نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید
از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)
با سلام خدمت استاد، ممنون از اجراي فوق العاده تون در خوندن داستان و شخصيت پردازي خلاقاته تون در صداي شخصيت هاي قصه! خيلي لذت بخش بود! خوش به حال سپاس. استاد ضمن تشكر، لطفا اطلاعات بيشتري درباره نخوه دعوت از افراد در اين كمپين بفرماييد! ممنون مي شم
دقيقا منم ياد پسرشون افتادم و تو دلم گفتم خوش ب حالش
من عاشق قصه شنيدنم هنوز با ٣٥ سال سن
و اينكه پدرت بگه كه ديگه كلا هيچي كم نداري
فصل درو:منو یاد زمانی انداخت که فکر میکردم بعد چند سال دیگه زمانش رسیده به قولاش عمل کنه،ولی با نامردیش متعجبم کرد
و آواز خواندن پسرا برام جالب بود ،یه حس انرژی بخش و یا شاید اینکه آواز دوس دارم و زود تحت تاثیرش قرار میگیرم
منم اين حس و تازه حدود دو سه هفته پيش تجربه كردم
فك ميكردم با سي و اندي سن و تجربه زود عاشق نميشم و گول نميخورم ولي وا دادم
نامردي خيلي اشنا بود واسم
همدرديم
درس اول کجاست؟
لینکش تو خبر موجوده
ببخشيد درس اول كجا قرار داره من نتونستم پيداش كنم
سلام شما پیدا کردید؟اگر بله به منم بگید
لینکش تو خبر موجوده
داخل پنل کاربری بخش دانلودهای من
سلام توی پنلتون پایینش یه فایل گذاشتن
چه جوری درس اول پیدا کنم
لینکش تو خبر موجوده
سلام استاد عزیزم. برای این کمپین رایگان متشکرم.درس اول رو گرفتم.الان که این متن رو مینویسم چشمهام خیس شدن.اون جوجه اردک زشت منم.سالها پیش عروس یک خانواده پرحمعیت شدم.هیچوقت نتونستم جایی برای خودم تو جمع سایر عروسهای خانواده باز کنم. خیلی تلاش کردم اما نمیشد.اونها هیچوقت من رو نپذیرفتن.رفته رفته تلاش کردم پنهان شم.مثل جوجه اردک زشت دورتر و دورتر میشدم.گاهی اوقات از اونها بدم میومد و خودم رو گول میزدم که خودم تمایل ندارم میون اونها باشم. بیشتر اوقات افکار و رویاهام رو پنهان میکردم چون تحقیر می شدم. با اینکه در میون اونها من تحصیلات عالیه داشتم و شاغل بودم اما تصمیم گرفته بودم کنار اونها ساکت باشم و چیزی نگم. مثل جوجه اردک زشت فصل های سرد زیادی بر من گذشت تا اینکه کار به جایی رسید که من و همسرم تصمیم گرفتیم از خانه پدری همسرم به جای دیگری بریم و در حقیقت رانده شدیم.الان یاد اون روزها که می افتم متوجه میشم که من از جنس اونها نبودم و به اونها تعلق نداشتم. این غم جدایی و طرد شدن هنوز هم گاهی اوقات آزارم میده.
مام كم كم بودن تو خانواده داييم كه باهاشون هميشه خوش بوديم رو از دست داديم و خواهر برادرم مستقل شدن و من تنها ولي انگار بايد. يجوري تنهايي مونو بسازيم شايدم دست اخر مثل يه قو ي قدرتمند بياييم بيرون كه تنهايي رو تبديل به يه فرصت و زندگي ميكنه
عزیزم من درکت میکنم
236