۰۱ اسفند ماه ۱۳۹۷ عاشق آدم اشتباهی می شوم!
سطح مقاله : پیشرفته
افزایش سایز متن

هر رابطه اي به يك داستان رمانتيك تبديل نمي شود. كسي كه ما فكر مي كنيم برايمان "مناسب" يا "نامناسب" است، هميشه همان گونه كه ما فكر مي كنيم يا مي خواهيم نيست و این رابطه را به جهنم تبدیل می کند.

بديهي است كه هر رابطه اي به يك داستان رمانتيك تبديل نمي شود. دست كم بسياري از داستان هاي عاشقانه پايان خوشي ندارند. با اين وجود حتي در داستان هايي غم انگيز هم معناي مهمي وجود دارد. بنابراين وقتي برخي از همزماني ها را كه زندگي عاشقانه ما را متحول مي كنند بررسي مي كنيم، متوجه مي شويم كه گاهي اوقات ملاقات فردي نامناسب موجب رشد ما مي شود. برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "کشف حکمت اتفاقات" کلیک کنید.

همزماني و ماجراهاي عاشقانه هميشه هم مانند افسانه هاي پريان و فيلم ها پيش نمي روند و آن پايان خوب و خوش مورد انتظار ما را ندارند. اما اين داستان همچنين به ما كمك مي كند كه دريابيم اگر معناي اتفاقات را در زندگي مان بپذيريم- حتي اگر پايان داستان بر خلاف انتظار ما باشد.- داستان زندگي مان غني تر و پربار تر خواهد بود.

هنگامي كه تصميم مي گيريم داستان زندگي مان را بر اساس آنچه درباره خودمان مي دانيم، بنويسيم و همانند نويسنده ها چگونگي آغاز، ميان و پايان داستانمان را تعيين مي كنيم، اين نكته را فراموش مي كنيم كه آنچه بر اساس خودآگاهي مان درباره خودمان مي دانيم تنها بخشي از داستان است.

گاهي تصور مي كنيم با فرد مناسبي آشنا شده ايم، اما زمان آشنايي مان نامناسب نبوده است، اما واقعيت اين است كه ما با فردي نامناسب در زماني مناسب آشنا شده ايم.

همزماني و عشق ممنوع: وقتي تقدير و سرنوشت مداخله مي كند

مردم از بعضي از داستان هاي عاشقانه خوششان مي آيد و از بعضي از آن ها خوششان نمي آيد، اما شايد هيچ يك از داستان هاي عاشقانه به اندازه داستان هاي عشق ممنوع جذاب نباشند. ادبيات پر از چنين داستان هايي است كه در آن ها قيد و بندهاي بيرونيِ خانوادگي، فرهنگ يا مذهب سد راه دو نفر مي شوند، اما اين مسئله صرفاً باعث مي شود ارتباط بين آن ها پر شور و هيجان تر شود. ويژگي كهن الگوي عشق ممنوع در هر يك از اين داستان ها به ما اطمينان مي دهد كه پايان آن ها فاجعه بار است. خوشبختانه وقتي شور و هيجان ما نسبت به فردي نامناسب آن قدر زياد است كه به انتقادهاي ديگران توجه نمي كنيم، همزماني هايي در زندگي واقعي رخ مي دهند كه باعث مي شوند به جاي اينكه فاجعه اي رخ دهد علاقه ما دگرگون شود.

یکی از مراجعانم که دچار عشق ممنوع شده بود، پس از پشت سر گذاشتن این تجربه جمله ای کلیدی گفت: "اول اينكه خيال خيال است و واقعيت، واقعيت و اين دو هرگز نبايد با همديگر تلاقي كنند. خيال جالب است، چون هيچ ظاهراً هيچ مشكلي برايمان پيش نمي آورد و هيچ وزني ندارد، اما اين اتفاق به من نشان داد كه پشت ظاهر فريبنده خيال پردازي هايمان -كه در واقع براي پنهان كردن خويشتن واقعي مان فقط درباره آن ها صحبت مي كرديم.- هر يك از ما يك فرد واقعي بود. پس از اين اتفاق من خيلي بيشتر خودم را شناختم."

كسي كه ما فكر مي كنيم برايمان "مناسب" يا "نامناسب" است، هميشه همان گونه كه ما فكر مي كنيم يا مي خواهيم نيست. گاهي اوقات رويدادهاي همزمان تصوري را كه از خودمان داريم به چالش مي طلبند، كمي شهامت مي خواهد كه برگرديم و تصوري را كه از خودمان داريم مورد پرسش قرار دهيم، اما اگر زندگي ما يك داستان باشد، ما را نسبت به چيزي آگاه مي كنند كه معلم زبان انگليسي من هميشه مي گفت: براي اينكه متن خوبي بنويسيد بايد بارها بنويسيد و براي اينكه ديد خوبي صحيحي پيدا كنيد بايد بارها در ديدگاه خود تجديد نظر كنيد.

داستاني رايج: مواجهه تصادفي

وقتي همزماني ها در داستان هاي عاشقانه ما رخ مي دهند به دو شكل مختلف به ما آگاهي مي بخشند: آن ها گاهي اوقات با مسيري كه ما انتخاب كرديم، تناقض دارند و چيز جديدي را درباره خودمان و رابطه مان به ما نشان مي دهند؛ يا برعكس، ممكن است يك همزماني موجب تقويت و تحكيم رابطه اي شود كه ما نسبت به آن ترديد داشته ايم. وقتي رابطه اي عميق و مستمر بين افراد وجود دارد، همزماني هاي متعدد بين آن ها و تجارب زندگي آن ها موجب حالت دوم مي شود و رابطه را محكم تر مي كند. در واقع چنين همزماني هايي از رابطه حمايت و به افراد كمك مي كنند كه احساسات و ارتباطشان را بشناسند.

وقتي در يك رابطه عاطفي هستيم، همزماني هاي تحكيم بخش به ما اطمينان مي دهند كه اين فرد از ابتدا براي ما مقدر شده است. بسياري اوقات چنين همزماني هايي بخش جدايي ناپذير داستان هاي عاشقانه زندگي ما هستند. اما آن افرادي كه ما به آن ها عشق مي ورزيم – اگر نگويم قطعاً- احتمالاً همان كساني هستند كه با آن ها اشتراكات زيادي داريم. اينجا يك سؤال پيش مي آيد: آيا چون به فردي علاقمنديم چنين اشتراكاتي را مهم و معنادار مي پنداريم؟ آيا وقتي ما عاشق كسي مي شويم، ابتدا به دنبال يافتن نقاط مشترك با او مي رويم و سپس هر نقطه اشتراكي را كه پيدا كرديم، معنادار مي دانيم؟

البته كه پاسخ اين سؤال مثبت است. اما نكته روشنگري كه اينجا وجود دارد اين است كه اولاً اين همزماني هاي تحكيم بخش بدون اينكه ما موجب آن ها شويم يا به دنبال آن ها باشيم به وجود مي آيند.

فكر مي كنم ممكن است يك نفر بگويد وقتي چنين مواردي پيش مي آيد مردم همزماني ها را از خودشان مي سازند تا بدين طريق هر اتفاقي را معنادار بدانند و به اهداف روانشناختي شان برسند. احتمالا همه ما با چنين افراد ساده لوحي مواجه شده ايم كه واقعا مراقبند نشانه اي بيابند و گاهي اوقات از آن نشانه هايي كه مي بينند نتايج احمقانه اي مي گيرند.

اما تجربه افراد از آن اتفاقاتي كه ما همزماني مي ناميم، متفاوت است: آن ها رويدادهايي غيرمعمول و تصادفي هستند كه ابتدا روي مي دهند و سپس معناي آن ها روشن مي شود. اگر شما با قصد و نيت قبلي از خانه بيرون برويد و به دنبال مردي بگرديد كه سنش خيلي بيشتر از شما است و او را پيدا كنيد، با وجودي كه شايد سن او معنا داشته باشد، اما اين ديگر يك همزماني نيست. مردهاي زيادي در دنيا هستند كه سنشان بيشتر از شما است، در اين مورد شما به دنبال مردي مسن تر از خودتان مي گرديد و پيش از شروع جستجويتان سن او برايتان معنا دارد. اما اگر در حاليكه مشغول زندگي تان هستيد، متوجه شويد به مردي علاقمند شده ايد كه تاريخ تولدش دقيقا همانند پدر شما است، اين اتفاق يك رويداد بيروني غيرمعمول است كه در واقع پس از آن كه روي داد – مانند مراجع من- متوجه مي شويد براي شما خيلي معنادار است.

البته معناي يك رويداد براي هر فرد با فرد ديگر متفاوت است و بر اين اساس، شايد ما واقعا همزماني هايمان را "خودمان مي سازيم." مثلا زن هايي كه هميشه شيفته مردهاي هم سن و سال پدرشان مي شوند اگر با مردي آشنا شوند كه هم سن و سال پدرشان است، ديگر اين رويداد غيرمعمول و معنادار نيست. اما براي مراجع من اين رويداد كاملا غيرمعمول و مطابق با تعريف يونگ بود( يعني روي دادن يك حالت ذهني خاص همراه با يك يا دو رويداد بيروني، كه اين رويداد يا رويدادهاي بيروني به طور معناداري مطابق با آن حالت ذهني زودگذر هستند). وقتي به آن رويدادهاي بيروني زندگي مان توجه كنيم كه در آن ها يك رخداد غيرمعمول و تصادفي معنايي روانشناختي، عاطفي و نمادين براي ما دارد واكنش ما همان واكنشي خواهد بود كه نسبت به داستان ها داريم: ما مي پذيريم كه آن رويدادها معنايي برايمان داشته باشند، بر ما تأثير بگذارند و ما را تغيير دهند.

آيا اين يعني ما "همزماني را از خودمان مي سازيم"؟ از يك جهت، مي تواند اينگونه باشد. اما اگر ما تجربه ذهني مان را تجربه اي واقعي و به اندازه رويدادهاي بيروني، عيني و مهم بدانيم چنين عبارتي، كه هم بدبينانه است و هم اهميت تجربه ذهني را دست كم مي گيرد، عبارت مناسبي نيست. چون همه مردم از نمادها استفاده مي كنند تا به زندگي و روابطشان سامان دهند و عمق ببخشند و بدين طريق براي اتفاقاتي كه در زندگي شان مي افتد معنايي مي آفرينند. در بطن همه داستان ها چنين آفرينشي وجود دارد.

معمولاً زوج ها مي گويند از همان ابتدا كه همديگر را ديده اند، احساس كرده اند براي همديگر ساخته شده اند و تقديرشان اين بوده كه در كنار همديگر باشند.

به اين دليل وقتي مردم از من مي پرسند "ما چگونه باعث مي شويم همزماني ها در زندگي مان اتفاق بيفتند؟"، پاسخ من اين است كه چنين تصوري درباره همزماني ها كاملاً اشتباه است. چون همزماني ها رابطه اي غير علي دارند يا بر اساس تعريف يونگ پديدهايي روانشناختي هستند كه به طور طبيعي روي مي دهند. به عبارت ساده تر، آن ها به خودي خود اتفاق مي افتند و وقتي اتفاق مي افتند، معناي داستان زندگي و روابط عاشقانه ما روشن تر مي شود. وقتي درباره همزماني هاي موجود در داستان هاي عاشقانه مي شنويم احساس مي كنيم كه چنين اتفاقاتي رايج هستند و براي ما هم رخ داده اند. شايد دليل اين حس اين است كه تجربه عشق، يكي از عميق ترين اتفاقاتي است كه در طول زندگي هر كس مي افتد.


منبع: کشف حکمت اتفاقات

نویسنده: رابرت اچ. هوپک

مترجم: ساره سرگلزایی

ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی

نظرات کاربران 3 نظر ارائه شده است
بدرالسادات ارسال در تاریخ ۰۹ اسفند ماه ۱۳۹۷

عالی و بسیار سنگین بودو قابل تفکر و بحث فراوان

سارا ارسال در تاریخ ۰۹ اسفند ماه ۱۳۹۷

جااب بود من تا مدتها فکر میکردم وقتی چنین همزمانی هایی برام اتفاق میافته حتما بعدش باید اتفاق خوب و دلخواه من بیافته و وقتی خلاف این شد باعث نسبت بهشون بدبین بشم و فکر کنم توهم بوده ولی کم کم متوجه شدم هرکدومش درس داره فارغ از هرنتیجه ای که داشته باشه

parisa ارسال در تاریخ ۰۸ اسفند ماه ۱۳۹۷

چه جمله بندی های سختی ! ?‍♀️?‍♀️?‍♀️