نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در خودشناسی را اینجا به بحث بگذارید.
از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
با سلام و تشكر از زحماتتان. من خودم تو شرايطي هستم كه كاملا الان ابهام دارم. ميخوام يكسري كارها رو انجام بدم ولي دچار شك ميشم. من يك اتنا تايپ هستم و نميتونم در مقابل وسوسه هاي مربوط به اهداف جديد مرتبط با جنگجويي مقاومت كنم. اون جايي كه استاد گفتن اجازه دهيد ابهام در شما زيست كند ميشه گفت تونستم تا حدودي راحت تر بشم. اميدوارم بتونم مقاومتم رو در مقابل وسوسه هاي دروني خودم و نگهبان هاي آستان كه با پيشنهادهاي جديد ميان سمتم حفظ كنم
سلام
خيلي ممنونم از اقاي رضايي ، استاد ارجمند ، خيلي برام احساس خوب و در عين حال عجيبيه كه وقتي به محتواي صوتي كلاس هاي شما گوش ميدم ، احساس مي كنم كه مخاطب خاص شما هستم و گويي گفت و گوي خصوصي هست و مسائل مطرح شده كاملا دغدغه هاي ذهني ام هست
در خصوص ويژگي هاي پدر كه ذكر كردين ، من متاسفم پدرم رو از دست دادم و در حال حاضر در پروژه اي مربوط به كارهاي پدر گرفتار هستم كه چندين سال تمام زندگيمان رو درگير كرده بود و من حس مي كنم كه انعطاف و به نوعي سادگي پدر در ادامه اين پروژه و برخورد با شريكان نا اهل ما رو به اين مرحله رسوند و خودش هم در اثر اظطراب شديد اسيب ديد و من رفتار كاملا متفاوت و جنگجويانه دارم و فكر مي كنم كه در جامعه مرد سالار ميبايستي اينگونه بود و حق خودم و خانواده ام رو بايد بگيرم اما از طرفي در رابطه عاطفي ام با شخصي شبيه پدر در ارتباط هستم و بسيار گيج و گنگ هستم و گاهي به ادامه رابطه به دليل تجربه پدر شك مي كنم و از طرفي هم اين تفاوت روحيه ي ما، من رو ميترسونه ...
بسيار در فكرم و روزگار سختي رو ميگذرونم
چطور میشه همزمانی منفی رو از سختی های مسیر درستی که توش هستیم تمییز داد؟
با سلام
درباره من به این شکل هست که من درحایی از زندگیم دقیقا همون چیزی رو که میخوام زندگی میکنم و لدت میبرم و در جایی دیگه اصلا این قدرت رو ندارم و نمیدونم راه حل برای من چی هست. در قسمتی از زندگیم دچار ترس و وحشتی عظیم میشم که الان دارم همه تلاش خودم و میکنم که قدمهای مثبتی در این راه بردارم و بهش غلبه کنم یا شاید باهاش دوست بشم تا کنار بره
احسای ابهام و تنگنا و خاکستر نشینی و تضاد و ... با تمام وجود دارم درک میکنم و بگفته دوستمون واقعا از کجا میشه فهمید تحمل ادم تا کجا است که به طلاق و ویران کردن هرچی که ساختی نرسه
گاهی ترس از اشتباه کردن انقدر وجودم و نیگیره که زمان رو از دست میدم
ندای درون میتونه بگه کی از منزلی بیرون بری و کی باید توی اون منزل دوام اورد تا بتونی به نتیجه دلخواهت برسی؟؟؟
امیدوارم بتونم برای این سوالام و سوالای بی جوابی که در ذهنم هست جوالی پیدا کنم
ممنونم اقای رضایی
در درس اول، نکته ی آخر برای من خیلی جای فکر داشت/داره..
اینکه "روان" میتونه هم به "روح" بال و پرِ پرواز بده و هم جاهایی کنترل اش کنه... و این توانستنها، همان پیشنهادات، خطوط و حد و مرزهایی ست که ادیان مشخص میکنند و روان به این پیشنهادات نیاز داره..
بعد از شركت در اين كلاس و اشنايي با سايه و تفكر جهت درك بهتر ، فهميدم و بيان كردم، من مدت هاست كه ريش ميذارم و فقط براي روز عروسيم اونها رو تراشيدم و بعدا مجدد شروع كردم به بلند كردن ريش هام، متوجه شدم كه من ريش رو فقط از توس اجتماع ميذارم، جايي كه بايد كارم رو راه بندازه و اينكه چقدر چهرم و ترسناك ميكنه ، نقش هايي كه اين ريش براي من ساخته بود، نحوه راه رفتن، عصباني بودن و اخم كردن هام، همه و همش به دليل ترس هاي من از خطرات احتمالي است، خطراتي كه ساليان پيش يقمو گرفته بودن وقتي دبستاني بودم و ٥ نفر دورم كردن با تيغ و چاغو و زنجير و همه چيزم و بردن، داستانهايي كه شنيدم از ادمهايي كه كتك خوردن و توي اتوبان رها شدن، خفت شدن هاي مداوم دوستام،و فردي كه با ظاهر ترسناك و دهاني خوني و مشتي گره كرده و بزرگ از من كمك مي خواست و تمام پول و برد و من از ترس نميتونستم نفس بكشم. راهي پيدا كرده بودم اين بود كه مثل اونا رفتار كنم و شبيهشون به نظر برسم تا جايي كه بعضي از دوستاي دوستان فكر مي كردن من از خفت گيراي تهرانم و اين ظاهري بود براي مني كه عاشق گل ها هستم و ميرقصم، رفته رفته گلهام خشك شدن و من از رقصيدن فاصله گرفتم، ديروز تمام ريش هايم رو تراشيدم،چون ياد حرفي از اقاي رضايي افتاد از زبان اپرا، من يك بار بدون ريش زندگي ميكنم و حالم بدون ريش خوب خواهد بود و ترس را دور ميريزم و بعد اگر دوست داشتم مجدد ريش مي گذارم، من امروز با صورت بچه گانه خودم (يكي ديگر از دلايلم) پا به اجتماع خواهم گذاشتم و نخواهم ترسيد.
سلام استاد رضایی عزیز، از خداوند مهربان سپاسگزارم بخاطر بودن شما و تیم خوبتون و امیداورم روزی بتونم مثل شما در زندگی دیگران موثر باشم.
سوال: زمانی که به مرحله ابهام میرسم دچار وسواس تصمیم گیری میشم و در نهایت هیچ کاری نمیکنم و این حس هیچ کاری انجام ندادن خیلی حالم رو بد میکنه حس میکنم ناتوانم و به اندازه کافی برای زندگی کردن شجاع نیستم شاید الان بزرگترین دغدغه ام حل شدن این مساله باشه، یکی از آرزوهام اینه که تنها سفر برم به شهری که تا به حال نرفتم یا حداقل با یکی از دوستانم برم احساس میکنم اگه این اتفاق بیفته چیزی در درونم رشد میکنه اما هر دفعه شرایطش پیش میاد کلی گزینه های مختلف رو جستجو میکنم و در نهایت چیزی که میخوام نمیشه، ممنون میشم راهنماییم کنید حس میکنم در این مورد توی قفسم
عرض سلام واحترام خدمت شما آقای رضایی وتشکربابت این فرصتی که فراهم نمودید
من دربرنامه ریزی واینکه کلی کارعقب افتاده دارم ولی نمی تونم به انها برسم واینکه نهایت عمل به برنامه ریزی یک هفته می باشد وانظرهوش واستعدادهم خوب هستم.ایادراین امرهم وجودسایه ها دخیل هستن چگونه اونها راکشف کنم. باتشکر
باید بیشتر در این رابطه بحث و مطالعه کنید. موضوع سریع و از دور براحتی قابل تشخیص نیست
سلام. با تشکر از به اشتراک گذاشتن این درس عالی. من به تازگی با بنیاد آشنا شدم و علاقه مند به مسیر خودشناسی. متاسفانه راجع به قهرمانان درون آگاهی ندارم ممنون میشم راهنماییم کنین تا بتونم همگام با کلاس پیش برم همچنین راجع به کهن الگو ها.
سلام
کتاب نقشه راه را در این زمینه تهیه کنید
سلام گرم من به آقای رضایی و گروه خوبشون
آقای رضایی من بیشتر از خودم می ترسم با اینکه می دونم سکشت حق من هست می ترسم دوام نیارم
تصمیمی بزرگی دارم می گیرم کارم رو دوست ندارم هر روز بدون علاقه سر کار می رم کارمند دولت هستم و خیلی ها آرزوی موقعیت من رو می خورند ولی مطمینم اینجا رو دوست ندارم
امیدوارم خدا به من کمک کنه و جرات کندن را پیدا کنم
ممنونم