یک زن بدون همسر و نقش اجتماعی خود هیچ هویتی ندارد و در جایگاه دوم است. یک زن باید کنار یک مرد باشد تا احساس کند کامل است. مردان باید برایش تجویز کنند که او چگونه باشد، کجا برود یا نه، بايد چه احساسی داشته باشد و بايد چطور رفتار کند، وگرنه لایق نیست.
عقده پدر و مادر در طول دوران نوجوانی دختر اهمیت می یابند. ویژگی ها و خصوصیاتی که دختر در رابطه با پدر تجربه كرده است، به نامزد، همسر یا فعالیت های حرفه ای اش انتقال می دهد، همچنين ویژگی هایی را هم که در پدرش پیدا نمی کند، در چنین زمینه ای دنبال می کند. برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "تقدیر زنان" کلیک کنید.
نوجوانی زن
مشکل این است که جامعه، رهایی از عقده پدر را تشویق نمی کند: یک زن با پیدا کردن همسر، نقش اجتماعی خود را کامل می کند؛ ديگر تفاوتی ندارد که فرآيند رشد هويت او – به لحاظ اهميت - در جایگاه دوم باشد. جامعه ما سعي دارد به دختران بقبولاند که حتی اگر نتواند هویت مستقل خودش را داشته باشد ، حتی هنگامی که تصور کند فقط به واسطه ارتباط با یک مرد می تواند هویت بيابد، او باز هم "عادی" است. در چنین شرايطي، این زن فقط بايد در كنار يك مرد باشد تا احساس کند "خودش" است، مردی که به راحتی می تواند برايش تجویز کند كه او باید چگونه باشد، کجا برود یا نه، بايد چه احساسی داشته باشد و بايد چطور رفتار کند. اگر این زن آنقدر شهامت داشته باشد که بر طبق باورهای خودش زندگی کند، دیگر در نظر مردها يك زن "شایسته و لايق" نیست. در صورتی که نظر مردان برای او مهم باشد، انتقاد آن ها یا او را دچار بحران هویت می کند یا وادارش مي سازد که بار دیگر خود را با آن ها وفق دهد. بحران هویت، فرصتی در اختیار اين زن قرار می دهد تا خودش را کشف کند.
زنانی که هویتي مستقل را در خود شکل ندادند (کسانی که نمی توانند خودشان را از بند عقده پدر رها سازند یا قادر نيستند با عقده مادر مواجه شوند، یا به دلایل دیگری هویت مستقل را در خود رشد نمی دهند.) غالباً به هنگام مواجهه با جدایی بسیار افسرده می شوند. هنگامی که رابطه ای قطع می شود، ما باید بتوانیم شخصیت مستقل از آن رابطه را پیدا کنیم که این کار صرفاً زمانی ممکن است که قبلاً خویشتن فرد تا اندازه اي شکل گرفته باشد.
اگر خویشتن اصیل دختران در جامعه ما بیشتر تشویق می شد و آن ها کم تر ترغیب می شدند که خود را با خواسته های جامعه وفق دهند، اگر زنان فقط "ضمیمه مردان" پنداشته نمی شدند، همه چیز تغییر می کرد.
واضح است زنانی که موقعیت های شغلی مهمی در جامعه دارند و مسؤولیت های اجرایی سنگینی را پذیرفتند، بسیار شیفته نقش پدر شدند. تحقیقات نشان داده از هر ده زنی که در حرفه خود افراد موفقی هستند، هشت نفر پدرانی با تحصیلات دانشگاهی داشتند و دختران خود را طوری بزرگ کردند که متکی به خود و مستقل باشند. چنین زنانی پدران خود را افرادی پویا، فعال، بلندپرواز و آزادی خواه توصیف کردند. این زنان پدر را یک الگو می دانستند، در حالی که مادر را طرد می کردند. آن ها نقش مادر را رد می کردند و او را فردی می دانستند که خود را زیاده از حد با جامعه وفق داده و منفعل و کودن است. هنگامی که از آن ها بپرسید چطور با مشکلات هویت دوره نوجوانی کنار آمدند، معمولاً می گویند در آن دوران خیلی بیشتر از سال های قبل آموختند و به موفقیت هاي زيادي دست يافتند. آن ها در آن دوران دریافتند که موفقيت می تواند مشکلات هویت را جبران کند. چنین زنانی معمولاً هنجارهای جامعه را می پذیرند. بنابراين اگر ازدواج، یک هنجار اجتماعی باشد آن ها ازدواج می کنند.
یکی از مسائل مهم امروز در زنان، رها نشدن از بند عقده پدر و در عين حال كار كردن در "دنیای پدر" و كسب موفقيت و تأييد به واسطه كار در اين دنيا است. هويت زنانه اين زن ها در زیر هویت اجتماعي شان تکه تکه شده است؛ این حقیقت یا زمانی آشکار می شود که موفقیت های آن ها دیگر قادر به جبران مشکلات هویتی آن ها نیست، یا زمانی که یک جدایی و فراق در زندگی آن ها رخ می دهد. در چنین شرایطی آن ها مجبور می شوند مادر و عقده مادر را بپذیرند.
پذیرش مادر
برای اینکه يك دختر جوان هویتش را پيدا كند، لازم است مادرش را بپذیرد و با عقده مادر مواجه شود. در غير اين صورت هر نوع رابطه او با جنس مخالف، نه تنها متحمل فرافكني هاي ناشي از رابطه او با پدرش و انتظارات برآورده نشده او از پدرش مي شود، بلكه بار انتظارات برآورده نشده او از مادرش و مشكلاتي كه در رابطه با او داشته را هم به دوش خواهد کشید.
رها شدن از مادر، در شرایط سختی رخ می دهد و از آنجا كه جامعه هم آن را تشویق نمی كند، این شرایط سخت تر هم می شود. اما هدف اين رهایی، این نیست که ارتباط با مادر قطع شود و دختر به استقلال از مادر برسد. به طور ایده آل، جدايي دختر از مادرش به طريقي رخ مي دهد كه رابطه جدیدي ميان آن ها اتفاق بیفتد؛ رابطه ای که در آن ارتباطات ناشي از عقده دوران کودکی تا حد ممکن اصلاح شوند و تغییر کنند. استقلال دختر از مادر ضروري است، اين استقلال به معناي يك جدايي قطعي نيست، بلکه هدف آن آغاز رابطه ای شفاف تر و بی پرده تر با یکدیگر است.
این روزها مادرانی هم وجود دارند که در زندگي خود نقش های متعددی را با همدیگر می آمیزند. مثلاً دختران مادرانی که از شغل خود راضی هستند، از آگاهی بیشتری - به عنوان يك زن - برخوردارند و حتی زمانی که تحت تأثیر عقده پدر مثبت باشند، احتماًل کمتری دارد که به مردها وابسته شوند. همچنین از آنجایی که آن ها مجبور نیستند در معنايي که از مادرشان در ذهن دارند تجدیدنظر کنند، پذیرش مادر برایشان راحت تر خواهد بود.
دختران، سایه مادرشان – آن بخشي از زندگي كه مادرانشان نزیستند - را حس می کنند؛ آنگاه شروع به ايده آل سازي بخش هایی مي كنند که هرگز در زندگی مادرانشان اظهار نشدند. شاید این گفته که "می خواهم همه کارها را متفاوت با مادرم انجام دهم." - بنا به توصیفي كه کارل گوستاو يونگ از عقده ها دارد - نشان دهنده یک عقده مادر منفی باشد. با این حال، این عبارت در فرآیند رهایی نیز زیاد به کار می رود. دختر نوجوان هنوز از هویتي متعلق و منحصر به خودش برخوردار نیست، اما حداقل می تواند "بر خلاف" مادرش باشد تا بتواند به تدریج به توصیفی از خود دست یابد
با این حال، برای این که دختران در مقابل مادران خود بایستند، نیازی نیست که حتماً از مادرشان متنفر باشند. فرضیه ای می گوید چنین نفرتی لازم است، ریشه در این تفکر دارد که مادران و دختران دقیقاً شبیه یکدیگرند و چنین نفرتی موجب می شود آن استقلالی که دختر باید به دست آورد حاصل شود و دختر بتواند هویت خودش را کشف کند. در این طرز تفکر، دو سوءتفاهم وجود دارد. حتی با وجودی که دختر و مادر، هر دو، زن هستند باز هم هیچ دلیلی وجود ندارد که آن ها کاملاً شبیه یکدیگر باشند و تا وقتي كه دختر به نوجواني برسد آن ها در نوعی وحدت زندگي کنند. حتي اگر آن ها خیلی شبیه به همدیگر باشند، که گاهی اوقات واقعاً این گونه هست، نفرت باعث استقلال دختر نوجوان نمی شود؛ در واقع نفرت افراد را به یکدیگر گره می زند. کسانی که ما از آن ها متنفریم، به همان اندازه کسانی که به آن ها عشق می ورزیم، فکرمان را درگیر خود می کنند.
در طول فرآیند جدایی، انتقاد دختران از مادران اجتناب ناپذیر است. ممکن است دختر مادرش را سرزنش كند كه چرا زندگی باثباتی نداشته و يا همه فکر و ذکرش همسر و فرزندانش بودند. ممکن است از مادرش انتقاد کند که چرا زندگی خوبی نداشته است؛ شاید علت این باشد که مادر او هم نتوانسته به اندازه کافی از عقده مادر و پدر خودش رها شود. شاید مادر متهم شود که هر آنچه خودش نتوانسته به دست بیاورد، به دخترش واگذار کرده است. اغلب اوقات انجام چنین کاری از سوی مادر، همچون یک تیغ دو لبه است: "سعی کن حتماً در شغلت موفق باشی، اما یادت باشد که به من نوه هم بدهی." این کار، ضمن دست اندازی به آزادی های طرف مقابل، تأثیری بسیار منفی بر رابطه مادر و دختر خواهد داشت. البته چنین مسائلی بین پدران و دختران و نیز بین پدران و پسران هم رخ می دهد، اما بيشتر میان مادران و دختران اتفاق می افتد.امروز نقش زن دچار نوعي بلاتكليفي است و در واقع نقش هاي بسیاری پيش روي زنان قرار گرفته و به زنان مسؤوليت هاي متناقضي داده مي شود. مثلاً ممکن است مادری به دخترش بگوید: "زن ها باید خیلی تلاش کنند تا صدایشان شنیده شود؛ اما این دلیل نمی شود که تو اینقدر گستاخ باشی." یک دختر باید چه واکنشی به چنین پیام متناقضی نشان دهد؟ در محیط کار به این وضوح و اين قدر مستقیم از زنان انتقاد نمی شود، اما آن ها به شدت تحت نظر هستند و همین امر باعث می شود که زنان در محیط کار احساس دوگانه ای داشته باشند. زنان می دانند که بیشتر اوقات کارشان را خیلی خوب انجام می دهند، اما باز هم نسبت به ارزش کارشان تردید دارند. این احتمال وجود دارد که آن ها از کاری که انجام دادند رضایت نداشته باشند یا نتوانند از ارزش کارشان دفاع کنند. اگر شخصیت یک زن با یک عقده مادر بسیار منفی شکل گرفته باشد، زنان- به ویژه بانوانی که رفتارهای مادرانه دارند - باعث احساس ناامیدی و يأس زیادی در او می شوند و در نتيجه او نمي تواند به كشف خويشتن دست يابد. رابطه با زنان دیگر باعث می شود که ما – به عنوان یک زن - خويشتن واقعي خود را بشناسيم و بتوانيم خود را از نگاه زنی دیگر هم ببينيم. زنان، به همدیگر بازخورد می دهند، همدیگر را درک می کنند و می پذیرند.
براي اينكه زنان بتوانند روابطي را ايجاد كنند كه از خلال آن ها خويشتن خودشان را پرورش دهند و خودشان باشند، لازم است تجارب و عواطفشان را با دوستان هم جنس خود در ميان بگذارند؛ البته به شرطي كه به خاطر فشار جامعه یا خانواده مبنی بر این که زنان باید وارد رابطه با جنس مخالف شوند، چنین روابط دوستانه ای در جایگاه دوم اهمیت قرار نگیرند. همچنين زنان به اين طريق، در بافت يك رابطه نسبت به دامنه گسترده تری از احساسات خود آگاهي می يابند.
چنین تجاربی باعث می شوند نمای جدیدی از زندگی برایمان آشکار شود، نمایی که ارتباطی دوباره با مادر را برایمان آسان می کند. چنین فرآیندی معمولاً در یک مواجهه آرام و دلسوزانه رخ می دهد و در طول آن مادر مي¬تواند از حقوق مربوط به خودش برخوردار باشد، درک شود و با او همدردی شود. اين ارتباط تازه، به دختر نشان خواهد داد که تا چه اندازه به مادرش شباهت دارد و شاید حتی او هم از ویژگی های آزاردهنده مادرش برخوردار است که در بهترین حالت می تواند یاد بگیرد که به گونه ای متفاوت با مادرش آن ویژگی ها را مدیریت کند، اما به او نشان نيز خواهد داد که بر خلاف همه شباهت هايي كه با مادرش دارد، فردی کاملاً متفاوت و مجزا از مادرش است.
اين پيوند دوباره، در گفتگوهایی حاصل مي شود که در طي آن ها دختر می فهمد چرا مادرش اين نوع زندگی را انتخاب کرده؛ اين مكالمات به مادر نيز بینشی در رابطه با اهداف و آرزوهای دخترش می دهد. شاید دختر - متأسفانه - مجبور شود بپذیرد كه مادرش تلاش های او را با شک و تردید می نگرد، یا این که به دلیل گذشته خودش کلاً نمی تواند با تلاش هاي او ارتباط برقرار کند. تلاش هایي كه در جهت پيوند دوباره بين مادر و دختر انجام مي شود، يك بحران است که ناامیدی آن را تشديد مي كند؛ علت اين نااميدي ممکن است اين باشد كه رابطه اصيل بین دختربچه و مادرش – که مانند یک روح در دو بدن بوده اند- هرگز دوباره به دست نمی آید. رابطه صميمي بين مادر و دختر هرگز كاملاً حاصل نمي شود، اما زنان هميشه چنين خيالي را در سر مي پرورانند؛ وقتي دختر از این پندار درآيد ممکن است دچار بحران شود. حداکثر امیدی که می توان داشت این است که رابطه ای خوب و قابل اعتماد بین مادر و دختر وجود داشته باشد، رابطه ای میان دو زن که همدیگر را به خوبی می شناسند، برای یکدیگر ارزش قائلند و می پذیرند که آن ها دو فرد متفاوت با دیدگاه های متفاوت هستند.
منبع:تقدیر زنان
نویسنده: ورنا کست
مترجم: ساره سرگلزائی
ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی