مهم نیست پدر شما خوب بوده یا با شما رفتار بدی داشته است.موضوع مهم این است که اگر پدرتان را نشناسید ناخواسته به زندگی تان ضربات جبران ناپذیری خواهید زد و فرصت استقلال روانی را از خود خواهید گرفت.
بازی که پدر راه می اندازد و ما مشغولش می شویم!
جیمز هالیس معتقد است ما ناخواسته در زمین پدران مان بازی زندگی مان را طراحی می کنیم.
ما سه انتخاب در مقابل رفتار پدرمان خواهیم کرد.یا او را تایید می کنیم و پا جای پای او می گذاریم. یا از رفتارهای او متفر می شویم و هیچگاه دور و بر کارها و سبک رفتاری که او انتخاب کرده نمی رویم. یا تمام هم و غم خود را می گذاریم تا رفتارهایی متضاد و کاملا برعکس او انجام دهیم .
هر سه این انتخاب ها از نظر روانشناسی تحلیلی غلط است و موجب سرخوردگی و دلخوری ما از زندگی خواهد شد.
مثلا پدری را فرض کنید که کهن الگوی زئوس –اقتدار و قلمرو خواهی- کهن الگوی غالب در زندگی اوست.
فرزند پسر او می تواند از رفتارهای دیکتاتورمابانه چنین پدری آنچنان بیزار شود که تلاش کند شبیه او نشود. اینچنین با خود عهد می بندد رفتاری ملایم در مقابل مردان و زنان پیشه کند.تا اینجا کار مساله ای نیست.
مشکل زمانی پیش می آید که او می خواهد ازدواج کند. آن قدر پذیرا نسبت به نامزد /همسر خود عمل می کند که زن را به شک می اندازد که اصلا ذره ای جربزه و مردانگی در این بشر هست یا نه!
کم کم اگر زن مقتدری باشد افسار زندگی را بدست می گیرد و حاکم بلامنازع زندگی می شود.
مرد به مرور که به میانسالی می رسد متوجه می شود که مردانگی او آسیب جدی خورده است. اکنون تلاش می کند با رفتارهای ناشیانه خشن و درگیری مشابه رفتار پدرش –یعنی همان چیزی که تا دیروز انکارش می کرد-اقتدار از دست رفته را دوباره به زندگی اش برگرداند.
اینگونه هیچگاه روی خوش زندگی را نخواهد دید.
رض کنیم پدر شما کهن الگوی دیونوسوس- لذت بردن و در لحظه زندگی کردن- کهن الگوی غالب زندگی اوست.
فرزند دختر در کنار این پدر لذت دنیا را تجربه می کند. همواره با او لحظات خوشی را طی می کند و این که آدمی به این نرمی و روانی در زندگی اش هست و او را هم می ستاید لذت کامل می برد.
او در مسیر زندگی مردی را انتخاب می کند که مولفه های پدر را با خود دارد. حالا به مرور که سنش بالا می رود متوجه آسیب های رفتار پدر می شود. این که او عاقبت اندیش نبود-کهن الگوی آپولو را زیست نمی کرد- و این امر موجب شده موقعیت اقتصادی او امکان پاسخگویی بعضا نیازهای اولیه او را ندهد.
او متوجه می شود در زندگی به دلیل اولویت دادن به لذت کارهایی که کمی از او مسولیت سنگین می طلبیده را رها می کرده و موقعیت مناسبی برای خود رقم نزده است.
در انتخاب همسر نیز همین خطای شناختی باعث شده با کسی شبیه پدرش و با آسیب های شبیه او مواجه شود.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
پدر من مردی جدی و قدرتمند بود و هیچوقت ما رو تایید نمیکرد و مادرم همیشه رفتاری داشت که ما رو بیشتر ازش میترسوند و ازش غول ساخته بود! بزرگ که شدم تمامِ نیازهایی که از پدر و کهن الگوی پدر در خودم احساس میکردم درونِ من بصورتِ وحشت تسلیم در برابر قدرتِ مردانه و در بیرون بصورتِ جنگِ سخت با نمادِ مردانه بود! تا مدتها دچار تعارضِ شدید بودم که به هر طرف در روانم پناه میبردم احساس خلاء بود! و در بیرون دنبال مقام و اعتبار اجتماعی برای تایید! اما هیچوقت نتوستم به استقلال مالی برسم همیشه ایده هام رو میدادم بقیه انجام بدن و من تایید بگیرم! تا زمانی که جلویِ خودم ایستادم و تصمیم گرفتم پدرم رو با همه خوبیها و بدیهاش بشناسم! پدری بسیار مهربان و دلسوز و این قدرتنمایی از ترسِ پنهانش از ناموفق بودن در مدیریت خانواده بود، بعدش فهمیدم که فرارِ من از استقلال و موفق شدن، ترسِ از رد شدن و بهتر بودن از پدر بوده... خیلی پیچیده بود، اما حقیقتا با شناخت پدرم گشایشهایی درونم شد که الان میفهمم سالها خودم رو زیست نکرده بودم
سلام .از سایت بنیاد و استاد رضایی عزیز و سایر اساتید تشکر فراوان دارم .و برایشان آرزوی بهترین هارو دارم.امروز که این مقاله رو خوندم متوجه شدم که پدرم در رابطه با مادرم مردی به شدت مستبد و بداخلاق بود.جو خانه ما همیشه تنش و دعوا بود.بارها مادرم به زور تا مرز طلاق هم کشیده شده بود.الان که زندگژ زناشویی خودم را نگاه می کنم می بینم من دقیقا بر عکس پدرم رفتار می کنم.همسرم به شدت بداخلاق و خودخواه هست.ارتباط خوبی با من ندارد. و من برای حفظ آرامش خانه ،دائما دارم باج میدم .