۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس اول)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)


نظرات کاربران 173 نظر ارائه شده است
کاربر گرامی تنها نظرات افرادی که دارای پنل کاربری هستند، نمایش داده می شود
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
حنا ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد جان خدا قوت
من سه جاي اين داستان شديدا تحت تاثير قرارگرفتم مخصوصا اون قسمت كه مادرش بهش گفت بره ياد خودم افتادم كه همسرم تو چشمام نگام كرد و گفت به درد هم نميخوريم ، اون قسمت كه اردك تو زمستون اواره و از اين خونه به اون خونه ميشد واقعا باهاش هم حسي كردم ، و اونجا كه با خودش گفت بزار حداقل به دست قوها موجودات زيبا كشته شم دقيقا همون حسيه كه من اين روزا تو زندگيم دارم ، يك سال و نيمه كه همسرم تركم كرده سراغي از من نميگيره با هم زندگي نكرديم نشد كه زندگي كنيم فقط عقد كرديم و بعد همه چي يهو عوض شد الانم دارم ازش جدا ميشم

غزال ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام
من حدود یکساعتی با اشک نوشتم ولی بعد از ارسال پیام آمد که نظر شما ثبت نشد...حقیقتش الان شاید جملاتم دیگه اون روح قبل رو نداشته باشن
ولی قسمتهایی که به نظرم برجسته بود قسمتی که مادرش هم به اون پشت کرد و اون قسمتی بود که زمستان بین روستاییان و بچه هاشون اسیر شده بود و مورد آزار و اذیت همراه با خنده های اونها و ترس ازشون قرار گرفته بود...حتی همحسی کردن باهاشم برام سخت بود میترسیدم خودم رو جاش قرار بدم و نتونم از پس تحمل حس اون لحظاتی که بر جوجه ی داستان گذشت بربیام....و در پایان وقتی به قوی سفید تبدیل شده بود،به جای شادی تمام روحم پر از احساس غم و غصه و خشم و حسرت و افسوس شد...تا اونجا که برای ده دقیقه بدون توقف گریه کردم حتی الانم دوباره اشک توی چشمام جمع شده...احساس غم و غصه و خشم از نادانی اطرافیانی دارم که با جهل و نادانی خودشون چقدر این موجود بی گناه و معصوم رو عذاب دادن و افسوس ازینکه چرا باید این جوجه اینقدر بدشانس باشه که در بین کسایی که نمیشناسنش و درکش نمیکنن بدنیا بیاد و یکسال از زندگی اش رو با اینهمه ترس و درد و غصه و اندوه بگذرونه....چرا این حسها رو درک کردم،حقیقتش نمیدونم...تفسیرشون چیه،اونم نمیدونم....شاید مربوط به این حس اه که اکثرا توی روابطم خانواده ام احساس میکنم کسی درکم نمیکنه یا بهتر بگم نوع نگاهم به مسایل و زندگی متفاوته و این تفاوت خسته ام میکنه و من رو به گوشه ایی از تنهایی سوق میده...

ستاره ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

قسمت آخر داستان به درد حال این چند ساله من می خوره. این حس و بهم داد که باید صبر کنم و فرد مناسب خودش به سمتم میاد و هی نباید دل به اونایی بدم که مال من نیستن. هی نباید یکی و جایگزین کنم و بعد همون ناراحتیها و دلشوره ها و افسردگیهارو تجربه کنم.

Nazanin ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام شب پاییزیتون بخیر باش...ممنونم بابت کمپین
داستان جوجه اردک زشت منو یاد بچگیم انداخت و لکه سیاهی که بعد از اینهمه تغییر هنوز نتونستم ازش رها بشم.من جوجه اردک زشتی بودم که پدرو مادرش نتونستن ازش مراقبت کنن.و من کم کم واردمسیر تاریکی شدم انقدر خودمو به درو دیوار کوبیدم که اخرش خسته و هلاک نشستم...سکوت کردم سال های زیادیو حرف نزدم هرکس از راه رسید چیزی گفت و رد شد..ومن بین مرزعشق و نفرت از عزیزترین افراد زندگیم دست و پا میزدم...روز تغییرمو خوب یادمه ..چیزی درون من شکست به پیزی منو کشید سمت خودش..درست مثل جوجه اردک که توی اب دریاچه عکس قو رو دید من نازنین دیگه ای رو پیدا کردم...درد زیادیو تحمل مردم به خاطر تغییرهام...از عزیزانم مسیرمو جدا کردم ...نمیدونم گاهای حال دلم خوبه و گاهی خرابم به خاطر دلتنگی اما قلبم همچنان به من میگه کار درستی بوده این جدایی ...دردش دقیقا مثل وقتیه که مادر جوجه اردک بهش گفت برو ...منتظر قسمت های بعدی هستم...میخوام خودمو به پالش بکشم..یه بار دیگه ..حس میکنم وقت یه تغییر دیگست

منا ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

فایل کجاست نمیتونم پیداش کنم

ازاده ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام
اون قسمت از داستان که جوجه اردک اون قوهای زیبا را میبینه و گفتید"هیچوقت اون خودش را محروم و محتاج حس نکرده بود" . من هم خیلی به ادمها حسادت میکنم مخصوصا کسایی که وقتی توی یه رابطه ، طرف مقابلم زیاد ازشون تعریف بکنه. و اون حس محتاج و محروم بودن وقتهایی حس میکنم که با طرف مقابلم مشکل پیدا میکنم یا وقتهایی که میترسم مرا رها کنه واقعااا احساس محتاج بودن و محروم بودن میکنم.
دوجای دیگه این داستان هم برام جالب بود و البته حس خوبی بهم داد.یکی اول داستان که گفتید دخترا گلهای اتشین به دامنشون میزنند و یکی پایان داستان که گفتید دخترای گلهای نرگس به موهاشون میزنند نمیدانم ایا این تیکه های داستان هم اهمیتی دارند یا نه.
راستش من الان توی یه رابطه هستم و بخاطر ترس از ترک شدن یا فراموش شدن گاهی اوقات دیوانه میشم و کارهای بچه گانه میکنم . میخواستم بدونم این کمپین میتونه کمکم کنه

Mahtab ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد خسته نباشین وقتی داستانو شروع کردین از اردک گفتین خندیدم خب‌گفتم این که داستان که همه ما بچه بودیم شنیدیم ولی انقد عمیق بهش فکر نکردم وقتی مادرش گفت برو یاد مادر خودم افتادم وقتی بهم گفت بقیه راست میگن و حتی وقتی یه بار بهم گفت برو از خونه رفتم گربه خانواده اطرافیانمن وقتی با ارامش و شادی از چیزی که دوست دارم بشم حرف بزنم و میگن نه رویاهات احماقنس بلند پروازی و مثل پیرزن فقط میخوان اون چیزی که به دردشون میخوره باشم اگه نباشم بی مصرفم و به درد نمیخورم یا وقتی کسایی رو میبینم که رویانه مثل اونا باشم هیچ چیز جز اونا منو جذب نمیکنه و ته دلم میگم شما بهترین ادمایین که من دیدم کاش میشد مثل اونا باشم اما بعدشم چشمامک میبندم میگم اشتباه میکنی تو فقط باید تنها باشی و حس پوچی و تنهایی و اونا همیشه منو بخاطر چیزی که نمیدونستن بخاطر اینکه نفهمیدن و درک نکردن چی شده منو ترد کردن هیچ وقت دیگه از اون لحظه نتونستم خوب باشم و حتی از قو شدنم میترسم نکنه من لایق قو شدن نباشم و حتی هیچ وقت یه قو نباشم و فقط همون جوجه اردک زشت بمونم ممنون ازتون

روبینا ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد رضایی. بسیار ممنون استاد که کمپین رایگان برگزار کردید. فایل رو با دقت گوش کردم و بخشهای زیر برای من رزونانس داشتند:
_آزار دیدن جوجه اردک توسط سایر اردکها و درک نکردن خواسته های اردک توسط مرغ و گربه پیرزن و به سخره گرفتن آرزوهایش کاملا یادآور قلدربازیها و آزارهای عمدی همکلاسیها در مدرسه بود بخاطر تفاوتهای اجتماعی و فردی و علاقه به یادگیری که داشتم. آزارها بصورت تنه زدنهای ساده, در بازیهای گروهی بازی ندادن تا بسخره گرفته شدن توسط مادران سایر هم کلاسیها با جملاتی مشابه خرخون نباش ما درس نخوندیم دنیا مگه به اخر رسید . الان میخوای علامه دهر بشی که چی بشه. آخرش همتون باید کهنه بچه بشورید. الان دو کلمه بیشتر بلد شدی فکر میکنی کجارو گرفتی. اگر مادرت جز اولیا و مربیان نبود شاگرد دوم نمیشدی... همه در راستای بی ارزش کردن تلاشها و موفقیتهای فردی و بست دادن آن به عوامل خارجی.
_شنا کردن در دریاچه یخ زده: تکرار عدم پذیرش در محیطهای اجتماعی و رقابتهای منفی توسط هم گروه ها و همکاران که باعث عدم تمایل به مشارکت در گروه های اجتماعی اعم از انجمنها یا office bullying که منجربه ترک محیط کار شدند.
_پیدا کردن سایر قوها و حس تعلق به گروه: حس حسرت و کمی حسادت به جوجه اردک چراکه حداقل در حال حاضر موفق به پیدا کردن محیط منسجم افرادی مشابه خودم نشده ام.

مهسا ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

من هم مثل جوجه اردک زشت زندگی سختی داشتم و شاید الان بهتر شده باشه ولی من هنوز نتونستم اون گذشترو فراموش کنم و از آینده میترسم دوباره پیش بیاد

ندا ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد رضایی عزیز و دوستان و همراهان عزیز
استاد بزرگوار قبل از هرچی باید بگم از این که افتخار شاگردی شما نصیبم شده بسیار خوشحالم. مطالبی که از شما یادگرفتم و میگیرم هر روز به من کمک میکنه در مسیر رشدم گامی به جلو بردارم. از شما بسیار بسیار سپاسگزارم.
در مورد داستان جاهایی از اون مثل جایی که "مادر هم به جوجه اردک گفت از اینجا برو" یا "خود را انقدر محتاج و محروم حس نکرده بود" احساس غم عمیقی در خودم داشتم چون این حس طرد شدگی و تنهایی رو بارها در موقعیت های مختلف در زندگیم تجربه کردم.(مدرسه زمانی که دوم ابتدایی بودم و به دلیل جابجا شدن منزل مجبور شدم مدرسه ام رو عوض کنم و از دوستام و مدرسه ای که خیلی دوستش داشتم جدا بشم، طلاق: که عاشقانه زندگیم رو شروع کردم ولی در نهایت دوام نیاورد، فوت تنها برادرم که دوست و حامی من هم بود و ترک شدن در رابطه عاطفی)
و اون قسمتی که جوجه اردک به سمت قوهای سفید برگشت وقتی خونده شد بی اختیار اشک هام جاری شد ولی نتونستم بفهمم دقیقاً علتش چی بود؟ شاید وضعیتی رو توصیف میکرد که همیشه فکر میکردم استحقاق رسیدن بهش رو دارم ولی هنوز اتفاق نیفتاده!...نمیدونم