۱۷ خرداد ماه ۱۳۹۷ درس و بحث سایه های شخصیتی (درس پنجم)
سطح مقاله : پیشرفته
نظرات و تجربیات خود درباره درس پنجم گفتارهای سهیل رضایی درباره سایه در روانشناسی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کلاس غیرحضوری اصل شو وصل شو (آموزش نظریه سایه یونگ) دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس پنجم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

نظرات کاربران 79 نظر ارائه شده است
A ارسال در تاریخ ۲۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام
من هم دختری هستم که پدر غائب و منفی داشتم و علی رغم دستاوردهای علمی فراوان هرگز تایید لفظی و کلامی از پدرم
نگرفتم البته جدیدا از موفقیت های من همه جا تعریف می کنه و بهم افتخار می کنه اما جلوی خودم هرگز حتی از دستاورد هام هم تعریف نمی کنه چه برسه به زن بودن و زنانگی! همچنین من زنانگی کاملا سرکوب شده ای داشتم که مدتیه که با بنیاد آشنا شدم خیلی بهتر شده است. اما من یک پدیده تکراری در زندگی ام دارم که البته با خودشناسی تکراری بودنش رو کشف کردم! و خیلی سعی کردم با خوندن تقدیر زنان (کتاب و پکیج) ازش سر در بیارم و درکش کنم اما هنوز برام مشخص نشده فقط فهمیدم عقده پدر منفی دارم... امید دارم در بحث سایه ها سرنخی بیابم
من فهمیدم که من در طول این 10 -15 سال گذشته یعنی از زمان ورود به
دانشگاه همیشه پدر به ارتباط دعوت می کنم در واقع به این صورت که در زمان تحصیل و کار همیشه مردانی
به من توجه می کنندکه حدودا بالای 20 سال با من اختلاف سنی دارند و متعهلند و اکثرا هم انسان های فرهیخته و
سالم و خوبی هستند و در واقع تمام ویژگی هایی را که مد نظر من برای ازدواج هست رو دارن! و جالب اینجاست که
هیچ درخواست غیر اخلاقی تاکنون ندیدم در هیچ کیسی که از من داشته باشند. در واقع به صورت کاملا برادرانه و پدرانه هوامو دارن و دوست دارن هر کاری که می تونن برام انجام بدن(حتی خیلی وقتا از طرق دیگه می فهمیدم که چقدر براشون مهمم و چه کارایی برام کردن) و خواسته ای هم ندارند ازم! فقط گاهی برام از مشکلاتشون می گن خیلی کم چون همشون معتقدند که انسان فرهیخته و قابل اعتمادی هستم! بنابراین خیانتی در میان نیست. جمله همشون هم در این سالها اینه مخصوصا این آخری که هر مردی با تو ازدواج کنه خیلی خوشبخت میشه! حتی گاهی برام خواستگارم هم پیدا می کنن کاملا جدی! خلاصه محبت و لطفی کاملا پدرانه. واقعا برام سواله چطور اینا ویژگی های مثبت منو می بینن و مطمئنم هر کدوم مجرد بودند قطعا باهام ازدواج می کردن اما من هیچ وقت از طرف آدم های مجرد اطرافم این چنین مورد توجه قرار نگرفتم ...
اگه هرکدوم از اینا مجرد بودن من قطعا تا حالا یه ازدواج خوب کرده بودم نه اینکه در 38 سالگی همچنان مجرد باشم...
نمی دونم واقعا مستاصل شدم که علت این داستان چیه واقعا... ای کاش تواین دوره بتونم بفهمم.. ممنون

سایه ام ارسال در تاریخ ۲۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام من ابتدا نقاب مذهبی بودن گرفتاری شدم درس حوزه خوندم شوهر مذهبی انتخاب کردم ولی یهو تو سی و هفت سالگی پوکیدم شدم یه ادم رها که از همه ی قالب اومدم بیرون بی قید و افتادم تو رابطه های موازی و با وجود همسر کاملا رها شدم الانم هیچ قیدی ندارم

Farzaneh ارسال در تاریخ ۲۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام ایا کسی اینجا هست که بتونه من رو به این گروه اضافه کنه؟ ممنون میشم خیلی.

م.ر ارسال در تاریخ ۲۵ خرداد ماه ۱۳۹۷

من میتونم ولی بلد نیستم
بگید از کجا تا اضافتون کنم

no name ارسال در تاریخ ۲۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

من همیشه در روابط همون آدمی هستم که از سمت پدر دیده نشدم و زیادی مهربونم . و به قول استاد اینقدر خوبم که هیچکس حاضر نیست در این رابطه ها بمونه چند سال پیش عاشق کسی شدم که این عشق خیلی هم برام دردناک بود اینقدر خوب بودم که در نهایت منو ول کرد و رفت ازدواج کرد.

س ز ارسال در تاریخ ۲۲ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام به همگی.
من اولین تجربه عاطفی زندگیم در ۲۷ سالگی شکل گرفت و دومینش در ۳۰ سالگی. هر دو هم تموم شده. هم اون دو نفر و هم هر کس دیگه ای که به من علاقه نشون میده بشدت آدم وابسته ای هست و جذب قدرت بیرونی و سرزندگیه من میشه. انرژی بسیار زیادی تو رابطه گذاشته میشه ول بعد از یه مدت وابستگی مالی و عاطفیشون منو دلزده میکنه و تموم میشه. با اینکه از بیرون بنظر میاد که من آدم مستقلی هستم و آویزون نیستم، با روبرو شدن با این آدمها هم به وابستگی مالی و عاطفیم به خانواده پی بردم و هم اینکه خساست خودم و زورگوی درونمو شناختم. درد زبادی تحمل کردم ولی امروز که برمیگردم عقب نگاه میکنم میبینم که دستاوردهاش برام زیاد بوده و خوشحالم از اون همه دردی که کشیدم و الان تو این نقطه هستم که میتونم سایه هام رو تشخیص بدم هر چند هنوز در پذیرش همه همه اونها نیستم!

سمیرا ارسال در تاریخ ۲۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام.
تا زمان دانشگاه حتی فکر رفاقت با پسرا هم به ذهنم نمیرسید و دخترایی که شکست عشقی میخوردن رو مسخره میکردم. دوستانم هم مدل خودم بودند. فقط درس میخوندیم. همیشه با پسرا رقابت داشتم تو درس یا اینکه عاشق فوتبال بودم. فکر میکنم تا اواسط دبیرستان از دختر بودن خودم بدم میومد. البته با اینکه دخترای دیگه رو مسخره میکردم خودم یه طرفه دل میبستم. تو دانشگاه هم با کسی دوست نشدم چون اهل روابط بی هدف نبودم. ولی دو بار عاشق شدم که یه طرفه بود و به جایی نرسید. چون اصلا بلد نبودم به پسری نزدیک بشم. پسرایی که دل میبستم پسرای مثبت، مهربون، با شخصیت، درسخون و با انرژی آپولو و کمی هرمس بودند و شخصیت چند بعدی داشتند.
حدود ۲ سال پیش در ۲۶ سالگی به همکارم دل بستم. خیلی دیر با پسرها ارتباط برقرار میکنم با این آقا ۹ ماه همکار بودم بعد از ۶ ماه از همکاری صمیمی شدم و چت میکردیم. یه پسر هرمس خیلی شوخ طبع مهربون. فکر میکردم با مسئولیت و پخته هست. خرداد رفت سربازی شهرشون وارتباطمون مجازی شد. چند بار هم اومد تهران و گفت خونمون بیا که من نرفتم.یه عشق ۵ ساله داشته که فوت کرده و گفته بود بعد اون دختر وارد رفاقتی نشدم و به کسی نگفتم دوست دارم. رفتارش هم با من شفاف نبود. از طرفی میگفت دوست معمولی هستیم از طرفی به اصطلاح مخ میزد. تا اینکه آبان بحث رو کشوند به مسائل جنسی و پسری که از همون اول ادعا داشت رابطه با قبلی پاک بود و تو خوبی آکبندی منم مثل توام گفت که دو سال پیش با یکی رفیق شدم و سکس داشتیم. من به شدت به هم ریختم میدونستم مذهبی نیست ولی فکر میکردم مثل خودم که مذهبی نیستم چارچوب داره. گفته بود که به عشقشم بعد دو سال گفته دوسش داره. منم فکر کردم با منم همینطوره. گفت با هم دوست بشیم. گفتم بی هدف دوست نمیشم که گفت تا پولدار نشم ازدواج نمیکنم و به هیچکس دلبسته نمیشم.چون اولی رو هم به خاطر بی پولی بهش ندادن. منم رابطه‌مو تموم کردم الان ۶ ماهه که تموم شده ولی حالم خوب نیست. قضاوتی که درباره گذشته‌اش دارم منو رها نمیکنه و در حال رنج کشیدنم.
بعد تموم شدن نشستم ببینم چی شد که اینطور شد. اول اینکه من تله بی ارزشی دارم. در ارتباط با اون پسر همیشه میگفتم واقعا این پسر ازم خوشش اومده‌. اصلا به نظرش زیبا هستم.اون حس بی ارزشیم رو تشدید هم میکرد.
وابستگی ناسالم داشتم اصلا توجه نمیکردم که اصلا براش مهم نیستم. با دست پس میزد با پا پیش میکشید. اصلا تکلیفش با خودش معلوم نبود. منم از ترس اینکه از دستش ندم اون برزخ رو تحمل میکردم.
در مورد رابطه جنسی هم خیلی فکر کردم. گفتم شاید من دارم اشتباه میکنم و بیخود قضاوت میکنم. ولی هر چی فکر میکنم بدتر میشه. بار قضاوت هر روز سنگین‌تر میشه. نه فقط اون پسر بلکه دختر و پسرهایی که خارج از ازدواج رابطه دارن. الان دیگه کسایی که از روی عشق با کسی سکس دارن و سبک زندگیشون اونطور هست قضاوت نمیکنم فقط نقد دارم که بی فکری و بی مسئولیتی دارن و از لحاظ اخلاقی قضاوتشون نمیکنم. ولی دختر و پسرایی که مثل اون آقا فقط از سر نیاز و بدون علاقه سکس داشتن رو نمیتونم درک کنم. و حتی ازشون بدم میاد. مخصوصا پسرهایی که ادعای اروپایی شدن دارن ولی همه حرفاشون برای اینه که دو روز تفریح کنن و زمان ازدواج حتما یه دختر آفتاب مهتاب ندیده باید بگیرن. الان اون پسر رو نمیتونم ببخشم. از اون روز که تموم شده هر روز در خیالم در حال سرزنشم و قضاوتش میکنم. اینکه ادعای اینو داشت همه زندگیش بر مبنای رفاقت و انسانیت و تعهده ولی به نظرم در حق اون دختر جفا کرد. اینکه چون یه دختر راضی هست پس استثمارش کنن بعد هم که حال کردن مثل دستمال از زندگیشون بندازن بیرون اسمش رفاقت و مردونگی نیست. تا همون اواخر رابطه حتی از اون دختر حرفی نزده بود و گفت اون دختر مثل شغل بی ارزشمه. درسته بی ارزشه ولی نیاز هامو تامین میکنه.
هنوزم باور نمیکنم که اون پسر همچین گذشته‌ای داشته.

بانو ارسال در تاریخ ۲۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام
گفتید عاشق شدن در نیمه اول عمر فرافکنیه. من عشق رو ب معنای واقعی حس نکردم هیچوقت. درحد 1-2 ماه درگیر یک حس عشق در یک نگاه بودم ک از اون شخص هیچی نمیدونم حتا اسمشو! نمیدونم دلیل این عدم عاشقی چیه. چ مشکلی دارم. کلا عاشق نشدم فقط 3-4 بار گفتم اینم آدم بدی نیس میشه روش فکر کرد.
یه نکته ک ب تازگی متوجه شدم اینه که من آشپزی، کارهای منزل و مباحثی از این دست رو سالیان درازیست ک انجام میدم ولی افراد با دیدن من فکر میکنن دختری هستم ک کلا کار خونه بلد نیستم و باور نمیکنن آشپزی و ... بلد باشم. اگه کسی در این رابطه اطلاعات یا تجربه داره خوشحال میشم بدونم.

بهاره ارسال در تاریخ ۲۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

همه درسهای قبلی تکمیل و مرور موضوع سایه و گیر و قفل من در زندگی بودند.... در آخرین رابطه که به گمانم رابطه عشق خالص و تمام بود، فرافکنی حامی یا نجات دهنده را روی طرف مقابل داشتم.... کاری که خودم باید برای خودم میکردم..... طوری که انگار بخاطر مشکلات قبلی زندگی حالا با حق به جانبی کسی باید از طرف خدا بیاد و من را نجات دهد و با اون خوشبخت بشم ! الان میفهمم که اون هم یکی بوده مثل من و یک دختر تحصیلکرده و باعرضه ( در اجتماع) رو روی من فرافکنی کرده.... الان میفهمم ..... رابطه بعد هم طوری دیگر فرافکنی کردم.... فرافکنی اقتدار و تصمیم گیری قاطع و احترام به خودم و خواسته هایم.... اون هم فرافکنی دختر حمایتگر و مطیع و همیشه مهربان مثل مادر روی من فرافکنی کرده بود... داستان جالبیه.... حتما باز هم اتفاق میافته ولی اینبار با خودآگاهی خواهد بود به امید خدا....

نادیا ارسال در تاریخ ۲۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

من وقتی سنم کمتر بود،کسی عاشقم شد که خب به نظر همه چیش معقول بود ولی من اصلاً از ظاهرشون خوشم نمیومد و کشش جنسی ایجاد نمیشد.همش خودمو سرزنش میکردم که چرا آخه پسر به این خوبی،تو مشکل داری دختر بدی هستی.ولی خب نتونستم تحمل کنم و از یجایی انگار کاری کردم که اون اذیتم کنه و من بهانه داشتم باشم برای ترک رابطه و از رابطه ام اومدم بیرون.

اسرا ارسال در تاریخ ۲۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

سلام
من سال پیش دانشگاهی عاشق دبیر ریاضی خودم شدم. قبلا هم عشق رو تا حدودی تجربه کرده بودم ولی این یکی شدیدتر بود. دلیلش ویژگی های شخصیتی ای بود که اون آدم داشت: کلاس و فرهنگ بالا، محترم، خوش قیافه، شیک و خوش تیپ، آذری بود، اهل ارتباط و تا حدودی صمیمی با بچه ها(مهمترینش با کلاس بودنش بود). البته سنشون زیاد بود فکر کنم حدود 55 ساله بودن. من چون درسم خوب بود مورد توجه ایشون بودم و این موضوع هم برام فوق العاده بود. از کسی خوشم اومده بود که اونم من رو میدید و بهم توجه میکرد. من به بهانه های مختلف مثل نگارش کتاب ایشون گاه و بیگاه بهشون کمک میکردم تو تکمیل و نگارش کتابشون و قرار بود اسم من رو اول کتابشون بنویسن ولی این موضوع برام مهم نبود من فقط میخواستم بیشتر با ایشون باشم. طبیعتا ایشون متاهل بودن ولی من هیچ دورنگری ای نداشتم و اصلا به آینده فکر نمیکردم فقط میخواستم با ایشون باشم. ایشون همیشه با من محترمانه و پذیرا برخورد کردند. همیشه برای من وقت میذاشتن ولی هیچ وقت از همین حد فراتر نرفت. من دانشگاه دولتی شهرستان پذیرفته شدم و دیگه کمتر ایشون رو میدیدم. ولی با این حال هر وقت برمیگشتم خونه به بهانه های مختلف میخواستم بهشون سر بزنم.
شکست عشقیم اینجوری بود که یه بار رفتم آموزشگاهشون تا یه سری از جزوه هایی رو که خودم نوشته بودم ازشون بگیرم. جزوه ها رو منشی بهم داد و گفت آقای فلانی دادن بدم به شما. جزوه ها لای روزنامه نیازمندیهای همشهری پیچیده شده بودن. یه جاش با دست خط معمولی نوشته بود: "با ما تماس بگیرید!" من فکر کردم آقای ... برای من نوشته و میخواد باز هم ارتباط ادامه داشته باشه یا فکر میکردم وقتی تماس بگیرم یعنی چی میخواد بگه. اولین باری بود که یه سیگنالی هم از طرف ایشون برای ادامه دریافت کرده بودم. انگار بال درآورده بودم. فوق العاده خوشحال و ذوق زده بودم. چند قدمی رو نمیدونم چطوری قدم برداشتم و راه رفتم تا اینکه متوجه شدم اون عبارت یه جای دیگه ی روزنامه هم هست، صفحات دیگرش هم هست و .... اون عبارت برای یه تبلیغ بود !!!!!
الآن خیلی خنده ام میگیره ولی اون موقع عرق سردی کردم. همه چیز در یه آن نابود شد برام. یه کوهی که متلاشی شد و ... خیلی از هم پاشیدم. یه چیزی در من شکست و ...
بعد از اون دیگه تلاشی برای ارتباط بیشتر نکردم و یواش یواش همه چیز فراموش شد.

یه سؤال: موسیقی متن درس پنجم اسمش چی هست؟ کسی میدونه؟ خیلی از خوشم اومد ...

خودمم اسرا ارسال در تاریخ ۲۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

من بعد از نوشتن این متن متوجه شدم همسرم خیلی شبیه دبیر ریاضیم هستش. با کلاس، با فرهنگ، مثل دبیر ریاضیم و بر خلاف پدرم با زندگی نمیجنگه بلکه داره زندگی میکنه و تا حدودی به زندگی و خودش افتخار میکنه ...
سایه ی من چیه؟ بی کلاسی و بی فرهنگی؟ جنگ با زندگی و غر غر کردن؟ این موضوع ها چه مفهومی دارن؟