی تو زندگی منفعل و سازشکار و تو سری خور بود گذاشت پدر هرکار مبخواد بکنه هر چند پشت سرش همه چی میگفت و یه ذره هم قبولش نداشت. از یه جایی دیگه خسته شد از قربانی بودن و مهرطلبی و منفعل بودن شد همه کاره. پدر در واقع الان حتی پول حقوقش رو هم خودش نداره و تموم تصمیمات و اداره ی زندگی با مادره. مثل مادرم بودم مهر طلب. اما الان خیلی کمتر شده و اینکه ارتیمیسم هم قوی شده.پدرم کاملا کمال گرا بود میگفت بیشتر ازت توقع دارم. هیچ وقت هیج وقت هیچ وقت توی زندگیم کلمه ی خوبه نشنیدم. نهایت خوبی این بوده که بکه بد نییس . الان منم کمال طلبم. بابا و مامانم خمیشه احساس بی ارزشی میکردن منم اینجوری شدم. اونا فکر میکنن نمیشه . ما نمیتونیم. منم همبن فکر و دارم.

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

خیلی خوبه که شما اگاه به خودتون شدید و دارید سایه هاتون رو می بینید.

الهام ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام خدمت استاد مهربان و دوستان گرامی. خیلی خرسندم که با شما همراه شدم و مطمینم که حتما به شناخت بهتری از خودم خواهم رسید. من حدود دو سال هست که روی مباحث یونگ دارم مطالعه و کار میکنم و خداروشکر تونستم در راهی که باید قرار بگیرم و الان هم اینجا هستم. اما بحثی که مدتیه با اون درگیرم و اذیتم میکنه، شغلم هست. کارم تخصصی در حوزه مدیریت بانکهای اطلاعاتی هست(Oracle DBA) و ۸ سال سابقه کاری همین تخصص رو دارم اما چهار سال از این مدت رو در سازمان دولتی مشغول به کار هستم که دیگه همه میدونند حوزه دولت و داستانهاش چه جوریه! و به تازگی هم مدیران تخصصی کار، برداشته شدند و افرادی بدون تجربه کافی و مرتبط به جاشون اومدن و نیز قرار هست تا همه کارهای تخصصی ما به شرکتهای پیمانکار، برون سپاری بشه و رسما ارزشی برای تجربیات و سوابق ما نخواهد بود و باید به قسمتهای غیرمرتبط منتقل بشیم... چیزی که خیلی داره اذیتم میکنه و فکرم رو خیلی مشغول کرده اینه که کار درستی که الان باید بکنم چی هست؟ : صبر کنم ببینم چی میشه؟ یا بیام بیرون و دنبال جای دیگه ای باشم که تو اوضاع الان کشور،‌هیچ حسابی روش نیست؟ یا اینکه خودم کاری رو شروع کنم که باز هم در این شرایط ابهام داره؟ همچنین به مهاجرت هم دارم فکر میکنم... بعضیها خیلی راحت تر با این مساله کنار میان ولی من اینطوری نیستم. از بچگی پدرم بهم گفته باید مثل مردها قوی باشی و کار کنی و گلیمت رو خودت از آب بکشی بیرون. تیپ شخصیتیم هم اینطوریه که خیلی به جزییات کارها دقت میکنم و تا آخر یک کاری رو باید پیش ببرم و همیشه دنبال چیزهای تخصصی و تاپ رفتم و همیشه هم سعی کردم تو کارم و درسم جزو اولینها باشم... اما احساس میکنم یکم خسته ام و حالا با این شرایط کاری و در سن ۳۳ سالگی آیا باز هم باید چنگ بزنم تا در همین حیطه کاریم برم دنبال یک چیز جدید؟ راه نجات چیه؟ خوشحال میشم که راهنمایی بفرمایید. متشکرم

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

سلام دوست عزیز، اولین چیزی که دوست دارم عنوان کنم این است که برای تغییرات و رسیدن به دلخواهمون باید هزینه اش رو پرداخت کنیم اینکه بعد از کاری که دوستش ندارید بیایید بیرون چه اتفاقی می افتدد را هیچ کس نمی داند اما اگر اضطراب بیکاری دارید یا به اوضاع فعلی جامعه می اندیشید باید بگم در همین اضطرابات و درماندگی ها هست که با نور روشنایی راهمون روبرو می شویم و برای انچه که می خواهیم بدست بیاوریم اماده و شایسته می شویم در ضمن هیچ وقت همزمانی ها و کمک های غیبی که اگر در مسیر دلخواهتون قرار بگیرید از راه می رسند را فراموش نکنید که درست سر بزنگاه از راه می رسند. بنابراین با شجاعت برای انچه که می خواهید و خودتون رو شایسته ان می دانید انتخاب کنید و از هیچ چیز دیگر جز نرسیدن به خواسته اتون نترسید

الهه ارسال در تاریخ ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

منم شرایطی مثل شما را داشته ام ولی وقتی اومدم بیرون فقط 2 ماه بیکار بودم و بعد از چند ماهم اونا هعی پیگیر بودند که برگردم.روزی رسان خداست.الان پشیمانم که چرا زودتر و با دیدن اولین بی احترامی از آنجا بیرون نیامدم

الهام ارسال در تاریخ ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام مجدد. سپاس از توجه و راهنمایی "بنیادی" خوبتون. انرژی شما رو که سمتم اومده، خوب حس میکنم. مانا باشید