۰۸ دی ماه ۱۳۹۷ پدران غایب؛ می توان اثرات مخرب نبودن پدر در تربیت فرزند را کنترل کرد؟
سطح مقاله : پیشرفته

پدرانی که به دلیل مسائل مالی، مأموریت شغلی، جدا شدن از همسر، اعتیاد و... در زندگی پسرانشان نیستند، باعث چه مسائلی در زندگی و آینده آن ها می شوند؟

سوگوارى مردان براى انتظاراتی كه از پدران‌شان داشتند و تنهايى كه اين سوگوارى به آن ها تحميل مى‌كند، تجربياتى است كه باعث جدایی آن ها مى‌شود. اين رنج باعث مى‌شود مردان با واقعيت دنياى بيرونى روبه‌رو شوند. ضرورى است كه سكوت مرگبارمان را درباره‌ى از هم پاشيدگى خانواده كه در حال كشتن روح همه‌ ماست، بشكنيم. برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "پدران غایب" کلیک کنید.

پدر حاضر

پدر اولين شخص ديگرى است كه فرزند خارج از رحم مادر با او ملاقات مى‌كند. براى هر نوزادى پدر در مرحله‌ اول نشان‌دهنده چيزى غير از مادر است. در واقع اولين تجسم از شخصيت ديگر به‌جز از مادر، شخصيت پدر است. در اين داستان عاشقانه پدر سومين شخصيت است و نشان‌دهنده عامل جدايى ميان مادر و فرزند. حضور پدر شروع روند تفكيك است. پدر با اعلام و ادعاى اين‌كه مادر، همسر اوست به هم‌زيستى لذت‌بخش ميان فرزند و مادر پايان مى‌دهد. «مادرِ تو همسر من است و او مرا هم دوست دارد!» كودك درك مى‌كند كه او ديگر تنها موضوع علاقه‌ مادرش نيست. به اين شكل پدر تجسم اصل واقعيت و نظم در خانواده خواهد بود.

عقيده‌ ديگرى وجود دارد كه براساس آن پدر جداكننده‌ مادر و فرزند نیست، بلكه علاقه‌ پدر و مادر به همديگر عامل آن است. در اين حالت نيز پدر به‌عنوان واسطه‌اى كه به اين علاقه واقعیت مى‌بخشد، حضورى مؤثر و پررنگ دارد. برخى از پدران با بى‌رحمى به هم‌زيستى لذت‌بخش مادر و فرزند پايان مى‌دهند. دليل اين مسأله ميزان عشق و علاقه‌اى است كه توسط همسرشان نثار كودك مى‌شود. به‌عنوان قانونى كلى، علاقه‌ فراوان پدر و مادر به همديگر، علاقه و توجهى را كه كودك براى دوره‌اى به آن نياز مبرم دارد تا زندگى سالمى را شروع كند، پايان مى‌بخشد.

پدر به فرزند كمك مى‌كند تا ساختارى درونى را شكل بدهد. به‌عبارت روشن‌تر حضور او باعث مى‌شود كودك، به‌ويژه فرزند پسر، پرخاشگرى (تأييد خود و ظرفيت دفاع از خود)، جنسيت مردانه، احساس كندوكاو، ديدگاهش نسبت به جهان يا استعداد و عينيت بخشيدن را در وجودش توسعه دهد.

پدر همچنين به فرزند پسر كمك مى‌كند از دنياى خانوادگى به دنياى اجتماعى گذر كند؛ اگرچه مادر نيز نقشى به‌سزا در پوشش دادن اين شكاف دارد. به‌طور كلى كودكانى كه حضور پدر را به اندازه‌ كافى احساس كرده‌اند در درس خواندن و انتخاب‌هاى شخصى اعتماد به نفس بيشترى از خود نشان مى‌دهند.

عشق پدر معمولاً به شكل شرطى ابراز مى‌شود تا فرزند را تشويق به انجام كارى كند. «اگر در فلان كار موفق شوى، چيزى را كه مى‌خواهى به تو خواهم داد.»وجود چنين تشویق های شرطى در توسعه‌ حس مسؤوليت‌پذيرى فرزندان لازم است. همچنين اين تشویق های شرطى باعث مى‌شود فرزندان پا را از محدوده و مرزهاى تعريف شده فراتر بگذارند و براى سلسله مراتب اجتماعى احترام قائل شوند. نكته‌ مهم اين است كه اگر اين تشویق های شرطى با محبت و علاقه متعادل شوند، تأثيرى مثبت خواهند داشت.

براى واقعى بودن محبت و علاقه‌ پدر نسبت به فرزندان، او بايد زمان كافى با آن ها بگذراند. پژوهش‌ها نشان داده است كودكان به‌طور متوسط فقط نه دقيقه در روز از پدرشان توجه دريافت مى‌كنند كه به هيچ‌وجه كافى نيست. پدر بايد علاقه‌اى واقعى به فعاليت‌هاى فرزندش نشان دهد و درعين حال حد و مرزى را هم نگه دارد. اين مرز فضايى امن ايجاد مى‌كند تا فرزند در آن به شكل هماهنگ و متعادل رشد كند. پدر نبايد با پنهان شدن پشت همسرش، نظرات و عقايدش را به فرزندان تحميل كند. او بايد ضعف‌ها و قوت‌هايش را به روشنى نشان دهد و از طفره رفتن و حتى بدتر از آن سلطه‌جويى دورى كند.

با نشان دادن ضعف‌ها پدر به فرزندش اعلام مى‌كند كه در دنياى واقعى قرار نيست كسى كامل و بدون نقص باشد. اين نكته همچنين به فرزند نشان مى‌دهد كه قدرت داشتن بهانه‌اى براى تحقير ديگران نيست و رقابت سالم مى‌تواند به منبع شادى تبديل شود، نه بيگانگى و دورى از ديگران. «رفتار پدرانه، رفتارى است كه ميان حمايت و علاقه در مقابل نياز به تعيين مرز براى استقلال كودكانه، تعادل ايجاد مى‌كنند.»


پدران غایب

«پدران غايب» واژه‌اى است كه معنايى گسترده دارد. معناى اين واژه شامل غيبت فيزيكى و روانى پدران است و غيبت روحى و احساسى آن ها را هم دربرمى‌گيرد. اين واژه همچنين بر اين نكته دلالت دارد كه تجسم حضور پدرانى كه از نظر فيزيكى حضور دارند، به شكلى عمل مى‌كند كه گویا حضور ندارند. پدران سلطه‌طلب براى مثال به استعدادهاى پسران‌شان حسادت مى‌كنند و هرگونه تلاش آن ها را براى خلاقيت و تأييد خود، خاموش مى‌كنند. بى‌ثباتى احساسى پدران الكلى باعث مى‌شود پسران‌شان در حالتى دائمى از ناامنى باقى بمانند.


پسران گم‌شده

«پسران گم‌شده» در اين ميان نشان‌دهنده‌ نبود ارتباطى عاطفى ميان پدران و پسران است. البته نه به اين معنى كه پسران كاملاً گم شده‌اند، بلكه به اين معنى كه پسران از ديد اين‌گونه پدران گم شده‌اند. كمبود توجه از طرف اين‌گونه پدران باعث مى‌شود پسران نتوانند با کمک پدران‌شان هويت مردانه‌ خود را پیدا کنند و بشناسند. پسرى كه از تأييد و امنيت حضور پدرش محروم است، نمى‌تواند به‌طور كامل و به درستى وارد مرحله‌ى بلوغ و مردانگى شود. در مواردى كه پدر خشونت دارد، ضعيف يا دائم‌الخمر است، ممكن است پسر خود را به‌قدرى مشمئزكننده بيابد كه كاملاً هويت مردانه‌اش را انكار كند. به اين شكل پسر نه تنها پدرش را فردى حقير مى‌داند، بلكه سعى مى‌كند به هر شكل ممكن شباهت و همانندى‌اش به او را انكار كند.

شكنندگى هويت مردانه

سكوت پدر باعث شكنندگى هويت جنسى پسر می شود. براى اين‌كه هويت‌تان را شكل بدهيد، بايد خود را با فرد ديگرى همسان‌سازى كنيد؛ این یعنی با به‌كار بردن ويژگى‌هاى شخصيتى فردى ديگر به هويت خود شكل بدهيد و از طريق تقليد، ويژگى‌هاى او را در خود بگنجانيد.

پيش از شكل‌گيرى اين همسان‌سازى بايد به شكل مبهم هم كه شده عناصرى مشابه را در وجود خود و فرد مقابل شناسايى كنيم. اين فرآيند همان چيزى است كه زیگموند فرويد آن را فانتزى (خيال‌پردازى) اوليه ناميده است. در طول اين خيال‌پردازى اوليه با فرد مقابل در ارتباط قرار مى‌گيريم. اين تمايل درونى كه کارل گوستاو يونگ بعدها آن را كهن‌الگو ناميد، فرزند پسر را قادر مى‌كند تا هويت خود را در پدرش بشناسد.

زنان خودبه‌خود زن هستند، مردان بايد مرد شوند

اولين ارتباط كودك و اولين چيزى كه او مى‌شناسد، مادرش است. براى اين‌كه پسر، «مرد» شود بايد از اين خيال‌پردازى اوليه درباره مادر، به‌سوى هويت خود با پدرش حركت كند. اين انتقال هويت چنان فرآيند ظريف و پرخطرى است كه در جوامع ابتدايى و قبيله‌اى طى مراسمى خاص و با كمك فردى بالغ انجام مى‌شود.

مراسم ورود به بلوغ يكى از مهم‌ترين و فراگيرترين آيين‌ها در سرتاسر جهان است. این مراسم براى پسران، به اندازه‌ دختران همه‌گير نيست.

درحقيقت درباره‌ هويت جنسى مى‌توانيم بگوييم كه زنان خودبه‌خود صاحب هويت جنسى خويش هستند، درحالى كه هويت جنسى «مردان» بايد ساخته شود. شروع خونريزى ماهانه كه نشانه‌ بلوغ دختران و توانايى آن ها براى بچه‌دار شدن است، هويت زنانه را در آن ها اثبات مى‌كند و خودبه‌خود تشرفى طبيعى براى گذر از دوران كودكى و نوجوانى و ورود به دوران زنانگى است. این درحالى است كه براى مردان تغييرات طبيعى بايد با روندى آموزشى همراه شود تا از مرحله‌ همسان‌سازى با مادر گذر كنند.

پدر نامناسب

پدر نامناسب پدرى است كه رفتارهايى غيرقابل قبول نسبت به فرزند پسرش دارد. در زير خلاصه‌اى از مواردی را آوردیم كه پدران باعث ايجاد مشكلات در فرزندان‌شان مى‌شوند.

1. غيبت طولانى مدت پدران به هر دليل: به اين شكل ممكن است فرزند ترك شود يا براى مدتى طولانى در مراكز تربيتى زندگى كند.

2. بى‌توجهى پدر به نياز فرزند براى دريافت محبت و علاقه: بى‌اعتنايى پدر به رفتارهايى در فرزند كه نياز به محبت را در او نشان مى‌دهد و طرد فرزند.

3. تهديد پدر به ترك خانواده و فرزند: كه ممكن است براى تنبيه و مجازات فرزند به زبان آورده شود. اين تهديدها علاوه بر ترك خانواده مى‌تواند به شكل دوست نداشتن فرزند، تهديد به خودكشى در صورت ادامه‌ رفتارهايى خاص توسط فرزند يا تهديد به كشتن مادر و يا خود فرزند باشند.

4. القاى تقصير به فرزند توسط پدر: اصرار بر اين نكته كه رفتارهاى كودك باعث بيمارى يا مرگ پدر يا مادر شده است.

5. چسبندگى پدر به کودک: در حالتى كه پدر معتاد به الكل است، ممكن است لازم باشد فرزند در كودكى نقش پدر و مادر را اجرا كند و رفتارهايى بزرگ‌تر از سنش را از خود نشان دهد. چنين ديدگاه‌ها و رفتارهايى، خلاصه‌اى است از آسيب‌ها و ضربه‌هاى روحى مهم كه توسط بيماران ذكر شده است. من نيز مايلم دو مورد به اين فهرست اضافه كنم: پدرانى كه به‌طور منظم پسران‌شان را كتك مى‌زنند و پدرانى كه پسران‌شان را سپر بلاى هر مشكلى در خانواده مى‌كنند.

رفتارهايى اين چنين از طرف پدران باعث مى‌شود پسران اعتماد به‌نفس نداشته باشند، ترسو و كمرو بار بيايند و با سازگارى در شرايط جديد مشكل داشته باشند. در چنين حالت‌هايى پسران نابالغ و وابسته باقى مى‌مانند و در شرايط سخت دچار اضطراب، افسردگى، تشويش ذهنى، وسواس و ترس مى‌شوند. چنين پسرانى تمايل دارند خشم خود را سركوب كنند و نيازشان به عشق ممكن است به شكل‌هاى عجيبى مثل تلاش ناموفق براى خودكشى، فرار از خانه، بيمارى‌هاى دروغين، ملامت و سرزنش خود و شكل‌هاى ديگرى از فريب، بروز كند.

همچنين بايد در نظر داشته باشيم كه ميزان اين اختلالات با «غيبت» پدر و ميزان آگاهى فرزند پسر از اين غيبت بستگى خواهد داشت. پسرى كه پدرش خانه را ترك كرده است يا تمايل به بى‌نقص نشان دادن پدرش خواهد داشت و يا به دنبال جايگزينى براى پدر خواهد رفت. معمولاً اين خواسته در او به‌قدرى شديد است كه نمى‌تواند جانشينانى كه انتخاب مى‌كند را به درستى ارزيابى كند و دوباره با خيانتى از طرف جانشين پدر روبه‌رومى‌شود.


پژوهش‌ها چه چيزى را نشان مى‌دهد

پسرانى كه با پدرشان مشكل دارند، معمولاً با مسائل زير روبه‌رو مى‌شوند: در سال‌هاى نوجوانى درباره‌ هويت جنسى خود دچار سردرگمى مى‌شوند و ممكن است رفتارهايى زنانه از خود نشان بدهند؛ حس اعتماد به‌نفس در آن ها بى‌ثبات است؛ خشونت را در خود سركوب مى‌كنند (و به دنبال آن نياز به تأييد خود نيز سركوب خواهد شد.) و در نتيجه جاه‌طلبى و كنجكاوى در آن ها كم‌رنگ مى‌شود. برخى از آن ها با موانعى در جنسيت‌شان مواجه مى‌شوند. آن ها ممكن است اختلالاتى در يادگيرى و آموختن نيز داشته باشند. آن ها با احترام گذاشتن به ارزش‌هاى اخلاقى و قبول مسؤوليت مشكل دارند و نسبت به ديگران مسؤوليت‌پذير و وظيفه‌شناس نيستند. آشنا نبودن با مرزها باعث مى‌شود آن ها نتوانند با اقتدار رفتار كنند و به اقتدار ديگران احترام نگذارند. ساختار پر مشكل روانى اين پسران باعث بى‌بند و بارى و نبود نظم و جديت در زندگى‌شان مى‌شود. علاوه بر آن تحقيقات نشان داده است كه احتمال گرايش به هم‌جنس در چنين پسران بيشتر از ديگر پسرانى است كه پدران‌شان در زندگى آن ها حضور داشته‌اند. پسرانى كه با غيبت پدر در زندگى مواجه مى‌شوند، بيشتر به سوءاستفاده از الكل و موادمخدر تمايل دارند. تمامى اين رفتارها ريشه در عصيان در مقابل جوامع پدرسالار دارد. اين عصيان عاقبت و نتيجه‌ى غيبت پدران است.

شكستن سكوت پدر

سكوت پدران‌مان به سكوت ما تبديل شده است. بايد كارى بكنيم كه اين سكوت به پسران‌مان منتقل نشود. چالشى كه مردان امروزى با آن روبه‌رو هستند، شكستن زنجيره‌ اين سكوت سنتى است. احتمالاً اين انقلابى‌ترين كارى است كه مى‌توانيم انجام دهيم.

مردانى كه مى‌توانند، بايد گفت‌وگو با پدران خود را با وجود ترس، فرسودگى و نااميدى شروع كنند. بايد براى درگير نشدن در چنين سكوتى كه پدران‌مان را گرفتار كرده، بجنگيم. بايد تلاش كنيم شكافى كه ما را از پدران‌مان جدا كرده است، پر كنيم. با پر كردن اين شكاف مى‌توانيم ذهن مردان را شفا دهيم. زمان آن رسيده كه از آسيب‌پذيرى و خشونت درونى‌مان سخن بگوييم. زمان آن رسيده كه ديدگاه خود را اعلام كنيم. زمان آن رسيده كه خود را آن‌گونه كه هستيم، نشان دهيم و بالاخره زمان آن فرا رسيده كه سخن بگوييم و حرف بزنيم.


منبع: پدران غایب

نویسنده: گای کورنو

مترجم: فرشید قهرمانی

ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی


نظرات کاربران 5 نظر ارائه شده است
یه نفر ارسال در تاریخ ۲۱ فروردین ماه ۱۴۰۳

خانم بنده خدا چقدر مثل هم هستیم.
با این تفاوت که شوهر من مدام برای خانواده اش کار می‌کنه اونا هم به چشم کارگرشون بهش نگاه میکنند سه تا پسر دارن !!!
خرید می‌کنه فقط در حد تغذیه
لباس و تفریح نداریم
در مورد همه چی باید خانواده اش تایید کنند مثلاً بعد نه سال یه ماشین خرید
منم فرسوده شدم بی حوصله ام دلم برا بچه ام میسوزه
خانواده اش بهش اجازه ندادن صاحب فرزند پیگیری بشیم
فقط هیچ وقت نمی بخشمشون

یه بینوا مثل خودت ارسال در تاریخ ۱۷ فروردین ماه ۱۴۰۳

مهریتو بگیر ازش جدا شو بچه رو هم بگیر

یک پدر ارسال در تاریخ ۱۰ دی ماه ۱۴۰۲

با فرزند دقیقا مانند تیر از چله رها شده باید برخورد کرد. باید هدف بگیری و رها کنی و به این امید که به هدف بشیند. وقتی تیر رها شد دیگر از شما کاری ساخته نیست مگر سرعتت از تیر بیشتر باشد و موانع سر راه تیر تا هدف را برداری که این غیر ممکن است چون تو بعنوان پدر مربوط به گذشته ای و در پشت سر فرزند قرار داری. فقط قبل از شلیک سعی کن از همه شرایط مثل سرعت باد و تنظیم مسیر و ... مطمئن شوی چون بعد از آن نمیتوانی کاری بکنی و تیر شلیک شده در کنترل تو نیست.

یه بنده خدا ارسال در تاریخ ۲۰ مهر ماه ۱۴۰۲

همش باید من مرد باشم باید نصیحتش کنم ولی آخرسر که می‌زارم رو پای خودش باشه ضرر مالی ببار میاره یا هنوز بعد از 8سال ازدواج نه توانسته ماشین بخره نه خانه کرایه کنه و با وجود مشکلات زیادی که خانواده اش برای ما بوجود آوردند قدرت دور شدن و مستقل شدن را ندارد برای تمام تعمیرات خانه یا تصمیمات دونفره یا بیماری فرزند و مسایل خصوصی خانواده را در جریان می‌گذارد بسیار با من لج می‌کنه مدام برای هر خواسته من اظهار فراموشی می‌کنه به هیچ‌وجه برای من طلا نمیخره و برای علایق من اصلا پاپیش نمیزاره که هیچ. کاری می‌کنه از گفته خودم پشیمان بشم همیشه منو در حالت عذاب وجدان نگه می‌داره اصلا یادم رفته چی از زندگی می‌خوام نه تیپم نه مدل ارایشم نه سبک زندگیم و.. اون چیزی نیست که میخواستم خودم را فراموش کردم اعتماد بنفسم را از دست دادم احساس میکنم خودم هم شبیه معتادها شدم.خانواده اش تصمیم گیرنده نهایی هستند مدام دنبال کسب رضایت والدینش است و به شدت از پدرش میترسد با سرمایه اولیه ای که من در اختیارش گذاشتم کارش را شروع کرد ولی در آخر بعد از کلی دعوا و گریه و زاری بعد از 5سال همون پولم را پس داد به هیچ‌وجه دست و دلباز نیست وقتی همکاران زنش باهاش تماس می‌گیرند میاره تو اتاق دیگه جوابشون را میده کارت پول دست من نمی‌ده و اگر بده قبلش انلاین خالیش می‌کنه بعد از ازدواج به شدت دچار افسردگی شدم و بعد از مدتی دچار حملات پانیک(افسردگی و اظطراب شدید) شدم کل زندگیم با استرس و نگرانی درباره فرزندم و اینده میگذره هیچوقت دنبال هزینه های که خرج خانه پدرمادرش کرده نیست ولی از من توقع مالی داره و از ماشین من استفاده می‌کنه و وقتی خانواده اش هم میخوان سوار ماشین من بشن قدرت نه گفتن و حمایت از من را نداره و پرخاشگری می‌کنه و خودش را به بیماری می‌زند که مثلاً دارم سکته میکنم تا بلاخره من بخاطر زندگیم کوتاه بیام وقتی میخواد وارد خانه ای بشه یاالله نمیگه بیشتر گوشه گیری می‌کنه تن صداش پایینه و زود احساساتی میشه با اینکه اصلا آدم بااحساسی نیست !!هیچگاه من رو خوشحال یا سورپرایز نمیکنه و اکثر مواقع منفعل هست خیلی ازین زندگی فرسایشی خسته هستم ولی خودم را تسکین میدم. بخدا زندگی کردن با مردی که پدرش معتاد بوده دست کمی از زندگی کردن با خود معتاد ندارد هیچوقت نگید پدرش معتاده ولی پسره سالمه معتاد تمام افراد خانواده اش را دچار مشکلات روانی و اجتماعی و رفتاری می‌کنه که بعدها در تمام ابعاد زندگی آدم تاثیر خودش را نشون میده حرف زیاد است ولی اینجا مجال بارکردن تمام مسایل نیست. من در خانواده نظامی تربیت شدم ولی باهام کاری کردند که از خانواده ام متنفر بشم و ازشون گوشه گیری کنم ولی بعد فهمیدم این فریب بوده خانواده اونها مشکل داشته و داره نه خانواده من . مثلاً به من انگ میزنه که تو مثل فلان زن بده فلان پیامبر هستی یا خانواده ات همگی مشکل روانی دارند یا لاییک (بی دین)هستن در هرچیزی حتی دین داری افراط می‌کنه. حتی لباسهاش را از سرتا پا من براش انتخاب می‌کنم و هروقت انتخاب را به عهده خودش می‌زارم خرابکاری می‌کنه و آخرسر مجبور میشه لباسها را به پدرش ببخشه.خیلی مواقع در زندگی سست عنصر هست و ثابت قدم نیست و تقریبا همیشه بدقولی می‌کنه هیچوقت موقع آمدن به خانه زنگ و در نمیزنه کلید میندازه میاد داخل و هرروز یه ساعتی میاد و من ازین غافلگیری بیزارم ولی با تذکرهای هزارباره من رفتارش عوض نمیشه و نظم در کارهاش نداره

یه بنده خدا ارسال در تاریخ ۲۰ مهر ماه ۱۴۰۲

من عروس خانواده ای شدم که پدر خانواده معتاد است و با وجود اعتماد به همسرم و تایید او توسط خانواده ام با او ازدواج کردم با اینکه همسرم معتاد نیست رفتارهای فوق العاده روان فرسا برای من ایجاد کرده او شخصیتی زنانه دارد در تمام تصمیم گیری های ریز و درشت چشم و گوشش به زبان پدر مادر و خواهرش است هیچ اعتماد به نفسی ندارد از کسب مشاغل دولتی احساس درماندگی میکند از جمع همجنسان خود طرد میشود در جمع زنان زیاده گویی میکند برای تصمیمات مردانه مثلاً خرید ماشین تعیین محل زندگی رزرو بلیط برای مسافرت و دونفره مسافرت رفتن ناتوان هست همیشه منتظر است دیگران چیزی بگویند تا پیروی کند ولی متاسفانه از زیر همان کار هم در میرود بسیار به من دروغ میگوید خیلی راحت پول و سرمایه ام را از چنگم در آورد. وقتی برای دروغ گویی اش مچش را میگیرم رفتار فریبکارانه نشان میدهد با فرزندم مثل یک پدر رفتار نمیکند با او نمی‌تواند بازی کند و هرچه اصرار کنم که برای فرزندمان وقت بگذارد طوری با فرزندم رفتار میکند که احساس میکنم دارد او را زجرکش میکند مثلاً پایش را میگیرد و میگوید حالا برو و فرزندم با گریه و زاری یا مداخله من باید از دستش خلاص شود متاسفانه تاثیرات مواد مخدر حتی تا چندین نسل میتواند باعث بروز مشکلات مغزی و روانی در فرزندان شود از من نه تنها در برابر تهدیدات خانواده اش حمایت نمیکند که حتی خودش هم میترسد و من باید به او اطمینان بدهم مدام خسته است زود مریض میشود از قوانین جامعه تخطی میکند دنبال شغل ثابت و آبرومند نمی‌رود مدام در مورد مسایل اقتصادی آینده مان مرا دچار نگرانی میکند و مرا از حتی خرج‌های ضروری برای خودم با ایجاد همین نگرانیها باز میدارد مدام به دولت و سیاست هاش ایراد میگیره مدام غر میزنه و ناتوانی خودش را گردن دولت و مسایل سیاسی میندازه به شدت معتاد تلویزیون و موبایل است اگر به چیزی وابسته شود تا حد اعتیاد به آن پیش میرود و هیچگاه در امور تعادل ندارد