نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در خودشناسی را اینجا به بحث بگذارید.
از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
درود بر شما جناب رضایی عزبز و خدا قوت.. درس یک رو وقتی گوش میدادم مثل بارون بهار اشک ریختم خصوصا وقتی بحث رزونانس رو کردید..
از دی ماه سال گذشته حال پریشانی پیدا کردم طوری که دیگه تحمل محیط کارم رو نداشتم البته یکسال بود که می.گفتم من باید برم اما چیزی درونم میگفت کجا؟ تا اینکه از ابتدای امسال دیگه کارم رو گذاشتم کنار وحشت همه وجودم رو گرفت.. خونه نشین و افسرده شدم فقط اشک می ریختم ولی چیزی در درونم میگفت مقاومت کن.. یه روز رفتم سراغ کتابهام شاید چیزی پیدا کنم باور نمی کنید دوسال پیش من کتاب شجاعت اثر ولی فورد رو خریده بودم .. ورق زدم ورق زدم .. یک روز من بی اینکه از جام بلند شم انگار این کتاب رو میخوردم... حالم کمی بهتر شد اما سرگردان و پریشان بودم خب پس حالا طرح الهی زندگی من چیه؟؟ هنوز چیزی در درونم منو میترسونه منو می کشه به گذشته...تا اینکه تو اینستا پست شما در رابطه با دوره اصل شو وصل شو رو دیدم با عجله ثبت نام کردم و الان که درس اول رو گوش دادم انگار که کلمه کلمه صحبتهای شما وصف حال خرابه منه و یه عالمه چرا؟؟؟
و خوشحالم که دارم جواب چراهامو پیدا میکنم
خیلی ازتون ممنونم و مطمئنم شما و این بحثها رزونانس منه
با سلام،
بالاخره متوجه شدم کجا باید نظرات و سوالاتمون رو مطرح کنیم ؛)
سوال پنجم پرسشنامه درباره پرداختن و نپرداختن مخاطب به کهن الگوهایش هست. به نظرم این سوال برای کسی مناسب هست که بداند اصلا کهن الگوهای حوزه زنان و حوزه مردان چیا هستند. من به شخصه به این سوال نتوانستم پاسخ دهم.
چون مطالعه ای در این زمینه نداشته ام هنوز.
در مورد مفاهیم روان و روح و تفاوتشون هم ممنون میشم توضیح مختصری بدهید.
متشکرم
سلام ، بسیار سپاسگذارم از فرصت به وجود آمده ، برای من در کحل کارم دقیقا روز اول این کمپین اتفاق عجیبی افتاد که خیلی برام سخت بود و اون اینه که آدمهای اطرافم تو اتفاقات به وجود اومده همش به من احساس بی ارزشی می دن و من هم به شدت کنترل خودمو از دست می دم .
سلام ممنون از دوره تون که پر مهر در اختیار ما میگذارید
واقعا من گیجم و زندگیم در لوووپ اشتباهات تکراری افتاده که نمیفهمم چرا و از کجا جلوش بگیرم و حلش کنم همیشه پر از تردیدم همیشه از همه کارهام پشیمونم و همیشه اشتباهات تکراری ....
سلام و ممنون از موقعیتی که در اختیار ما گذاشتید.
واقعیت اینه چون من یک سال پیش همین موقع شروع به طرحواره درمانی کردم و در سیر این طرحواره درمانی با آموزه های شما هم آشنا شدم، الان که درس ها رو گوش می دم، خیلی احساس شعف می کنم از اینکه بهترین اتفاق زندگیم مواجهه با سایه هایی بودند که 30 سال ندیدمشون.
نیاز به اینکه من قبول کنم که تجربه طرحواره درمانی رو داشته باشم این بود که از سال 92 که با تحلیل رفتار متقابل آشنا شده بودم و در کارگاهی هم شرکت کرده بودم، علی رغم برخی تغییرات اما فکر می کردم همیشه یه چیزی خارج از کنترل من هست که اجاز نمی ده من از پس رنج هام بربیام و رنج های من رو پایانی نیست. اما پارسال وقتی با طرحواره هام آشنا شدم متوجه شدم که اون نیرویی که اون همه مقاومت می کرد در برابر تغییر در واقع همون سایه های من بودند و من چون نمی شناختمشون راه مدیریت کردنشون رو نمی دونستم.
البته که مواجه و مدیریتشون آسون نبود و روزهای سختی داشتم. بخصوص که سایه ها در ناخودآگاه آدم جا دارن و برای مقابله باهاشون باید خیلی ماهر شد و این مهارت زمان می بره.
برای همین من در این یک سال هر آموزه ای که کمک می کرد در کنار مشاور رفتن رو از دست نمی دادم و الان هم با ثبت نام تو این کلاس در واقع دارم بازآموزی می کنم تا ماهرتر بشم و عمیق تر و در نهایت قوی تر.
اما این نوید رو به همه همراهانم در این کلاس می دم که روزهای فوق العاده ای در پیش دارید، فقط باید صبور و پیگیر باشید. رها نکنید و ادامه بدید تا .... نوبت ظفر آید.
مطلبی که برام جالب بود و هیچوقت از این بعد. بهش نگاه نکرده بودم پدربزرگ من ادم خیلی مقتدری بود و همیشه حرف خودشو پیش میبرد ترسی از حرف زدن و نظر دادن نداشت البته ادم منطقی و فهمیده ای بود. پدر منم تا میان سالگی این ویژگی را داشت تا اینکه مریض شد و بتدریج تبدیل به ادم انعطاف پذیر شد به گفته شما ولی من تا امروز این فکرو میکردم که اون ادم مصممی نیست و ترسو و محتاط شده من دوست داشتم شخصیت پدربزرگمو داشته باشم ولی بین این دو شخصیت درگیر بودم جایی که باید انعطاف داشته باشم میجنگیدم و جایی که باید از حقم دفاع میکردم انعطاف نشون میدادم
من همزمان با این کلاس دارم جوجه اردک زشت رو می خونم ... متوجه شدم چقدر پذیرفتن اینکه چیزی در سایه ما هست و انکار نکردنش مفیده و رهایی بخش ... اصیل شدن تجربه ترسناکیه و خوشحالم و ممنون که کمک مون می کنید ... اولین درکم این بود که یکی از اقوامم که به شدت اعصاب من رو خرد می کنه دقیقا خصلت هایی داره که مربوط به سایه منه : برون گرایی بیش از حد، نیاز به تایید و جلب نوجه به هر قیمتی و نمایش دادن خودش و زندگی ش ... و متوجه شدم نظام ارزشی من درون گرایی رو تبدیل به ارزش کرده طوری که برای من برون گرا بودن به معنی سطحی، دلقک و احمق بودنه ... برای همین از هر تجربه برون گرایانه ای پرهیز می کنم و سعی می کنم از اونی که واقعا هستم درون گراتر به نظر برسم ... احتمالا فهم علتش خیلی پیچیده است ولی اولین کشفم بود در این نظام ارزشی ... من معلمم و متوجه شدم بخشی از این سایه رو ما توی نظام آموزشی داریم ... بچه های درون گرا اگر چه آسیب می بینن ولی عمدتا هدف نظام مدرسه یرکوب یا کنترل بچه های برون گرا و دردسرسازه و من خودم در دوران ابتدایی بچه دردسرسازی بودم ...
تمام جملاتی که میگفتید برای من آشنا بود. من الان دقیقا وسط اون ترسم. افسردگی خندان رو با تمام وجود درک می کنم. و وقتی ما بین این تظاهر به خوب بودن حالم ، یه وقتایی به شدت و با یه بهانه خیلی کوچک کم میارم اونقدر در رفتارم مشخص و مشهوده که اطرافیانم به سرعت به من میگن که تو یه چیزیت شده و مثل همیشه نیستی. و من هیچ جوابی برای اینکه بهشون بدم ندارم. گاهی وقتا احساس می کنم هیچ کس نمی تونه بهم کمک کنه چون نمی تونم در موردش با کسی صحبت کنم. و این ترسهای من رو چند برابر می کنه. طوری که از پا در میام و تو بستر بیماری می افتم. بیماری که خودم می دونم جز رسیدن به آرامش و اطمینان چیز دیگه ای داروش نیست. ولی این آرامش رو کی به دست میارم؟
ایاداموختن مسائل مربوط به نیمه دوم عمر لطمه ای برای بدست اوردن های نیمه اول میشود یا بالعکس؟
باسلام و سپاس
لطفا روی مفاهیم و اصطلاحاتی که بکار میبرید بیشتر شفاف سازی کنید و عمیق بشید تا متوجه بشیم چی به چیه؟