دسته بندی
/ ۱۴ شهریور ماه ۱۳۹۹
برای تغییر در زندگی با چه فشارهایی روبرو میشویم؟
وقتی که سن ما به سی سال و بعد از آن میرسد خیلی چیزها در نظر ما عوض می شود ، در می یابیم مسائلی که تا قبل از این دوران به ما انگیزه بخش بوده ه اند اکنون دیگر نیستند و شاید فقط عاملی برای تایید گرفتن بیرونی بوده اند و الان که تقربیا به نیمه ی دوم عمر پا گذاشته ایم به طرز عجیبی میخواهیم خودمان باشیم ولی همزمان با این خواستنها و تمنای زندگی زیست نشده، گاهی با خودمان فکر میکنیم که چه باید کرد؟ و سراپا ابهام میشویم وقتی هم که تصمیم به تغییر گرفتیم، دچار اضطراب میشویم که آیا کارم درست است؟ یا باید برگردم به روال قبلی؟ اگر با این احوال آشنا هستید این ویدیو را حتما ببینید .
من ب شخصه با زندگی سخت جنگیدم اما چرا مدام ی مشکل دیگه هست ؟
با سلام
این خاصیت زندگی هستش وما انسانها مدام و هر لحظه به دنیای بزرگتری دعوت میشیم.
بسیا عالی
سپاس از شما
خدایا شکرت که در مسیر استاد رضایی قرار گرفتم
ممنونم از زحماتتون استاد عزیزم
با سلام و عرض ادب
سپاس از همراهی و حسن نظر شما...!
امیدواریم که خدمت گزار خوبی برای شما عزیزان همراه باشیم...!
دقیقا شرح حال من بود این روزها که می گذرد
امیدواریم که در مسیر رشد بتوانیم همراه خوبی برای شما عزیزان باشیم
سلام . فقط من اونقدر دیگه منتظر کسی نیستم که اصلا حضور هیچ کس رو در زندگیم لازم نمیبینم و دارم به انزوا میرم
و باید مراقب این حال هم باشید ، چون چالشهای زندگی پایان ناپذیر هستند
عاای عالی استاد بزرگوار جای بسی خوشحالی و سپاس از حضور پر برکت و عنایتی که به همراهانتون دارید..خدا قوت
سلام به دکتر بزرگوار فرمایشاتتون خیلی عالی بود اینکه خودمون رو در مقابل ترس ها روبرو کردید بهترین اتفاق امروزمرو رقم زدید.. خداوند رحمانت حافظ و پشت و پناهتون???
سپاس از همراهی و حسن نظر شما...!
امیدواریم که خدمت گزار خوبی برای شما عزیزان همراه باشیم...!
عالی عالی عالی عالی عالی لطفا بیشترازاین گفتگوهابزارید
ممنون از لطف و حسن توجه شما...!
حتما این کار انجام خواهد شد.
خداقوت استاد عالی بود
عالی شما هستید
که برای رشد خودتون وقت و انرژی خرج می کنید.
من از ترس طرد شدن معمولا بارو بندیلمو خودم بستم رفتم،جایی اصراری نکردم، البته یه موضوعی مربوط به ازدواجم بود که تلاش کردم خودمو بشناسم علیرغم فشار ها ایستادم اما با هم به نتیجه نرسیدیم و تمام کردیم! اونم طرف من خودشم نمیدونست چی میخواد،هم همه چی رو گردن من می انداخت هم خیلی ارتباط با منو میخواست،که البته با توجه به نوع رفتاراش من خواستن برداشت نمیکردم، خواستن واقعی یه سری مشخصه داره که نقو نوق و یه سری کارا جزوش نیست