نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید
از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
سلام
خيلي زيبا و تاثيرگذار
با همون تصور جادويي كه ازتون انتظار داشتم و انتخاب اهنگ دلنشين و رمزالود كه منو برد به دنياي اساطيري كه هميشه باهاش زندگي كردم پرسفونمو
من همه جاي قصه احساس داشتم
از همون شروع با گفتن تخم بزرگ و خاص تا منع شدن اردك ماده براي گرم نگه داشتنش،
وقتي جوجه اردك زشت و پراشو كندن و مادرش طردش كزد بغضم گرفت وقتي به زوووووور جدا شد و رفت و زياد اب ميخورد ياد تنها شدن زوري خودم و اينكه چقد موقع هيجانم اب زياد ميخورم افتادم اينجاش خنده داره
موقع پارس سگا و قايم شدنش از ترس گريه كردم
محو زيبايي قوها شدنش و اينكه گفت ميخوام زير باشم!
خود من بود!
يخ زدنش و هميشه تنها رها شدنش..
وقتي بزرگ شد و بالهاش قوي شد كلا به هم ريختم و هق هق زدم
وقتي تو ترس و سردرگميش تو اب يا همون ايينه نگاه كرد و زيبايي شو ديد
همش من بودم
دمتون گرم حال كردم شب خوبي خواهم داشت ممنونم واقعا
شب و روزتون بخير
منتظر محبتتون هستيم..
يه موردي ام اضافه كنم از تعريفاي تو قصه از ادما نميدونم چرا فقط اين تو ذهنم مشخص موند كه پسران جوان ساق پاي دختران را ديد ميزدن :|
من هميشه از اينكه مرد مقابلم از من و يا از بدنم، مثل چشمام تعريف كنه خوشم ميومد ًشايد به اين خاطره
و به خاطر شكستي كه به تازگي داشتم افروديتم شديد سركوب شده و افسرده شدم و به سختي دارم تلاش ميكنم دوباره مثل قبل جلو اينه برقصم و از خودم لذت ببرم و فريبكاري ادم قبلي رو كاملا فراموش كنم
اولین مورد اونجایی بود که مادرش آروم بهش گفت برو قلبم فشرده شد،من سومین فرزند خانواده بودم و با فاصله کمی از من برادرم به دنیا اومد،جدای از دو فرزند بزرگتری که قبل از من بودند ، عملا من از همون ابتدا به سایه رفتم کسی منو ندید،منو برادرم از لحظ شخصیتی و استعداد خیلی تفاوت داشتیم من دختر آروم و درونگرایی بودم و اون ی پسر شیطون و پر جنب و جوش برون گرا و تو خانواده من این شخصیت خیلی مورد تحسین بود تا من ،اون خوش زبون بود و هر چیزی رو که بهش یاد میدادم میتونست به همه نشون بده و من باید سکوت میکردم چون ب اندازه اون جالب نبودم به اندازه او باهوش به نظر نمیرسیدم به اندازه اون تو بازیا نمیبردم ،اصن ب خودم اجازه نمیدادم تا بقیه هستن فکر بردن تو بازی رو کنم،چون با هر اشتباهی بهم به شوخی یا جدی میگفتن خنگ ،ترسو ،لال...حتی مادرمم دیگ منو نمیدید و دومین بار جایی بود که تو کلبه پیر زن به خودش گفت من پنهون باشم و اون زیر باشم آرومتر و درست راهی بود که من تو کل دوران نوجونیم انتخاب کردم و همیشه خودمو پنهون کردم،اگه ی کوچولو بیشتر دیده میشدم تمام وجودمو استرس و اضطراب میگرفت و تصمیم گرفتم خودمو از همه پنهون کنم و این زیادم سخت نبود چون کسی منو نمیخواست ببینه و آخرین جایی که قلبم فشرده شد جایی بود که از دست زن دهقان فرار کرد و از این برکه ب اون برکه گریزان بود که اوایل دوران جوانیم برام تداعی شد که در حالت سردرگمی و پریشونی بودم که تو ارتباطام بیشتر خودشو نشون میداد، از یک ارتباط ناقص و اشتباه وارد یک ارتباط دیگ میشدم و ی پریشانی و گریزانی طولانی را تجربه کردم و به خاطر ی جدایی سخت و تحمل تنهایی سخت تر فکر میکنم تونستم ی مقدار خودمو پیدا کنم و کم کم تغییر بدم و خودمو از تک تکشون کم کم پس بگیرم و به روزهای آخر زمستون نزدیک تر شم ولی هنوز قسمت آخر دادستان برایم ملموس نیس و بهار را تجربه نکردم ولی حس میکنم در میسر روشنی قرار گرفتم البته به کمک شما دکتر سهیل رضایی عزیز و کتابها و کمپینها و کلاسهاتون و بخاطر تک تک جمله هایی که هدایتگرم بود و مسیر رو برام روشن کرد ازتون خیلی ممنونم...
سلام. ممنون از برگزاری این کمپين بدوند داشتن چشمداشت مالی و ممنونا از حسم مسئوليتتون.
فضاسازی اول داستان برای من خوشایند بود. قسمتی که مادر جوجه اردک زشت گفت که قشنگم هست برام رزونانس داشت. جایی که توی جمعیت اردکها گفتن این همه اردک این یکی دیگه جایی نداره و طرد شدن توسط مادرش چندتا خاطره ناخوشایند رو به ذهن من آورد. قسمتی که پرنده های سفید و زیبا رو دید و دوسشون داشت حس مشابهى رو در من برای بودن در جمع هایی که دوسشون داشتم ايجاد کرد. قسمتی که دهقان اردک رو از آب یخ گرفت... و نهایتا اومدن بهار و اینکه فهمید خودش هم یکی از اون قوهاي زیباست خوشحال کننده بود...
ارزوش برای پنهون موندن
از ترد شدن های مداوم خسته شدم, بعد از طلاقم اکثر اطرافیانم و حتی خانواده تردم کردن, بخاطر حرفایی که زنم پشتم زد که دلیل جدایی و ازدواج مجددش جور باشه.
انقدر دست رد به سینه ام خورده که دیگه توان شروع ی ارتباط حتی دوستانه و همجنس رو هم ندارم, دلم میخواد فقط تنهای تنها باشم و کسی کاری به کارم نداشته باشه
با سپاس از درس اول.
زمانی که اردک مادر جوجه اردک زست را وارسی و نوازش میکرد و با خود گفت آنقدرها هم زست نیست حال عجیبی پیدا کردمیاد مادرم افتادم که در هر حالتی حتی زمانی که کار اشتباهی میکردم در نهایت در آغوش مهربتن و گرمش بودم و نوازش موهایم از طرف مادرم آرامش و آسودگی خاصی به من میداد.
وقتی غازها در مرداب شکار شدندو در آخر سکوتی مرداب را فرا گرفت احساس کردم چقدر به آرامش و سکوت در زندگی نیاز دارم نیازی مبرم.
توصیف وضعیت جوجه اردک در زمستان که از خانهای به خانهای دیگر میرفت برام واقعا دردآور بود دردآور.
قتی جوجه اردک زشت سابق خودش را درون آب دید با پرهای سفید زیبا، برای لحظاتی عظمت و زیبایی در وجودم رخنه کرد و موهای بدنم سیخ سیخ شد.
زمانی که در کنار همنوعانش قرار گرفت آرامش زیبایی سکوت و عشق را میتوانستم لمس کنم انگار خودم جای قوی زیبا بودم
با سلام و خسته نباشی خدمت استاد مهربان و دلسوز تشکر اول بخاطر داستان سرایی زیبای شما .زندگی به جوجه اردک زشت با طردشدگی از طرف مادر درس بزرگی داد تونست با تمام سختییها و سرما و اوضاع یخبندان زمستان و تمسخر از طرف اطرافیان بزرگ بشه و بعد از پشت سر گذاشتن همه این سختیها در پایان با نگاه عمیق کردن تو برکه متوجه زیبایی و شکوه و عظمت خودش شد و اونجا بود که از طرف جنس مخالفش جذب شد جوجه اردک رفت و تجربه جدید زندگیشو بدست اورد پس همه ما باید جدا شدنو تجربه کنیم حالا واسه هر کی فرق میکنه از چه چیزی
خسته نباشید.
وقتی مادر ازش حمایت می کرد حس خوبی داستم ولی اونجایی که مامانش گفت برو واقعا تو تمام بدنم احساس گز گز کردم و دلم ریخت نمی دونم چرا
از آموزش مستمری که در اینیستا و تلگرام و سایت دارید سپاسگزارم
آقای رضایی عزیز، این سخاوت و بخشش شما واقعا جای تقدیر و تشکر داره، با تمام وجود سپاسگذار این خدمت باارزشتون هستم ..... در تمام طول داستان، از وقتی اردک پیر سعی داشت اردک ماده رو از خوابیدن روی تخم منصرف کنه، من شکستم و اشک ریختم، تمام داستان مو به مو داستان زندگی من بود، حتی از زمانی که توی تخم بودم و وجود خارجی نداشتم! من هم بچهی نخواستهای بودم که بدون برنامهریزی بوجود آمدم و احتمالا نجواها و صداهایی رو شنیدم که میگفتن نباید من به دنیا بیام! من جوجه اردک زشت و نخواستهای بودم که بهم میگفتن دختر سیاه! تا یک جایی دلم به حضور مادرم و حمایتش گرم بود اما اونهم طلاق گرفت و رفت و من تنها و بیپناه و زشت و نخواستنی موندم توی این دنیا! خانوادهی پدرم، به خصوص مادربزرگم که باهاش زندگی میکردیم هم پسر دوست بود و من همچنان دوست نداشتنی و نخواستنی بودم! بزرگ و بزرگتر میشدم اما این حس همچنان با من بود! تا جایی که حتی به شکارچی هم دلخوش کردم که شاید پناهی باشه برای تمام بیپناهیهام اما نتیجهای جز زخم و درد عمیقتر نداشت! مهاجرت، کار، درآمد خوب، ماشین، ازدواج، هیچکدوم حال منو خوب نکرد و اینقدر این حس دوستنداشتنی بودن زیاد بود که با خیانت همسرم جدا شدم! وای که این داستان فقط من بودم و تمام فراز و نشیبهای زندگیم ... اما خوشحالم که بعد از طلاقم که حدود ۴ سال میگذره، شروع کردم به رشد و پوست انداختن، پر و بال باز کردم، اوج گرفتم و قویی زیبا فرود آمدم ... اما هنوز گاهی این داستان، ناخودآگاه زندگی منو هدایت میکنه ... منتظر درسهای بعدی هستم .... با سپاس جوجه اردک زشت :)
من تو قسمت دانلودهای من فایل رو پیدا کردم،ولی روی دکمه پلی که میزنم هیچ اتفاقی نمیفته؟
سلام،پایین فایل زده دانلود،اول دانلودش کنین بعد پلی میشه
اولین جایی که دلم لرزید جایی بود که مادر جوجه رو رها کرد و طرد شد، به یاد تمام دوران کودکی که به دلیل ناخواسته بودن و باعث مریضی مادرم شدن، حس طرد شدگی داشتم برای چیزی که در اختیار من نبوده! دومین جا اون زمستون سخت و طرد شدن دوباره از خونه دهقان به خاطر اذیت و آزار، به یاد عشق 3 ساله ای که با وجود اینکه 1 سال میگذره ولی من هنوز در زمستون اون طرد شدن موندم، و در نهایت اشکی برای شکوه تبدیل به قو شدن، کاش بهار منم بیاد