۲۸ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس دوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 175 نظر ارائه شده است
سه‌شنبه ها با موری ارسال در تاریخ ۰۴ آبان ماه ۱۳۹۷

من همیشه افرادی رو قبول میکنم که به قصد ازدواج باهام میان جلو و بعدش میگن نمیتونن ازدواج کنن و درخواست رابطه دوستی میکنن که من قبول نمیکنم ادامه بدم که بعدش یه مدت کجدار مریض ادامه میدم و تموم میشد.
بعد از اینکه روابطم تموم میشد و به نتیجه نمیرسید طرفم ترکم میکرد به خودم میگفتم دیگه به کسی محبت زیاد نمیکنم و همون اول درخواست هام رو میگم و سعی میکنم دنبال فقط محبت و حال خوب گرفتن از طرف مقابلم نباشم، اجازه نمیدم با احساساتم بازی بشه و اجاره نمیدم ازم سوءاستفاده بشه و رابطه رو بعد ی مدت کوتاه آشنایی دونفره، خانوادگیش میکنم، از طرفم میخام با خانواده اش بیاد مطرح کنه
تجربیات و رنج های قدیمی :
0_ نداشتن خانواده، خانواده از هم گسیخته، فقط هم خونه هستیم، نداشتن تکیه گاه عاطفی و روانی در خانواده
1_ شکست های روابط قبلی، اینکه به همه محبت میکنم و طرف محبت رو میگیره و میره، آدمهایی متزلزل هستن اکثراً محکم نیستن
2_ دعوای شدید والدین
3_ دعوای طلاق بین پدر و.مادر و حضانت
4_ فاصله عاطفی طولانی مدت از والدین
5_ سو رفتار عاطفی و فیزیکی و جنسی ک با شما اتفاق افتاده
6_ اعتتیاد در خانواده
7_ غایب شدن یکی از والدین، نیست نداریش
8_ افسردگی یا بیماری روانی در خانواده
9_ والدین خود محور
10 _ جایگاه من تو این زندگی پدر مادرم کجاست من براشون مهم نیستم

ميترا ارسال در تاریخ ۰۴ آبان ماه ۱۳۹۷

با سلام و تشكر از استاد گرانقدر
من فرزند ناخواسته بودم ولى با وساطت مادربزرگم وارد اين جهان شدم و تا زمان مدرسه با مادربزرگم زندگى ميكردم و اونو مادر خودم ميدونستم و در ٧ سالگى وارد خانواده اصليم شدم و چقدر حس هاى غريبى و انتظار براى آمدن مادربزرگم داشتم و هميشه حس دوست نداشتنى بودن رو توى اون خونه حس كردم و هميشه همه توجهها شامل حال خواهرم بود و شب ادرارى هم باعث تمسخرم شد و متاسفانه در سن ١٦ سالگى منو وارد ازدواجى كردند كه از ابتدا علاقه اى به اين فرد نداشتم و بعد از سالها زندگى جدا شدم و بعدش فوت مادربزرگم باعث شد احساس تنهايي شديدى كنم و با ازدواج دومم مهاجرت كردم حالا هميشه ترس از فوت ايشون منو آزار ميده و اينكه تنها دلخوشى و پناه أمن زندگيم امكان داره نباشه و من تنهاتر از قبل بشم و اينقدر اين فكر آزارم ميده كه هميشه در حال رسيدگى به همسرم هستم و نگران وضعيت سلامتشون .

مژده ارسال در تاریخ ۰۴ آبان ماه ۱۳۹۷

طردشدگی هایی روکه گفتید..من‌ بعضی هاشو تجربه کردم...تنهایی ناخواسته که مامانم شاغل بود واززمانی که یادم‌میاد خودم‌باید مسولیت خیلی ازکارهانو به عهده میگرفتم..واینکه مادرم‌خیلی وقت ها که بهش نیازداشتم‌نبود...براهمین همیشه یک حس خشم نسبت بهش داشتم...حس دوست داشتنی نبودن به خاطررنگ پوستم‌متاسفانه همیشه سرزنش شدم......من آدم احساسی هستم...وتوی بروزاحساساتم همیشه جاری ام..ولی چون مادر وپدرم شاغل بودن وکسی نبود این احساسات رو بپذیره...ویااگه بودن خسته بودن یاسرشون شلوغ بود...برای همین اجتناب کردم ازبروز دادن احساساتم..همه این حسها موند ویک زمان‌باحجم زیادی ازحس های سرکوب شده روبروشدم..

پريسا ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام مباحث درس دوم من رو به گريه انداخت و حالم رو بد كرد من واقعا تمام موارد رو داشتم از دست دادن عشق مردي كه دوستم داشت و ١٤سال زندگي كرديم و بعد از من خواست براش برم خواستگاري تا من رو مثل گذشته دوست داشته باشي و اين موضوع دقيقا بعد از زايمان من براي من اتفاق افتاد و من دچار از دست دادن اعتماد به نفس شدم مردي كه خيلي راحت و جلوي من به اون خانم توجه ميكرد و من رو بهم ميريخت و الان ميگه تو دچار توهمي مردي كه تو هيچ زمينه ايي من رو حساب نميكنه و مدام به من سركوفت پولكي بودن ميزنه ...ياد تغيير مكان هاي زياد از دوران كودكي ام تا حالا افتاد كه يك دوست صميمي ندارم و هزاران چيز ديگهو حالا باشنيدن اين درس كل زندگي من از كودكي تا الان جلوي چشمام ورق خورد حالم بد شده و دوست دارم بلند فرياد بزنم

علی ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام مسئله من کاملا متفاوت هست برای اولین بار مدتی رابطه ای برقرار کردم و مانند بند نافی که دکتر گفت ازش تغذیه میشدم. با عشق ورزیدن و دریافت عشق از طرف مقابلم . تمام ویژگی های شخصی اورا دوست دارم وبرام جذابه اما پس از مدتی متوجه شدم سطح خانواده او (بیشتر فرهنگی)اون طوری که می خواستم و از بچگی بهم گفتن اینطور اننتظار دارن خانواده نبود خلاصه کسی منو مجبور نکرد و با این که دوستش دارم تصمیم گرفتم رابطه رو قطع کنم از حس طرد کردن اون با وجود عشقی که بهم داره از خودم ناراحتم و در کنارحس دوست داشنش از لحاظ روحی نابودم میکنه
راجع به تجربه هایی که دکتر در این درس گفتن
وقتی کوچک بودم خواهرم به خاطر این که درس داشت در اتاقشو روم می بست و من همراهی نداشتم برا همین کلا با خواهرم رابطه خوبی ندارم

امیر ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

من الان از وسط یه شکست عشقی عاطفی دارم واستون گزارش لحظه به لحظه میفرستم جدی میگم ((:
خب یه مدت همش التماس میکردم و اینکه حاظر بودم هرکاری کنم برگرده، کلا اعتقادمو به خدایی که هوامو داشته باشه از دست دادم، حالا یا نیست یا من واسش مهم نیستم یا اصلا مدلش یه جور دیگس که هنو ازش سردرنیاوردم ولی کلا وسط این بحران عاطفی، بحران اعتقادی هم پیدا کردم که خودش تحملش راحت تر از شکست عشقی نیست و بهش اضافه شده. از عوارض جسمیم اینه که همش احساس سنگینی و فشار رو سینم دارم، یه وقتایی هم یهو قلبم تیر میکشه و تندتند و نامنظم میزنه. خودمم که یا گریه و پرخوابم یا یه تایمی میزنم به فاز شوخی کردن و فعالیت و جنب و جوش! اینم بگم وقتی اومدم کامنت بزارم اینجا دیدم اکثرا خانما کامنت گزاشتن و دو دل شدم چیزی بنویسم یا نه. آها حوصله خوندن کامنتای طولانی هم نداشتم یعنی کلا یه جور بی حوصلگی هم به روحیه و رفتارم اضافه شده. ممنون از کمپین خوبتون.

بهارک ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

۱بزرگ شدن در خانواده مادر سالار که هیچ وقت نتونستم نزدیکش بشم
۲ازدواج در ۱۸ سالگی با مردی ۲۷ ساله و مرد سالار
۳خانواده شوهر زیاد و سنتی مادر شوهر و این داستان‌ها
۴ مجبور به مهاجرت به خاطر بدهی شوهر در ۴۰ روز با ۳فرزند در ۲۷ سالگی
۵برگشت به کشور بعد از ۸ سال و جدایی از همسر البته به خواسته من به خاطر جعل امضای من در کشور امارات
۲سال بعد از جدایی جدا کردن فرزندانم برای ۲سال
بعد از جدایی رابطه ای ۱.۵ ساله که با خیانت عاطفی تمام شد
نزدیک ۳ سال بدون رابطه
۱سال پیش با آقایی آشنا شدم که ایشون هم از همسرشون جدا شده رابطه خوبی بود همه چیز برای هر دو طرف خوب بود تااینکه ایشون یکماه پیش سفری با خانواده ای داشتن که حس کردن میخوان بچه دار بشن و موندن تو این رابطه فقط وابستگی میاره و ۱ ماه پیش جدا شدیم و حال من خیلی بده چون ما بدون هیچ بحث و ناراحتی تو بهترین حالت از هم جدا شدیم
۴۲ ساله هستم خیلی ورزش می‌کنم به طور مرتب
لطفا کمک کنید تا از این حال دربیام در ضمن ۴ سال خود شناسی کردم ولی الان نمیتونم به خودم کمک کنم احساسی درگیرم

بهارک ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

۱بزرگ شدن در خانواده مادر سالار که هیچ وقت نتونستم نزدیکش بشم
۲ازدواج در ۱۸ سالگی با مردی ۲۷ ساله و مرد سالار
۳خانواده شوهر زیاد و سنتی مادر شوهر و این داستان‌ها
۴ مجبور به مهاجرت به خاطر بدهی شوهر در ۴۰ روز با ۳فرزند در ۲۷ سالگی
۵برگشت به کشور بعد از ۸ سال و جدایی از همسر البته به خواسته من به خاطر جعل امضای من در کشور امارات
۲سال بعد از جدایی جدا کردن فرزندانم برای ۲سال
بعد از جدایی رابطه ای ۱.۵ ساله که با خیانت عاطفی تمام شد
نزدیک ۳ سال بدون رابطه
۱سال پیش با آقایی آشنا شدم که ایشون هم از همسرشون جدا شده رابطه خوبی بود همه چیز برای هر دو طرف خوب بود تااینکه ایشون یکماه پیش سفری با خانواده ای داشتن که حس کردن میخوان بچه دار بشن و موندن تو این رابطه فقط وابستگی میاره و ۱ ماه پیش جدا شدیم و حال من خیلی بده چون ما بدون هیچ بحث و ناراحتی تو بهترین حالت از هم جدا شدیم
۴۲ ساله هستم خیلی ورزش می‌کنم به طور مرتب
لطفا کمک کنید تا از این حال دربیام در ضمن ۴ سال خود شناسی کردم ولی الان نمیتونم به خودم کمک کنم احساسی درگیرم

شمیم ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

باسلام حس های من در زمان جدایی،سردرد،خواب زیاد،سستی،حس انتقام مخصوصا وقت هایی که طرف مقابل شاد هست و من کاری میکنم غمگین بشع
غم های گذشته ای که رو شد متولد شدن خواهرم بعد از من و شکست های عاطفی تو کودکی،ظاهر صورتم که همیشه دیگران مثل پتک میزدن تو سرم.هیچ وقت نتونستم حس دوست داشتن کسی رو باور کنم و منتظر رفتنش بودن همیشه

محدثه ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام :)
چقدر از فراهم شدن چنین فرصتی برای گوش دادن به این درس ها خوشحالم... و قدردان شما.
راستش من هنوز نتونستم روش اجتناب و روش مخالف رو به خوبی از هم تفکیک کنم...
و دارم فکر می کنم به یک سری خاطراتم از کودکی تا به امروز؛ خاطراتی که توی ذهنم خیلی خیلی پررنگه، ولی احساس شدیدی رو در من برانگیخته نمی کنه. از خودم می پرسم پس چرا انقدر خوب یادم مونده؟...
سوال زیاد دارم خلاصه... امیدوارم کم کم به جواب برسم.