چرا اينقدر از تنهایی هراس داريم؟ تا زمانى كه مرد ظرفيت زندگى در تنهايى را در وجودش پرورش ندهد و براى خود آشيانهاى نسازد، قادر نخواهد بود با زنى زندگى كند و از او نخواهد نقش مادر را برايش بازى كند.
تنهايى چه چيزهايى به ما مىآموزد؟
دراين باره تحليلگرى بهنام جروم برنستاين بر اين باور است كه تا زمانى كه مرد ظرفيت زندگى در تنهايى را در وجودش پرورش ندهد و براى خود آشيانهاى نسازد، قادر نخواهد بود با زنى زندگى كند و از او نخواهد نقش مادر را برايش بازى كند. اين يعنى وابستگى مادرانه به آن زن. از نظر روانشناسى مرد بايد احساس كند كه خانهاى در درونش دارد، در غير اين صورت از همسرش مىخواهد چنين آشيانهاى را فراهم كند. برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "پدران غایب" کلیک کنید.
اين مردان از تنهايى و سكوت هراس دارند و نگرانند كه اين تنهايى به وابستگى آن ها لطمهاى وارد كند. آن ها نمىخواهند مستقل باشند و از گير افتادن در خلأ تنهايى وحشت دارند. تنهايى مىتواند آموزنده باشد. فرد ممكن است در تنهايى منابعى را در درونش كشف كند كه پيش از اين از آن ها آگاهى نداشته است. تنهايى باعث مىشود فرد با اندوههاى خود روبهرو شود و آن ها را شكست بدهد. راهبان قرون وسطايى ادعا دارند كه تنها باقى ماندن در سلولهاىشان، آنچه را كه لازم بوده بدانند، به آن ها آموزش داده است.
ما در جامعهاى برونگرا زندگى مىكنيم كه به تنهايى و سكوت ارزش زيادى نمىدهد. ما دائماً در حال پر كردن درون خود با مكالمات، فيلمها و برنامههاى راديويى و تلويزيونى هستيم. ما درحالى كه تشنگى فرهنگى و سياسى داريم و دائماً در حال جذب اطلاعات و به دنبال تفريح هستيم، همواره نگرانيم چيزى مهم را از دست بدهيم. ما خود را با آنچه در دسترسمان است خفه مىكنيم تا مبادا با خودمان تنها باشيم.
متلاشی شدن آرزوهایمان؛ افسردگى بهعنوان تشرف
در نوجوانى گمان مىكنيم هر چيزى ممكن است و مىتوانيم هر چيزى كه مىخواهيم، بشويم. واقعيتهاى بخت و اقبال ما را وادار مىكند كه تنها يك راه پيش بگيريم. ما نمىتوانيم هر كارى را كه دوست داريم، انجام دهيم و نمىتوانيم همزمان همه كارها را انجام دهيم. زندگى به شكل جبرانناپذير دائماً در حال مصالحه و سازش با ماست. زندگى باعث مىشود ما افرادى خاص و منحصر بهفرد باشيم و بايد با آرزوهاى قهرمانى و ايدهآلهاى خود خداحافظى كنيم. بايد با اين زندگى راضى باشيم و پيش برويم.
زندگى ايدهآلهاى ما را از ما مىگيرد، گويى اسرارى در تاريكى انتظار مىكشند تا كشفشان كنيم. بهنظر مىرسد كه اين رازها را با رنج و سختى كشف مىكنيم. اين ها چه به شكل تنهايى، تصادفات يا رويارویى با خود واقعىمان باشند، احساس مىكنيم كه از بهشت رانده شدهايم. چه بلايى سر زندگى راحت و بىدغدغه در زهدان مادر آمد؟ چرا بايد در زندگى دائماً شكل دفاعى به خود بگيريم و مراقب باشيم؟ هنگامى كه با قطع عضوى در وجودمان روبهرو مىشويم، احساس مىكنيم به ما بىرحمى شده و ديگر عزيزدُردانه، انتخاب شده و مهمتر از ديگران ــ بهگونهاى كه گمان مىكرديم ــ نيستيم. سرنوشت به ما آسيب مىرساند. درحالى كه در دلمان احساس نفرت داريم كه چرا آسمان ما را تنها گذاشته است، بايد تسليم زندگى با ويژگىهاى ناقص انسانىمان شويم.
براى بسيارى از مردان زندگى مثل بليطى يكطرفه است. اين مردان بهخاطر كشتىشكستگى بدبين مىشوند و هرگز دوباره به ساحل نمىرسند. با همه اينها افسردگى مىتواند مانند سكوى پرش عمل كند و باعث تغييرشان شود. البته با اين شرط كه آن ها افسردگى را بپذيرند و آن را به شكل كامل تجربه كنند. مردان بايد متوجه ضرورت افسردگى باشند و آرزوهاى غيرممكن خود را فراموش كنند.
براى خلاقيت بايد از اختلالهاى مزمن جان سالم بهدر برد. هنگامى كه همه چيز سر جاى خودش قرار دارد، با توقف مواجه مىشويم. اختلالهاى ما سبب ترسمان مىشوند. باور نداريم كه در ترس هایمان معنايى پنهان نهفته است.
خيلى وقتها با فرافكنى سايه در دنياى بيرون و روى ديگران، از شرش راحت مىشويم. تصميم مىگيريم كه كسى دورو و رياكار است، فرد ديگرى مغرور است، دیگری خیانتکار و دروغگو است و همه مهاجران تنبل هستند. همه اينها ابعادى از وجود خودمان هستند كه براى روبهرو نشدن با آن ها، سركوب و پنهانشان كردهايم. درهرحال نبود اين موارد شخصيت ما را فقير و ضعيف مىكنند.
چرا اينقدر از سايه خود هراس داريم؟ آيا آنچه در ديگران تحقير مىكنيم و از آن نفرت داريم، در واقع بخشى از خودمان نيست؟ هنگامى كه تصوير خوبى كه از خودمان داريم متلاشى مىشود، غم و اندوه كل وجودمان را فرا مىگيرد و كشف مىكنيم كه كامل نيستيم. در اين زمان متوجه مىشويم كه بدون قيد و شرط چيزى را در نظر نمىگيريم. از نيازهاى عميق درونىمان آگاه مىشويم؛ نيازمان به ديگران، نياز به عشق و نياز به مهربانى و درك ديگران. در اين زمان استقلال دروغينمان به وابستگى دردناكی تبديل مىشود. هنگامى كه درك مىكنيم كسى به ما بدهكار نيست، ما قربانىهايى بىگناه نيستيم و براى هر آنچه اتفاق مىافتد مسؤوليم؛ در اين هنگام است كه براى تلاش به منظور رسيدن به آرزوهاى ممكن، خود را مسؤول مىدانيم. آگاهى از سايه يعنى پايان آرزوهاى غيرممكن و دنيايى خيالى كه در آن رسيدن به آرزوها در زندگى هزينهاى ندارد.
منبع: پدران غایب
نویسنده: گای کورنو
مترجم: فرشید قهرمانی
ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی